eitaa logo
◦•●◉✿ ـבختران انقلابے ✿◉●•◦
151 دنبال‌کننده
2هزار عکس
923 ویدیو
75 فایل
همه چی از۱۴٠٠/۴/۴شروع شد🌸 انقلابی ام منتظرفرمان سیدعلی✌ +خدآ‌‌چه‌دلبرونه‌میگه ولآتحزناِن‌َّالله‌معنـٰا:) -غمگین نشومن کنارتم❤ تبلیغات👇 @Revolutior کانال دیگه مون❣ @Revolutiod02 اللهم عجل لولیک الفرج♥ #آرزویم_رسیدن_توبه_رویایت🌿✨ ³⁰⁰......🛫.....⁴⁰⁰
مشاهده در ایتا
دانلود
هنوز ده دقیقه از حرکت ماشین نگذشته بود که مامان زنگ زد، +جانم مامان؟ _سلام. +سلام _سارا جان داری میای خونه یه استامینوفن بخر قربون دستت +چیزی شده؟ پارسا از تو آینه یه نگاه به من انداخت و دوباره به روبه رو خیره شد _بابات یخورده سرش درد میکنه.‌ماشینه منم بنزین تموم کرده نمیتونم برم داروخونه! +آخه مـ.... _آخه و اگر و اما نداره بخریااا منتظرتم خدانگهدار خدانگهدارو که گفت گوشیو قطع کرد و اصلا به من فرصت حرف زدن نداد...میدونستم مامان چقد بابا رو دوست داره و الان بیشتر از بابا ناراحته،ولی من باید چیکار کنم؟ به پارسا بگم کنار داروخونه بایسته که من برم دارو بخرم؟مگه اون راننده شخصیه منه! مهشید:چیزی شده سارا؟ +اگه میشه همینجا نگه دارید،بقیه راهو پیاده میرم مهشید:یعنی چی؟الان بارون میگیره!خیس میشی +عزیزم تو راه یه سری چیزا باید بخرم،خودم بقیه راهو میرم فوقش یه دربست میگیرم،آقا احمدی(پارسا)میشه نگه دارید؟ پارسا یه نگاه از تو آینه به مهشید انداخت و کنار خیابون ایستاد. +خیلے ممنونم. مهشید:خب هرخریدی داری ما هستیم،بگو باهم بریم بخریم +نه ممنون پارسا بدون توجه به من و مهشید که داشتیم خداحافظی میکردیم زیر چشمی نگاهی بهم انداخت . ماشین با سرعت از جاش کنده شد...شاید حق داشت،تقریبا یک دقیقه داشتم از مهشید بابت امروز تشکر میکردم.هرکیم باشه کلافه میشه! یخورده که راه رفتم بارون شروع به باریدن کرد و من قدم هامو تند و بلند تر بر میداشتم،بعد از چند دقیقه به داروخونه رسیدم. _اوه اوه سارااا چقدر خیس شدی! +خب زیر بارون بودم دیگه _من تورو فرستادم برا بابات دارو بخری نه اینکه خودت هم سرمابخوری +نگران نباشید چیزیم نمیشه روزی که دو ماه منتظرش بودم برسه رسید و من صدای قلبمو به معنی واقعی میشنیدم! مهشید زنگ زده بود و قرار بود برم خونشون و اونجا نتیجه هارو ببینیم.. +مامان من رفتم،خدانگهدار _به سلامت،به من زنگ بزنیااا +چشم از در خونه بیرون رفتم وسر خیابون سوار یه تاکسی شدمو تا خونه ی مهشید فقط ناخونامو میجوییدم.زنگ آیفون خونشونو زدم و در باصدای تیکی باز شد. ‏ ادامه.دارد...
💞💍💞💍💞💍💞💍💞💍💞 💍💞💍💞💍💞💍💞💍💞 💞💍💞💍💞💍💞💍💞 💍💞💍💞💍💞💍💞 💞💍💞💍💞💍💞 💍💞💍💞💍💞 💞💍💞💍💞 💍💞💍💞 💞💍💞 💍💞 💞 به قلم ریحانه بانو.. _دستم برید ☆چرا؟ داشتی چیکار میکردی _می خواستم برگه بیارم برای بازیمون از دستم افتادن همشون پخش شدن داشتم جمع میکردم با لبه ی کاغذ دستم برید ☆ آخه عزیزم چرا مواظب خودت نیستی مگیذاشتی من بیام جمع کنم _سارا جون خیلی سوز میده😭😫 ☆جعبه کمک های اولیتون کجاست؟ _بالای کمد مامانم وارد اتاق خاله شدم جعبه را برداشتم و بیرون آمدم کنار باران نشستم و به دستش نگاهی انداختم کم بریده بود اما خون زیادی می آمد کمی بتادین زدم و بعد چسب زخم زدم به دستش _آخ سوز میده ☆یکم صبر کن الان سوزش میفته _سارا جون معلومه دکتر خوبی میشیااااا ☆خیلی چرب زبونیاااااااا😂 نمازم را خواندم و با باران شام خوردیم ________♡__________ _وای تا حالا انقدر خوش نگذشته بود ☆خب خدا رو شکر که بهت خوش گذشته حالا بریم بخوابیم ؟ _سارا جون الان واقعا خوابت میاد ما که عصر خیلی خوابیدیم ترو خدا فیلم نگاه کنیم 🥺 ☆خب فردا نگاه میکنیم _مگه مثل همیشه صبح نمیری خانتون ☆خب فیلم نگاه میکنم بعد میرم خوبه؟ _عاشقتم باشه بریم بخوابیم ☆😂😂😂بسه شیطون با کمک باران جا انداختیم و خوابیدیم _________♡______________ با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم صبح شده بود گوشیم را برداشتم مامان بود جواب دادم +الو سارا چرا جواب نمیدی؟ کپی، فوروارد یا با لینک یا با اسم نویسنده ممنوع =هک و فیلتر راضی نیستم و اینکه این رمان ثبت شده اصلا راضی نیستم که حتی باز نویسی بشه آخرت خودتون را خراب نکنید ☺️ 💍 💞💍 💍💞💍 💞💍💞💍 💍💞💍💞💍 💞💍💞💍💞💍 💍💞💍💞💍💞💍 💞💍💞💍💞💍💞💍 💍💞💍💞💍💞💍💞💍 💞💍💞💍💞💍💞💍💞💍 💍💞💍💞💍💞💍💞💍💞💍