eitaa logo
🌹ریحانةُ الرسول(علیهاالسلام)🌹
100 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
558 ویدیو
46 فایل
هر کس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ....
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ دیروز ڪربلا و غم غربت حسین ع امروز یڪ جهان و غم غربت شما دیروز بے وفایے و حالا بہ لطف ما تمدید مے شود ز گنـہ غیبت شمـا😔 #یاقدیم‌الاحسان‌بحق‌الحسین‌علیه‌السلام تعجیل در ظهور و سلامتی مولا عج پنج #صلوات #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ @ReyhanatoRasoul97 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️⚡️⚡️ 🎵 #سرباز_ولایت 📝 استاد #رائفی_پور « چگونه برای امام زمان کار کنیم؟!» #هفته‌ات‌را‌امام‌زمانی‌کن... @ReyhanatoRasoul97 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚✨رهبرانه✨💚 امام خامنه ای(مدظله العالی) اسلام در داخل خانواده،دو جنس زن و مرد را مانند دولنگه ی یک در و دو سنگر نشین درجبهه ی نبرد زندگی قرار داده. 💕💏💕 این دو جنس،اگر با موازینی که اسلام معین کرده در کنار هم زندگی کنند،خانواده ای ماندگار و مهربان و با برکت خواهند داشت. #رهرو_رهبری 🌺 @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جهان بینی یعنی برداشت یک انسان از جهان، تلقّی یک انسان از جهان، دریافت یک انسان از جهان یا از انسان. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_هشتم @ketabetarhekoli 🍃🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97 🌿
هر مکتبی یا بینش خاصی، یک دیدگاه خاصی، یک برداشت خاصی، یک دریافت خاصی از جهان دارد، این برداشت خاص از جهان، این چگونگیِ دیدن عالم، اسمش جهان بینی است. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_هشتم @ketabetarhekoli 🍃🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97 🌿
🕊 نمی دانم به لطف مسکن های سنگینِ پرستار چند ساعت در کُمایِ‌ تزریقی فرو رفتم. اما هرچه که بود درد و تهوع را به آن آشفتگیِ‌ خواب نما ترجیح میدم.بیهوشی که جز تصویر دانیال و دستانِ‌ خونیِ این جوان مسلمان، چیزی در آن نبود. گوشهایم هوشیاریش را پس گرفته بود و چشمانم جز پرده ایی از نور نمی دید. صدای مسن دکتر و آن جوانِ‌ حسام نام را شنیدم از جایی درست کنارِ تخت: دکتر.. یعنی شرایطش خوب نیست؟ و پیرمردی که موج تارهای صوتی اش صاف و بی نقص حریم شنوایی ام را شکست: نه متاسفانه! توده ها تمام سطح معده اش را پوشوندن. خودمم موندم چطور تا حالا درد رو تحمل کرده! امید چندانی وجود نداره؛ اما بازم خدا بزرگه؛ ما شیمی درمانی رو به درخواست شما شروع می کنیم. نمیخوام ناامیدتون کنم اما احتمال اینکه جواب بده خیلی کمه... شیمی درمانی مساوی بود با سرطان... سرطان یعنی اوج ترسم از دنیا! ریختن مو... ناپدید شدنِ‌ابرو و مژه ها... دردی که رِبِکا را از پای درآورد و من دیدم مچاله شدنش را روی تابوتِ‌منتظرِ‌بیمارستان.. و من لرزیدم... کُلیّتی دستپاچه از حسام به چشمم می رسید که میگفت: دکتر تو رو خدا هر کاری از دستتون برمیاد انجام بدین.. من قول دادم.. قول؟؟! قول مرا به چه کسی داده بود این قصاب مسلمان! لابد به سفارشِ‌ دانیال چوبِ حراج زده بود به دخترانه هایم محضه قربانی در راهِ خدایِ‌ قصی القلبشان! اما من هانیه، صوفی، یا هر زن دیگری نبودم. من سارا بودم.. سارا.. به محض هوشیاری درد به سلول سلول بدنم فشار می آورد و توان را دریغ میکرد.. اما من باید با یان حرف میزدم. مطمئنا او از همه چیز خبر داشت. همه چیزی که هیچ پازلی برای رسیدن به جوابش نداشتم. پروین آمد. با اشاره دست به او فهماندم که موبایلم را می خواهم و او فردای آن روز برایم آورد. درست در ساعتی از زندگی که درد امانم را بریده بود.. هیچ وقت نمی دانستم تا این حد از مرگ میترسم و بیچارگی ام را وقتی فهمیدم که نه دانیالی بود برای محبت و نه دوستی برای دادن آرامش.. حسِ‌تهی بودن،‌ بد طعم ترین حس دنیاست... باید به کجا پناه میبردم؟ من طالب دستی بودم که نجاتم دهد.. از مرگ.. از ترس.. از درد.. از حسامی داعش صفت که برایم نقشه داشت.. به ته دنیا رسیده بودم جایی که روبه رویم دیواری بی انتها تا عمق آسمان ایستادگی میکرد و پشت سرم، دیواری طویل که لحظه به لحظه برای کوبیدنم نزدیک میشد.. با یان تماس گرفتم. صدایم از قعر چاه بیرون می آمد و او با نگرانی حالم را پرسید. دوست داشتم سرش فریاد بزنم اما توانی نبود. پرسیدم دوست ایرانی ات کیست و او بحث را عوض کرد. پرسیدم چه کسی زن پرستار را به خانه ام  آورد و او باز بحث را عوض کرد. پرسیدم چه نقشه ایی برایم کشیده و باز هم جوابی بی معنا عایدم شد.. گوشی را قطع کردم.. باید با عثمان حرف میزدم. شماره اش را گرفتم اما اثر داروی بیهوشی آنقدر زیاد بود که فقط الو الو گفتن های بلند و محکمش در گوشم ماند. دنیا و خدایش چه خوابی برایم دیده بودند.. ؟؟ روز بعد در اوج ناتوانی و بی حالیم، شیمی درمانی شروع شد. چیزی که تمام زندگیم را بارها و بارها مقابل چشمانم به صف کرد. شرایط آنقدر بد بود که توان نفس کشیدن را هم دریغ میکرد و کل هوشیاری ام خلاصه میشد در گوشهایی که تنها میشنید. و صدایی که هر شب کنارِ گوشم قرآن میخواند.. صدایی از حنجره یِ‌ حسام.. حسامی که بی توجه به تنفرم از خدایش،‌کلامش را چنگ میکرد بر تخته سیاهِ‌ روحم.. او مدام قرآن می خواند و من حالم بدتر میشد.. آنقدر بدتر که حس سبکی کردم.. حسی از جنس نبودن.. حسی از جنس ایستادن و تماشای فریادهای حسام و دست پاچگیِ دکتر و پرستاران برای برگرداندنم.. حسی که لحظه به لحظه دهانم را تلخ تر میکرد.. مرگ هم شیرین نبود.. و دستی مرا به کالبدم هل داد.. پرستاران رفتند و حسام ماند.. با قرآنی در دست و صدایی پریشان کنار گوشم که زمزمه میکرد: سارا خانووم.. مقاومت کن.. به خاطر برادرتون.. نه اون دانیالی به صوفی ازش حرف میزد.. روحم آتش گرفت و او قرآن خواند.. آرام و آهنگین.. این بار کلماتش چنگ نشد.. سنگ نشد .. اینبار خنک شدم درست مثله کودکیم که برفهای آدم برفیم را در دهانم میگذاشتم و دندانم درد میگرفت از شیرینیِ سرما.. نمیدانم چقدر گذشت اما تنها خاطرات به یاد مانده از آن روزهایم آوای قرآن خواندنِ‌ حسام بود و حس مَلسِ‌ آرامش.. بهوش آمدم.. رنجورتر از همیشه.. اما حالا گوشهایم به کلماتی عربی عادت داشت که از بزرگترین دشمن زندگیم، یعنی خدا بود وصدایی که صاحبش جهنم زندگیم را شعله ورتر کرده بود.. و این یعنی عمقِ‌ فاجعه ی زندگی.. ... @ReyhanatoRasoul97 🌿
🌙هرشب رحمت الهی 🌸به وسعت آسمانهاپهن است 🌙الهی دلتان 🌸بوسه گاه خورشید 🌙چشمانتان ستاره باران 🌸دلتان ڪهڪشـان نور 🌙 #شبتون_بخیر 🌸 #خوابتون_شیرین 🌙 #فکرتون_آرام ⭐️ @ReyhanatoRasoul97 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️ 💚 #سلام_آقای_من💚 💝 #سلام_پدر_مهربانم💝 ای ڪاش ڪہ روزی از راه رسد صوتے برسد براے شیعہ ز سماء جبرئیل آمین گوید: اے اهل جهان حڪم #فـرج مهـدے تان شد امضا 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 @ReyhanatoRasoul97 🌿
🔹🔶🔷🔷🔶🔹 وخداوند تعالی فرمود: ای كسی كه وصال ما را ترك كرده‌ای، برگرد... و ای كسی كه بر جدایی از ما سوگند خورده‌ای، سوگند خود را بشكن... ما ابلیس را برای این از خود راندیم كه بر تو سجده نكرد، پس چقدر عجیب است كه تو او را دوست خود گرفته‌ای و ما را ترك كرده‌ای... بحرألمعارف... ای دوست من بیا برگردیم قبل از آنکه دیر شود... ... @ReyhanatoRasouk97🌿 🔹🔶🔷🔷🔶🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚✨رهبرانه✨💚 امام خامنه ای(مدظله العالی): 🌹🍃هنر_ شعر_بیان🍃🌹 یکی از معجزات خلقت همین پدیده ی شعر است، مثل بیان، بیان هم یکی از برترین معجزات پروردگار است. 🌸🌸🌸🌸 اینکه انسان قادر است ذهنیت خود را، به کسی منتقل کند با قالب کلمات، در قالب الفاظ، این خیلی حادثه ی مهمی است. چون عادت کرده ایم، به عظمتش توجهی نداریم. این خیلی از ساخت خورشید و ماه و ستارگان، که خدا به آنها قسم خورده بالاتر است. 🌸🌸🌸🌸 اولین چیزی که خداوند متعال بعد از اصل خلقت، در مورد خلقت انسان بیان می کند، تعلیم بیان است. 🌸🌸🌸🌸 در اقسام بیان، شعر این خصوصیت را دارد که از جمال و زیبایی برخوردار است، هر بیانی زیبا نیست ... شعر زیباست و قدرت تأثیر دارد، این مسئولیت آور است. شعر به خاطر برش و تأثیر گذاری که دارد، تعهد آور است. 🌸🌸🌸🌸 #رهرو _رهبری 🌺 @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر جایی شما یک حکمی و یک قانونی و یک دستوری را به نام دین مشاهده کردید که در آن توحید لنگ می زند، ضد توحید در آن وجود دارد و توحید در آن نیست، بدانید که این از اسلام نیست؛ چون توحید مثل روحی در کالبد تمام مقررات اسلامی هست. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_هشتم @ketabetarhekoli 🍃🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97 🌿
در جهان بینی اسلام، توحید یعنی جهان دارای یک آفریننده و سازنده، و به تعبیری، دارای یک روح پاک و لطیف است. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_هشتم @ketabetarhekoli 🍃🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 بهوش بودم؛ اما فرقی با مردگان نداشتم. چرا که ته مانده ایی از نیرو حتی برای درست دیدن هم نبود. صدایشان را شنیدم.. همان دکتر و قاریِ‌لحظه های دردم: آقای دکتر شرایطش چطوره؟ موج صدایش صاف و سالخورده بود: الحمدالله خوبه؛ حداقل بهتر از قبل... اولش زود خودشو باخت؛ اما بعد از ایست قلبی،‌ ورق برگشت! داره میجنگه.. عجیبه اما شیمی درمانی داره جواب میده؛ بازم توکلتون به خدا ... دکتر رفت و حسام ماند: سارا خانووم! دانیال خیلی دوستتون داره؛ پس بمونید. معنی این حرفها چه بود؟ نمی توانستم بفهمم؛ دوست داشتن دانیال و حرفهای صوفی هیچ هم خوانی با یکدیگر نداشتند. صوفی میگفت که دانیال در مستی اش از رستگار کردن من با جهاد نکاح در خدمتِ داعش حرف میزد. یعنی حسام به خواستِ‌ برادرم، محضه این کار تا به اینجا آمده؟؟ یان مرا به این کشور ِ‌تروریست خیز هُل داد. اما چرا؟؟! اصلا رابطه اش با این مرد چیست؟ و عثمان.. همان مسلمانِ‌ ترسو مهربان.. نقش او در این ماجراها چه بود؟؟ اگر هدفش اهدای من به داعش بود که من با پای خودم عزم رفتن کردم و او جلویم را گرفت...! سرم قصدِ‌ انفجار داشت . و حسام بی خبر از حالم، خواند. صدایش جادویی عجیب را به دوش میکشید... این نسیم خنک از آیاتِ‌ خدایش بود یا تارهایِ‌ صوتی خودش؟ حالا دیگر تنها منبع آرامشم در اوجِ‌ ناله هایِ خوابیده در شیمی درمانی و درد، صوتِ قرآنِ جوانی بود که روزی بزرگترین انتقام زندگیم را برایش تدارک دیده بودم. صاحب این تارهای صوتی،‌ نمیتوانست یک جانی باشد.. اما بود! همانطور که دانیالِ مهربان من شد! این دنیا انباری بود از دروغهای ِ واقعی. در آن لحظات فقط درد نبود که بی قرارم میکرد؛ سوالهایی بود که لحظه به لحظه در ذهنم سلامی نظامی می داد و من بی توان تر از همیشه، نایی برایِ‌ یافتنِ ‌جوابش نداشتم. در این مدت فقط صدا بود و تصویری مه گرفته از حسام... مدتی گذشت و در آن عصر مانند تمام عصرهای پاییز زده ی ایران،‌ جمع شده در خود با چشمانی بسته،‌ صدایِ‌ قدمهایِ‌ حسام را در اتاقم شنیدم؛ نشست! روی صندلی همیشگی اش، درست در کنار تختم؛ بسم الله ای گفت و با باز شدنِ‌ کتاب، خواندن را آغاز کرد. آرام، آرام چشمهایم را گشودم. تار بود؛ اما کمی بهتر از قبل. چند بار مژه بر مژه ساییدم. حالا خوب میدیدم؛خودش بود! همان دوست... همان جوان پر انرژی و شوخ طبعِ‌ عکسهای دانیال... با صورتی گندمگون... ته ریشی مشکی.. و موهایی که آرایشِ مرتب و به روزش در رنگی از سیاهی خود نمایی میکرد... چهره اش ایرانی بود،‌ شک نداشتم... و دیزاینِ‌ رنگها در فرمِ‌ لباسهایِ شیک و جذابِ‌ تنش،‌ شباهتی به مریدان و سربازان داعش نداشت. این مرد به هر چیزی شبیه بود جز خونخواری داعش پسند... کتاب به دست کنار پنجره ایستاد و به خواندنش ادامه داد. قدش بلند بود و چهارشانه و به همت آیه آیه ایی که از دهانش بیرون میآمد انگار در این دنیا نبود.. در بحبحه ی غروب خورشید،‌ نم نمِ باران رویِ‌ شیشه می نشست و درختِ‌ خرمالویِ پشتش به همت نسیم، میوه ی نارنجی نشانش را به رخ میکشید. نوای اذان بلند شد... حالا دیگر به آن هم عادت کرده بودم... عادتی که اگر نبود روحِ پوسیده ام،‌ پودر میشد محضه هدیه به مرگ... حالا نفرت انگیز ترین های زندگیم،‌ مسکن میشدند برایِ‌ رهاییم از درد و ترس.. صدایش قطع شد. کتاب را بست و بوسید. به سمت میزِ کنار ِ‌تختم آمد. ناگهان خیره به من خشکش زد: سا.. سارا خانوم.. ... @ReyhanatoRasoul97 🌿
این پیام فقط و فقط مخصوص شماست😍 و خدا معجزه ای💫 نازل کرد تا زمین از بی عشقی خشک نشود🌧 تا نقاشی های آسمان بی رنگ نماند🌈 تا موجوداتش طعم مهربانی را بچشند🍃 و خدا زن را آفرید👒 پارچه ای برایش تنید به نام عفت🌾 تاجی برسرش نهاد به نام حیاء👑 در رحمتش را باز کرد و فرشتگان مخلوقش را به زمین آوردند🕊 و شدی نور چشمی خدا بانو به سپاس این لطف الهی دوباره گرد هم میاییم دوشنبه ها🗓 راس ساعت چهار🕓 بشنویم درس دلنشین استاد صفی و حُسن خِتام،دورهمی خواهرانه ای پر از عشق شریک تبادلمان باشید❤️ وعدگاه مان همان جای همیشگی🏡 روبه روی مسجد جامع طبقه ی دوم @Reyhanatorasoul97
🌙💫🌙💫🌙💫🌙💫🌙💫 وقتی که شب میشه یه دنیا خاطره یه دنیا خیال میاد تو دل آدم اما تو خیالت راحته که خدا بیداره.. ✨🌜🌟🌛✨ آرزو میکنم امشب دلتون آروم باشه و رویاهاتون شیرین... ✨شبتون بخیر ✨ 📚@ReyhanatoRasoul97 🌿