#دستان_تو
#پارت_9
هنوز ده دقیقه از حرکت ماشین نگذشته بود که مامان زنگ زد،
+جانم مامان؟
_سلام.
+سلام
_سارا جان داری میای خونه یه استامینوفن بخر قربون دستت
+چیزی شده؟
پارسا از تو آینه یه نگاه به من انداخت و دوباره به روبه رو خیره شد
_بابات یخورده سرش درد میکنه.ماشینه منم بنزین تموم کرده نمیتونم برم داروخونه!
+آخه مـ....
_آخه و اگر و اما نداره بخریااا منتظرتم خدانگهدار
خدانگهدارو که گفت گوشیو قطع کرد و اصلا به من فرصت حرف زدن نداد...میدونستم مامان چقد بابا رو دوست داره و الان بیشتر از بابا ناراحته،ولی من باید چیکار کنم؟
به پارسا بگم کنار داروخونه بایسته که من برم دارو بخرم؟مگه اون راننده شخصیه منه!
مهشید:چیزی شده سارا؟
+اگه میشه همینجا نگه دارید،بقیه راهو پیاده میرم
مهشید:یعنی چی؟الان بارون میگیره!خیس میشی
+عزیزم تو راه یه سری چیزا باید بخرم،خودم بقیه راهو میرم فوقش یه دربست میگیرم،آقا احمدی(پارسا)میشه نگه دارید؟
پارسا یه نگاه از تو آینه به مهشید انداخت و کنار خیابون ایستاد.
+خیلے ممنونم.
مهشید:خب هرخریدی داری ما هستیم،بگو باهم بریم بخریم
+نه ممنون
پارسا بدون توجه به من و مهشید که داشتیم خداحافظی میکردیم زیر چشمی نگاهی بهم انداخت . ماشین با سرعت از جاش کنده شد...شاید حق داشت،تقریبا یک دقیقه داشتم از مهشید بابت امروز تشکر میکردم.هرکیم باشه کلافه میشه!
یخورده که راه رفتم بارون شروع به باریدن کرد و من قدم هامو تند و بلند تر بر میداشتم،بعد از چند دقیقه به داروخونه رسیدم.
_اوه اوه سارااا چقدر خیس شدی!
+خب زیر بارون بودم دیگه
_من تورو فرستادم برا بابات دارو بخری نه اینکه خودت هم سرمابخوری
+نگران نباشید چیزیم نمیشه
روزی که دو ماه منتظرش بودم برسه رسید و من صدای قلبمو به معنی واقعی میشنیدم!
مهشید زنگ زده بود و قرار بود برم خونشون و اونجا نتیجه هارو ببینیم..
+مامان من رفتم،خدانگهدار
_به سلامت،به من زنگ بزنیااا
+چشم
از در خونه بیرون رفتم وسر خیابون سوار یه تاکسی شدمو تا خونه ی مهشید فقط ناخونامو میجوییدم.زنگ آیفون خونشونو زدم و در باصدای تیکی باز شد.
#به_قلم_سنا
ادامه.دارد...
💞💍💞💍💞💍💞💍💞💍💞
💍💞💍💞💍💞💍💞💍💞
💞💍💞💍💞💍💞💍💞
💍💞💍💞💍💞💍💞
💞💍💞💍💞💍💞
💍💞💍💞💍💞
💞💍💞💍💞
💍💞💍💞
💞💍💞
💍💞
💞
#قلم_عشق
به قلم ریحانه بانو..
#پارت_9
_دستم برید
☆چرا؟ داشتی چیکار میکردی
_می خواستم برگه بیارم برای بازیمون از دستم افتادن همشون پخش شدن داشتم جمع میکردم با لبه ی کاغذ دستم برید
☆ آخه عزیزم چرا مواظب خودت نیستی مگیذاشتی من بیام جمع کنم
_سارا جون خیلی سوز میده😭😫
☆جعبه کمک های اولیتون کجاست؟
_بالای کمد مامانم
وارد اتاق خاله شدم جعبه را برداشتم و بیرون آمدم کنار باران نشستم و به دستش نگاهی انداختم کم بریده بود اما خون زیادی می آمد
کمی بتادین زدم و بعد چسب زخم زدم به دستش
_آخ سوز میده
☆یکم صبر کن الان سوزش میفته
_سارا جون معلومه دکتر خوبی میشیااااا
☆خیلی چرب زبونیاااااااا😂
نمازم را خواندم و با باران شام خوردیم
________♡__________
_وای تا حالا انقدر خوش نگذشته بود
☆خب خدا رو شکر که بهت خوش گذشته حالا بریم بخوابیم ؟
_سارا جون الان واقعا خوابت میاد ما که عصر خیلی خوابیدیم ترو خدا فیلم نگاه کنیم 🥺
☆خب فردا نگاه میکنیم
_مگه مثل همیشه صبح نمیری خانتون
☆خب فیلم نگاه میکنم بعد میرم خوبه؟
_عاشقتم باشه بریم بخوابیم
☆😂😂😂بسه شیطون
با کمک باران جا انداختیم و خوابیدیم
_________♡______________
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم
صبح شده بود
گوشیم را برداشتم مامان بود جواب دادم
+الو سارا چرا جواب نمیدی؟
کپی، فوروارد یا با لینک یا با اسم نویسنده ممنوع =هک و فیلتر راضی نیستم و اینکه این رمان ثبت شده اصلا راضی نیستم که حتی باز نویسی بشه آخرت خودتون را خراب نکنید ☺️
💍
💞💍
💍💞💍
💞💍💞💍
💍💞💍💞💍
💞💍💞💍💞💍
💍💞💍💞💍💞💍
💞💍💞💍💞💍💞💍
💍💞💍💞💍💞💍💞💍
💞💍💞💍💞💍💞💍💞💍
💍💞💍💞💍💞💍💞💍💞💍