🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#شهدایی_زندگی_کن...
🕊شهدا با معرفتند
نشان به آن نشان ، هنگامی که پایمان لغزید در جاده تاریک گناه ، آنها بودند که نور هدایت شدند و نجاتمان دادند ...
🕊شهدا با معرفتند
پا که در مقتلشان بگذاری قسمشان بدهی به رفاقتشان...
یقین داشته باش،حاضرند باز هم تا پای جان بروند تا تو جان بگیری...
🕊شهدا با معرفتند
نشان به آن نشان ، خونشان جاری شد ، تا رشد کنیم ، آماده شویم ، سرباز شویم و جاری...
🕊شهدا با معرفتند
نشان به آن نشان که ، قتلگاهشان ، محل نزول فرشتگان آسمان است و محل استجابت دعاها ...
یقین کنیم ...
اگر بودند ...🌷که هستند🕊
باز هم ...
میرفتند ... می ایستادند ...
می جنگیدند... 🕊که میجنگند🌷
خون میدادند ...
تا ما ...
بایستیم ... بجنگیم ...
و یاور امام باشیم ...
که یقینا آنها یاوران منجی موعود مهدی صاحب الزمان(عج)اند...
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
@ReyhanatoRasoul97🌿
ای شهیدان...
در قنوت عاشقیتان...
این بکاء خوف را از کجا میاورید...
که ما حتی نمیتوانیم ارزوی ان را به دل بپرورانیم..
#سلام_بر_شهدا
👌اگه دلت از دنیا گرفته .. اگه از گناه خسته شدی ، میتونی به شهدا بگی تا هواتو داشته باشن !
تنهـات نمیزارن ...
#یاد_رفتگان_بخیر
🔸پنجشنبه است و جای خالی #عزیزان را دوباره #احساس میکنیم ...
🔸يادي از #اموات و #گذشتگانمان و #شهدا كنيم با خواندن يك حمد و سه قل هو الله...
🌹🌹🌹
@ReyhanatoRasoul97 🌿
🕊
#یک_فنجان_چای_باخدا
#قسمت_چهل_و_چهارم
حرفهای آن روزِ یان، آرامشی سوری به وجودم تزریق کرد و قول داد تا برایِ پیدا کردنِ پرستاری مطمئن محضِ نگهداری از مادر و انجام کارهای خانه با آن دوستِ ایرانی اش هماهنگ کند.
که برای تسویه حساب و جمع آوری وسایلم به هتل رفتم و با تاریک شدن هوا باز هم آن صوتِ عربی را از منبعی نامشخص شنیدم...
انگار حالا باید به شنیدنِ چند وعده یِ این نوایِ مسلمان خیز عادت میکردم.
وقتی به خانه رسیدم کارها تمام شده بود و پیرزنی چادر مشکی پوش، نشسته روی یکی از آن مبلهای چوبی با روکشِ قرمز و قدیمی اش انتظارم را میکشید. گوشیم زنگ خورد، یان بود.
میخواستم اطلاع دهد که دوستش، پیرزنی مهربان و قابل اعتماد را برای کمک و پرستاری از مادر، روانه خانه مان کرده. من در تمام عمر از زنانی با این شمایل فراری بودم حالا باید یکی شان را در دیدار روزانه ام تحمل میکردم؟
و مزحکترین ایده ی ممکن، اعتماد به یک ایرانی...
چاره ایی نبود...
من اینجا کسی را نمی شناختم...
پس باید به یان و انتخابِ دوستِ ایرانی اش اعتماد میکردم...
مدتی گذشت...
مادر همان زنِ بی زبانِ چند ماه اخیر بود و فقط گاهی با پیرزن پرستار چای می خورد و به خاطراته زنانه اش گوش میداد...
و من متنفر از عطر چای به اتاقم پناه میبرم. اتاقی به سکوت نشسته با پنجره هایی رو به باغ...
در این چند وقت از ترسِ خویِ جنگ طلبی مسلمانان ایرانی پای از خانه بیرون نگذاشتم و دلم پر می کشید برای میله های سرد رودخانه..
خاطرات دانیال...
عطر قهوه...
شیشه ی باران خورده و عریضِ کافه ی محلِ کارِ عثمان...
اینجا فقط عطرِ نانِ گرم بود و چایِ مسلمان طلب...
گاهی هم پچ پچ کلاغ های پاییز زده در لابه لای شاخ و برگِ درختان باغ...
اینجا بارانش عطر خاک داشت، دلیلش را نمیدانم اما به دلم می نشست...
یان مدام تماس میگرفت و اصرار میکرد تا برای آموزش زبان آلمانی به عنوان مربی به آموزشگاهی که دوستش معرفی کرده بود بروم، بی خبر از ناتوانیم برای فارسی حرف زدن.
پس محضِ خلاصی از اصرارهایش هم که بود واقعیت را به او گفتم و او خندید...
بلند و با صدا...
اما رهایی در کار نبود چون حالا نظرش جهتی دیگری داشت و آن هم رفتن به همان آموزشگاه برایِ یادگیری زبانِ فارسی بود...
یان دیوانه ترین روانشناسی بود که میشناختم...
چند روزی به پیشنهادش فکر کردم. بد هم نمیگفت! هم زبان مادری را می آموختم؛ هم تنفرم را با زبانشان ابراز میکردم.
نوعی فال و تماشا...
یان با دوستش هماهنگ کرد و مدتی بعد از آموزشگاه برایِ دادنِ آدرس، تماس گرفتند و پروین، پیرزن پرستار آن را در کاغذی یادداشت کرد و به دستم داد.
دو روز بعد ، عزم رفتن کردم با شالی مشکی که به زور موهایِ طلاییم را میپوشاند.
ماشینِ ارسال شده از آژانسِ محل در هیاهویِ خیابانها مسیر را می یافت و من می ماندم حیران از این همه تغییر در شکلِ ظاهری مردم!
مسلمانان اینجا زیادی با اسلامِ مادر فرق نداشتند؟؟
پس آن ازدحامِ زنانِچادر پوش در خاطرات کودکیم به کجا کوچ کرده بودند؟؟...
وارد آموزشگاه شدم. شیک بود و زیبا...
با دکوری نسکافه ایی رنگ و عطر قهوه؛ بو کشیدم...
عطر قهوه فضا را در مشتش می فشرد و مرا مست و مست تر میکرد.
رو به روی منشی که دختری جوان با موهایی گیر کرده در منجلابی از رنگِ شرابی و صورتی خوابیده در نقش و نگارِ لوازم آرایش بود، ایستادم.
با کلماتی انگلیسی از او خواستم تا با مدیر صحبت کنم. آبرویی بالا انداخت و صدا زد: نازی.. نازی.. بیا ببین این دختره چی میگه! من که زبان بلد نیستم!
نازی آمد..
با مانتویی که کشیدگیِ دکمه هایش از اجبار برای بسته ماندن خبر می داد و صورتی نقاشی شده تر از منشی..
بعد از سلام و خوش آمد گویی خواست تا منتظر بنشینم.
نشستم. بی صدا! و چشمانی که عدم هماهنگی بیشتری را جستجو میکرد.
عطری تلخ و مردانه در فضا پیچید. درست شبیه همان اُدکلنی که دانیال میزد. چشمانم را بستم...
دانیال زنده شد!
خاطراتش..
خنده هایش..
مهربانی هایش..
صوفی اش..
خودخواهی اش..
و خدایی که دست از سر زندگیم برنمیداشت...
سر چرخاندم به طرف منبعِ تجدید کننده ی خاطراتم...
پسری که قد بلند و هیکل تراشیده اش را از پشت سرش دیدم.با صدا می خندید و با کسی حرف میزد.
دراتاقی که دربِ نیمه بازشِ اجازه ی مانور را به چشمانم می داد..
کمی چرخید..
نیم رخش را دیدم..
آشنا بود..
زیادی آشنا بود..
و من قلبم با فریاد تپید..
#ادامه_دارد...
#زهرا_اسعد_بلند_دوست
@ReyhanatoRasoul97 🌿
🌹یا اباعبدالله الحسین (ع) 🍃
اے رحمتِ واسعہ !؛ ببین غم داریم
در نامہے خود مُهرِ تو را ڪم داریم
ماه رمضـان تمام شد ؛ حالا ما ...
امّید ، بہ سفرهے مُحـرم داریم
#امیرے_حسین_ونعم_الامیر❤️
شب زیارتی ارباب التماس دعا...✋
@ReyhanatoRasoul97 🌿
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
❣ #سلام_آقای_من ❣
❣ #سلام_محبوب_دلم ❣
#سلام_ندبه_کوچه_ی_دلتنگی
#سلام_قلب_عالم_و_عالمیان
من مثل تو و تو مثل من، چشم به راه
ما #چشم_به_راه مردی از کوچه ی ماه...
بگذار دوباره #جمعه را صرف کنیم:
ندبه، گریه، عهد، فرج...
باز #گناه...!
🍁تعجیل در فرج گناه نکنیم.
🌺 #اللهم_عجل_لوليك_الفرج🌺
@ReyhanatoRasoul97 🌿
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#امام_زمانی_باش
✅توصیه ویژه ایت الله بهجت:
🍃تکان میخوری بگو یا صاحب الزمان
🍃می نشینی بگو یا صاحب الزمان
🍃برمیخیزی بگو یا صاحب الزمان
💭صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست و صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن و بگو آقا جان دستم به دامانت خودت یاری ام کن
🍃 شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو"السلام علیک یا صاحب الزمان"بعد بخواب.
✅ شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر اینطور شد، شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد، دیگر نمیتوانی گناه کنی، دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی.
🍃 امیرالمؤمنین(ع) فرموده است: "که در حیرت دوران غیبت فقط کسانی بر دین خود ثابت قدم می مانند که با روح یقین مباشر و با مولا و صاحب خود مأنوس باشند."
📚(کمال الدین وتمام النعمه،ص 303)
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
➖➖➖➖➖➖
@ReyhanatoRasoul97 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یاصاحب_الزمان
⭕️غربت آقا امام زمان .
( بعضی از قسمتهای کلیپ شامل تصاویر دلخراشی میباشد )
#استاد_شجاعی و #استاد_رافعی_پور
⭕️ #بسیار_زیباست👌👌👌
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
@ReyhanatoRasoul97 🌿
4_721038705925554227.mp3
4.89M
🌸🎗🌸🎗🌸
💡 #کوتاه_و_شنیدنی ☁️✨
📢 فایل صوتی
✔حجت الاسلام #دارستانی
📜 موضوع: #تو_بندگی_دنبال_چی_هستیم؟؟
💞💞💞
@ReyhanatoRasoul97 🌿
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️
#نمازاولوقت
🔸 شخصی خدمت عارفی آمد و گفت:
من نماز می خوانم اما نمیدانم چرا
در مقابل گناهان از من حفاظت نمیکند.؟!
🔸عارف پاسخ داد:
آیا تو از نمازت محافظت کردهای
که انتظار داری نماز از تو محافظت کند؟!
🔸مطمئن باش اگر نمازت را اول وقت
اقامه کنی نمازت هم هنگام گناه
سریعاً به دادت خواهد رسید..
اِنَّ الصَّلـاَةَ تَنهَی عَنِ الفَحشاءِ وَ المُنكَرِ... »
🌸َ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ
قطعاً نماز، شخص نماز گذار را از زشتی
و گناه باز میدارد.
📖 سوره عنکبوت ۴۵
#لحظاتملاقاتنزدیکمیشود...
#درعشقبازیاتبامعبود...
#التماسدعا...
✨🆔👇 @ReyhanatoRasoul97 🌿
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️
💚✨رهبرانه✨💚
امام خامنه ای (مدظله العالی)
ما که منتظران امام زمان هستیم،باید در جهتی که حکومت اماممان تشکیل خواهد شد زندگی امروز را در همان جهت بسازیم و بنا کنیم.البته ما کوچکتر از آنیم که بنایی را که اولیای الهی ساختند یا خواهند ساخت بتوانیم بنا کنیم،اما باید در جهت آن تلاش و کار کنیم.
#رهرو_رهبری
🌺
@ReyhanatoRasoul97
آنچه که ما باید به آن ایمان پیدا بکنیم، حتما آن چیزی است که در زندگی ما، در عمل ما، چه عمل فردی و چه عمل اجتماعی، چه مربوط به شخص خود، چه مربوط به جامعه خود، چه مربوط به بشریت و چه مربوط به آینده ی تاریخ، حتماََ یک تعهدی را بر دوش ما می گذارد.
#طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن
#جلسه_هشتم
@ketabetarhekoli
🍃🌺🍃
@ReyhanatoRasoul97 🌿