📕🖇📕🖇📕
🖇📕🖇📕
📕🖇📕
🖇📕
📕
#دستان_تو♥️
#پارت_92
وارد اتاقم شدم که به ثانیه نگذشت کسی در اتاقو زد...
+بفرمایید
مهدی بود...
مهدی:چی شد؟چیزی دستگیرت شد؟
+اره...کار دختر خالم بوده،منتظرم جناب سرگرد بیاد حکم ازادیشو امضا کنه،خیلی نگرانشم مهدی
مهدی نشست روی صندلی و گفت:چرا؟
همینجور که کتابی از کتابخونهی اتاقم برمیداشتم گفتم:سارا تحمل همچین وضعیتیو نداره
با نگرانی گفتم:اگه حالش بد شه چی؟من میمیرم
با این حرفم به معنای واقعی مهدی از خنده ترکید و گفت:زن ذلیل بدبخت!سارا خانومو که شکنجه نکردن،حالش از تویی که داری با جوش و غصه خودتو دار میزنی بهتره،مطمئن باش!
چشم غرهای نثارش کردم که جدی گفت:دخترخالت چرا همچین کاری کرده؟
نشستم روبهروش و گفتم:
+هنوز نمیدونم چرا...نزدیک به یکی دوسال پیش کینه داشت،اونم از سارا،مظلوم ترین دختری که دیدم!
مهدی یه تای ابروش بالا پرید و گفت:ساعت چنده؟گرسنمه پارسا!
خندیدم و به ساعت مچیم نگاهی انداختم...
+ساعــت...ساعـت
مهدی:د بگو دیگه
+باشه چرا میزنی؟
مهدی:آقا من گرسنم گرسنه!
+ساعت سه و نیم
با این حرفم مهدی چشماش اندازهی دوتا کاسه باز شد و گفت:چقدر عجیب!
+چی چقدر عجیب
مهدی:من تا الان دووم آوردم
خندیدم و گفتم:پاشو پاشو برو یچیزی بخور الان از گشنگی میمیری!
مهدی از جاش بلند شد و گفت:تو نمیای؟
+بنظرت الان چیزی از گلوم پایین میره؟
مهدی سرشو به علامت منفی تکون داد و گفت:نمیره!
داشت از در اتاق بیرون میرفت که گفت:اها راستی!
+هوم؟
مهدی:زنت چیزی نخورد
+چی؟
مهدی کلافه گفت:دارم میگم سارا خانوم ناهارشو نخورد!
از جام بلند شدم و گفتم:تو از کجا میدونی؟
مهدی:داشتم میمومدم پیش تو یکی گفت"متهم چیزی نمیخوره"
بازم عصبانی شدم که به سارا گفتن متهم،اون کاری نکرده بود!بزرگترین جرم اون این بود که ساده و صادق بود،همین!
📕
🖇📕
📕🖇📕
🖇📕🖇📕
📕🖇📕🖇📕