eitaa logo
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.8هزار ویدیو
29 فایل
حجاب تو نشانه ریحانه بودن توست🧕🌱 جزئی ازبخشِ قشنگ زندگیِ اکیپ چهارتا دهه هشتادی❤️👭 کپی از پست ها؟حلالت رفیق‌ فقط یک ذکر استغفار‌ به نیت ما‌ کپی‌از روزمرگی‌؟ راضی نیستم شروع نوکری ۱۴۰۲/۸/۱۸ ارتباط با خادم کانال👇 @reyhane_al_hossein «1k... 🛩 ...2k
مشاهده در ایتا
دانلود
رفقا برا سلامتی یه بنده خدایی سه تا الهی به رقیه لطف کنید بگید🌹
بسم‌نام‌پرمهرت‌یا‌الله .
- امنیت این شکلیه که: اسرائیل حمله کرده... هیچ آژیر خطری به صدا نیومده... کسی به پناهگاه نرفته... خیلیا خواب بودن تازه صبح متوجه شدن چه اتفاقی افتاده...
« الحمد لله الذی جعل اعدائنا من الحمقاء » خدا را شکر که دشمنان ما را احمق آفرید . - سید الساجدین .
رهبر معظم انقلاب : - ما در انجام وظیفه نه تعلل می‌کنیم نه شتاب زده عمل می‌کنیم .
بزرگ شده ام و صبور تر و این را از غم هایی که دیگر گریه نمی‌شوند میفهمم.
عاشقان، عاشقان پنچره باز است اذان می گویند قبله هم سمت نماز است اذان می گویند❤️‍🩹🌱
شهرمان‌رنگ‌توراکم‌به‌خودش‌دیده‌ومن... دیگرازشهرم‌واین‌حال‌وهوا‌خسته‌شدم!
عکس‌از‌چهار‌شهید ارتشی 💔 .
شهید محمدمهدی شاهرخی شهید حمزه جهاندیده. .
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
شاید قرار بود بره خواستگاری یا شاید تازگی ها عاشق شده بود. . شاید قرار بود بعد از کلی مدت بره مرخصی یا شایدم قرار بود شب با رفیقاش بره بیرون _جوونی و آیندشو برای امینت ما فدا کرد کاش قدر بدونیم. . امنیت‌ مونو مدیون کسایی هستیم که از تموم زندگیشون به خاطر ما و این مملکت گذشتن. . تا ابد مدیون کسایی هستیم که برای ما جونشونو کف دستشون گذاشتن. . هنوز این کشور پر از جوونای باغیرتیه که حتی اسمشونو نمیدونیم اونا هم اسم مارو نمیدونن ولی همیشه برای حفاظت از ما از تموم ارزوهاشون میگذرن. .
اقدام اسرائیل ترقه بازی نبود عملکرد پدافند ارتش عالی بود .
رو در یه کافه نوشته بود : آدم‌ کسی رو که بیشتر از همه دوست داره زودتر از دستش ناراحت میشه! این حساسیت از دوست داشتن زیاده.. پس لطفا درکش کن نه ترکش‌" جمله قشنگی بود.‌.
ولی آدمایی ک زود سین میزنن واقعا ی شعور و درک جدا دارن>>
🤍🤍 عمو روبه من میکند و می گوید: ریحانه تو خیلی شبیه پدرت هستی سپهر هم دقیقا شبیه تو بود هم چهره اش هم رفتارش! اشک در چشمانم جمع میشود اما چیزی دراینجا برایم عجیب است چرا او بعد از چندسال یاد برادرزاده اش کرده؟ اصلا چرا در این همه سال هیچ خبری از عمو نبود با صدای آیلین ازفکر بیرون می آیم آیلین پسر بچه ی کوچک و بانمکی بود +شما دختر عموی من هستید؟ به چهره ی آیلین خیره میشوم چشمانش به عمه سیما برده وسبز رنگ است به آیلین نزدیک میشوم آرام لپش را میکشم _بله خوشگل من آیلین چند قدم به عقب برمی گردد _چی شد عزیزم چرا فرار میکنی پس؟ کمی مکث میکند و پاسخ میدهد +آخه بابام گفته از شما دوری کنم عمو با شنیدن حرف آیلین چند سرفه ساختگی پشت سرهمی میکند و آیلین را صدا میزند +آیلین پسرم بیا اینجا بابا پوزخندی میزنم و سرجای قبلی ام مینشینم صدای آیلین در گوشم میپیچد (از شما دوری کنم) دوری از من؟ عمو سعی میکند بحث را طوری عوض بکند +بچه ان دیگه حرفای خودشونو گردن دیگران میندازن _بله البته شاید برعکسشم باشه! مادرم بلند میشود من هم پشت سرش بلند میشم روبه زنعمو می گوید: دستت دردنکنه فرشته جان خوش گذشت زنعمو دلگیر نگاهش را به مادرم میدوزد +شما که شام نموندید زحمت چی؟ مادرم لبخندی به زنعمو میزند +ان شاالله دفعه ی دیگه با عمه سیما هم خداحافظی میکند زنعمو برعکس عمو سعید تمام رفتارهایش به دلم می نشست او زن مهربان خونگرمی بود به یک خداحافظی اکتفا میکنم برای آخرین بار چهره ی عمو را به یاد می آورم هرچه بود در نگاهش محبتی نبود؟! نویسنده: سرکارخانم‌مرادی
🤍🤍 به یک خداحافظی اکتفا میکنم برای آخرین بار چهره ی عمو را به یاد می آورم هرچه بود در نگاهش محبتی نبود؟! وارد خانه میشویم روی مبل ولو میشوم مادرم نگاه سرزنش آمیزی به من میکند +پاشو دختر هرکی ندونه فکر میکنه کوه کندی! _خونه ی عمو سعید از صدتا کوه کندن بدتر بود +انقدر کینه ای نباش _مامان بابا چندساله که شهید شده ؟ تو این چندسال هیچ خبری از عمو نبود کجا بوده که الان پیداش شده مادرم در جوابم فقط لبخند خسته ای میزند از روی مبل بلند میشوم و به سمت اتاقم میروم دراتاق را میبندم و لباسم را با یک لباس راحتی عوض میکنم موهای بلند و مشکی ام را که تا کمرم است،از روسری آزاد میکنم شانه ای به موهایم میزنم و با کش بالای سرم میبندم. چشمانم به قاب عکس پدرم که روی میز است می افتد قاب عکس را در دستانم میگیرم و محکم درآغوشم میفشارم آرام زمزمه میکنم:باباا این روزا خیلی چیزها رو باید بفهمم کمکم کن. اتاقم را ترک میکنم به داخل آشپزخانه میرسم به کمک مادرم ظرف ها را روی میز میچینم روی صندلی مینشینم بوی قرمه سبزی باعث میشود تا بفهمم چقدر گرسنه ام! مادرم برایم غذا میکشد بدون هیچ حرفی تند تند شروع به خوردن میکنم +یه وقت نترکی تو. با حرف مادرم.... نویسنده: سرکارخانم‌مرادی
🤍🤍 با حرف مادرم غذا در گلویم میپرد فوری لیوان آب را برمی دارم و مقداری از آن را می نوشم +خوبی؟ سری به نشانه تایید تکان میدهم 💞💞 برق اتاقم را خاموش میکنم روی تختم میپرم با تکان خوردن تخت لبخندی روی لبانم می نشیند سرم را روی بالشت میگذارم صدای پیامک تلفن توجه ام را جلب میکند به سمتش خیز برمی دارم با دیدن پیام متعجب به صفحه تلفن زل میزنم گرچه توصیف من انگار ندارد ثمری نیست مانند تو در خاطر دنیا بشری پیش روی منی اما مگر امکان دارد که خدا خلق کند مثل تو زیبا اثری تقدیم به ریحانه عزیزتر از جانم! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چند بار پیام را میخوانم از طرف شماره ی ناشناس بود حدس میزدم که احسان باشد اما نه،او نه اهل این کارها است و نه این شماره شماره ی اوست. انقدر غرق فکر میشوم که آرام چشمانم بسته میشود با صدای آلارم گوشی از جا میپرم به سمت کمدم هجوم میبرم و مقنعه مشکی و مانتوی بلندم را از کمد بیرون میکشم چادرم را روی سرم مرتب میکنم و از اتاق بیرون می آیم! مادرم هنوز خواب است بی هیچ سر و صدایی از خانه خارج میشوم هیچ تاکسی پیدا نمیشود و مجبور میشوم تا دانشگاه پیاده بروم به جلوی در دانشگاه میرسم انقدر باعجله آمده بودم که نفسم بالا نمی آمد خودم را به کلاس میرسانم چند تقه به در میزنم و وارد میشوم استاد هنوز نرسیده بود با دیدن نرگس که از استرس مدام پاهایش را تکان میداد خنده ام میگیرد کنارش جای میگیرم _سلام بر رفیق نگران خودم +سلام _چیه چرا انقدر نگرانی؟ نویسنده: سرکارخانم‌مرادی
🤍🤍 _سلام بر رفیق نگران خودم +سلام _چیه چرا انقدر نگرانی؟ +درمورد پروژه یکم استرس دارم. من و نرگس هر دو رشته ی انسانی میخواندیم! اما نرگس به اجبار والدینش و من به علاقه ی خودم. با صدای استاد شفیعی از جا بلند میشویم نرگس زمزمه میکند: بدبخت..شدیم! آهسته لب میزنم _انقدر نگران نباش روی صندلی در جای قبلی مان می نشینیم استاد نگاهش را بین تمامی بچه ها می چرخاند +خب اون پروژه ی که هفته ی پیش گفتم رو آماده کردید دیگه؟ همه با تکان دادن سر تایید میکنند استاد تک تک پروژه ها را مشاهده میکند و به ما میرسد +پروژه ی شماها کجاست؟ قبل از اینکه نرگس حرفی بزند جواب میدهم _ببخشید استاد ما چیزی آماده نکردیم . صدایش را بالاتر میبرد +یعنی چی یک هفته وقت داشتید یه متن آماده کنید بیاید تدریسش کنید حالا بعد یک هفته اومدید میگید چیزی آماده نکردیم؟! پس چکار میکردین اصلا واسه چی میاید دانشگاه؟ به عینک مشکی و مستطیلی اش خیره میشوم چشمان قهوه ای رنگش از پشت عینکش به خوبی دیده نمیشود اما مستقیم به او زل میزنم چهره اش زیاد ترسناک نبود اما رفتارش برعکس چهره اش بود.! از روی صندلی بلند میشوم نرگس آهسته از چادرم میگیرد و آن را میکشد +ریحانه تروخدا هیچی نگو _صبر داشته باش اما استاد شفیعی دست بردار نبود و هر دقیقه صدایش را بالاتر میبرد استاد:اصلا اگه میخواید درس نخونید بشینید خونه پیش ماماناتون آشپزی کنید با حرف استاد صدای خنده هابلند میشود خونم به جوش آمده دیگر صبرم تمام شده .. نویسنده:سرکار‌خانم‌مرادی
‌ماه هَم تَنهاست کِنارِ هِزار سِتارِه! شبتون‌ بخیر✨🌙
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
بسم‌نام‌پرمهرت‌یا‌الله .
أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ یه‌نیم‌نگاهی‌به‌پست‌ها شبتون‌در‌پناه‌اللّٰه .🌱
بسم‌رب‌الشهدا‌و‌الصدیقین ‌.
به قول علامه حسن زاده : خدایا از توبه هام توبه:))