🤍بھـٰاࢪعـٰاشقۍ🤍
#پارتهفتادنهم
به چهره ی خسته ی سرگرد خیره میشوم
دستم را به دیوار میگیرم و بلند میشوم
_حالا..باید چکار کنیم؟
+فعلا باید بفهمیم از کشور خارج شده یا نه!
برای پرونده شهاب هم یه چند وقت صبر کن برای دستگیریش خودم بهت اطلاع میدم
_چشم فقط
توجه سرگرد جلب میشود
_فکر کنم شهاب از هویتم باخبر شده
+چی؟چرا!!
سرم را پایین می اندازم
_من رو با ریحانه دید بعدش فهمید که من کی ام
سرگرد سرش را پشت سرهم تکان میدهد
بعد از دیدار با سرگرد حالم بد میشود
کمی سرگیجه دارم .
_مامان
مادرم از آشپزخانه به سرعت خودش را به من میرساند
+جانم؟
_میشه یه قرص مسکن بیارید واسم؟
نگرانی در چشمانش به وضوح پیداست
+خوبی مادر؟
_آره فقط یکم سردرد دارم
دستم را روی سرم میگذارم و آهسته میفشارم
روی مبل دراز میکشم نرگس طلبکارانه میپرسد
+چکار کردی با خودت داداش
_فوضولی بچه؟
+عهه خودتی
_حیف که حوصله ندارم واگرنه حسابتو میرسیدم
به یاد تماس نرگس با ریحانه میافتم
بلافاصله میگویم
_ریحانه چیشد نرگس؟
+هیچی دوباره بهش زنگ زدم گفت خونشونه
_چیزی درمورد اینکه یه قرار بزاریم باهاشون نگفتی؟
+خیلی خسته بود نتونستم فردا بهش میگم
باشه ی آرامی در پاسخ نرگس میگویم
بعد از خوردن شام وارد اتاقم میشوم
روی تخت ولو میشوم و ساعد دستم را روی سرم قرار میدهم
چشمانم را میبندم اما سردردم آنقدر زیاد است که نمی توانم بخوابم
تمام رفتار های مهرداد از جلوی چشمانم میگذشت او چطور توانست
اصلا برای چه این کار را انجام داد؟
سرم را روی بالشت میگذارم و چشمانم را میبندم
#رمان
#بهارعاشقی
نویسنده: سرکارخانممرادی
🤍بھـٰاࢪعـٰاشقۍ🤍
#پارتهشتاد
*ریحانه*
آن روز بعد از اینکه حدیث را به بیمارستان بردیم فهمیدیم که یکی از بچه های حدیث از بین رفته
حال همه ی ما بد بود اما حکمت خدا بود و نمی توانستیم کاری بکنیم
دو روز از آن ماجرا گذشته
شب هم مهدی و خانواده اش مهمان مان بودند.
با دستمال مَشغول پاک کردن میز میشوم
+ریحانه مامان
_بله
+بیا گوشیت داره زنگ میخوره
_کیه؟
+عمه سیماته
گنگ میپرسم
_کی؟؟؟؟
+عمتِ
ناباورانه موبایل را از دست مادرم میگیرم چند بار با دقت صفحه گوشی را نگاه میکنم
عمه بود
تماس را وصل میکنم با تردید پاسخ میدهم
_سلام
اینبار صدای عمه با دفعات قبلی فرق میکرد لحن اش پر از نگرانی و اضطراب بود
+سلام خوبی ریحانه جان؟
_خیلی ممنون شما خوبید؟
از بچگی این را فهمیده بودم که نمی توانستم با عمه گرم رفتار کنم
نمی دانم به چه دلیل اما موقعیت خواستار همچین رفتاری بود
+میخواستم در مورد یه مسئله ی مهم باهات صحبت کنم میتونی بیای کافی شاپ نزدیک خونه ی سابقه عموت؟
با مِن و مِن پاسخ میدهم
_برای چی؟چه مسئله ای؟
+از پشت تلفن نمی تونم بهت بگم اما خیلی مهمه لطفا اگه میتونی خودتو برسون
تماس را بدون خداحافظی قطع میکند صدای بوق های پشت سرهم عصبی ام میکند
موبایلم را محکم روی میز میکوبم
مادرم با ترس میپرسد
+چکار میکنی؟
_ببخشید دست خودم نبود،مامان من میرم بیرون با عمه قرار دارم
+وا مگه امشب مهمون نداریم؟
_تا اون موقع برمیگردم خب
+باشه پس زودبرگرد
_چشم
جلوی آیینه اتاقم میاستم چندپیراهن را جلوی آیینه میگیرم
یکی از پیراهن ها خیلی مناسب بود
رنگ آبی آسمانی اش به دل می نشست روسری سورمه ای سر میکنم
گیره ای با طرح گل های ریز صورتی را روی روسری ام میبندم!
#رمان
#بهارعاشقی
نویسنده: سرکارخانممرادی
ٖؒ﷽ریحانة الحسین(ع)﷽ؒ
- بسماللّٰھ☁️!
أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
#پایانفـعالیـتامـروز
#وضوفراموشنشھ
یهنیمنگاهیبهپستها
شبتوندرپناهاللّٰه .🌱
اگر به گناه افتادید یا حتی غرق گناه بودید
دست از نماز برندارید، این رشتهی باریک بین
خود و خدا را پاره نکنید، عاقبت این نماز شما
را اصلاح خواهد کرد.
- آیت الله ضیاءآبادی
من عقیدهی راسخ دارم بر اینکه
یکی از نیازهای اساسی کشور
زنده نگهداشتن نام شھدا است.
- حضرت آقا
انسان گاهی لحظه هایی را پشت سر میگذارد
که بعد ها وقتی به یاد بیاورد
از تاب آوریِ خودش تعجب میکند .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"وأحنّ وتغيب عني الروح "
و زمانی که دلتنگ می شوم
جان از من جدا می شود!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[حيِّ علي عزاي فاطمیهــ ...]
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهت نوازش روحتون:)))
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
'یه دعای قشنگی بود:
الهی خدا بخواد و تو صاحب
شادترین قلب جهان باشی♥️(="
#آمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- دیگه نبینم کسی بگه خدا دعا منو مستجاب نکرد! :)
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت جالب محمد تیجانی نویسنده کتاب "آنگاه هدایت شدم" که خودش شیعه شده.
کتاب "ثم اهدیت" خیلیهارو شیعه کرده
میگه کتابمو دادم به یه سنی خیلی متعصب و ضدشیعه که بخونه
ادامه داستان خیلی جالبه....
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نرجوا شفاعتُكِ يا أمّاه ..
میگفت ؛
یه جوری زندگی کن ،
گلزار شهدا بیشتر از شهر رفیق داشته باشی :)
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
وقتی که روح انسان ، به عالمِ
دیگر رفت میفهمد که این همه
تشریفات در دنیا ، لازم نبود..!
- آیتاللهبهجت
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
انسان هرچه بزرگتر میشود
دنیا برایش کوچکتر میشود !(:
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
به عباس پناه ببر . . ❤️🩹
✎Join∞❤️∞↷
@Reyhana_Al_Hosseyn
دیگهکمکم خودش بلندشد؛لباسایی که برا محسن دوخته بودُ از جلو چشم جمع کرد💔'
آرزو میکنم ایمانتون اینقد قوی باشه ،
که نمازنخوندن بزرگترین استرستون بشه:)🤏🏻🫀(((:
دنبال یه کانال میگردی پر از روسری های رنگی رنگی و پیدا نمیکنی؟؟؟
یه کانال اوردم پر از روسری های شیک و خانومانه🌝✨
مخصوص تو که یِ دختر خانمِ شیکی و دلت میخواد با هر لباسی یِ روسری و شال ساده یا گل گلی ست کنی💎💙
اینجا بهشت دخترای خوش سلیقهست🤭✨
@mohanna128