eitaa logo
🌹ریحانةُ الرسول(علیهاالسلام)🌹
99 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
559 ویدیو
46 فایل
هر کس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚✨رهبرانه✨💚 امام خامنه ای (مدظله العالی) 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 اگر درست نگاه کنیم،مجموعه حوادثی که درین سالها اتفاق افتاد و این فداکاریها یی که جوانهای ما کردند،میتواند ذخیره ماندگاری باشد برای همیشه ی انقلاب. 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 نباید بگذاریم این ذخیره بلا استفاده بماند.راهش هم همین است که یاد 🌹شهیدان🌹 زنده باقی بماند. #رهرو_رهبری 🌺 @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تير که به پهلو می خورد نفس كشيدن سخت می شد ... روايتگری تکان دهنده حاج حسين يكتا در مورد کسانی که درجنگ تیر به پهلوی آنها می خورد؛ زیاد نمی‌فهمیدم تا اینکه تیر به پهلوی خودم خورد! السّلام عَلیکِ اَیّتُهَا الصّدّیقَه الشَّهیده یا فاطمه الزّهراء #باز_پنجشنبه_و_یاد_شهدا_با_صلوات 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بندگانی که زندگی دنیا بر آنها تلخ و زهر اگین گذشت، اما روح شان نیرومند شد؛ در راه وظیفه حرکت کردند، بر خودشان دشوار و سخت گرفتند تا به سوی وظیفه یک قدم نزدیک تر شده باشند؛ آنها می توانند نزد خدا شفاعت کنند. زیرا بیشتر بندگیِ خدا را کردند. چون خودشان را تحت قدرت خدا بیشتر قرار دادند. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_هشتم @ketabetarhekoli 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
توحید آگاهی و دانستنی ست که به دنبال این دانستن، تکلیف ها، وظیفه ها، مسئولیت ها به انسان متوجه می شوند. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_هشتم @ketabetarhekoli 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
﷽🕊 💠 آسمان ابری بود و چکیدنِ نم نمِ باران رویِ صورتم. از فرطِ درد و تهوع، تک تک سلولهایِ بدنم خستگی را فریاد میزد و پاهایم هوسِ قدم زدن، داشت. اینجا ایران بود. بدون رودخانه، میله های سرد، عطر قهوه و محبتهایِ عثمانِ همیشه نگران. اینجا فقط عطر چای بود و نان گرم، و حسامی که نگرانی اش خلاصه می شد در برقِ چشمان به زمین دوخته اش و محبتی که در آوازه قرآنش، گوشواره می شد به گوشهایم. دیگر از او نمی ترسیدم اما احساس امنیتی هم نبود ... فقط می دانستم که حسام نمی‌تواند بد باشد! به قصد بیرون رفتن، در را باز کردم که حسام مقابلم ظاهر شد. با همان صورت آرام و مهربان: جایی تشریف می‌برین سارا خانوم؟؟ ابرو گره زدم: فکر نکنم به شما مربوط باشه ... اینجا خونه ی منه ... و از اینکه چرا مدام اینجا پلاسید، سر درنمیارم ... زبانی به لبهایش کشید: هر جا خواستید تشریف ببرید من در خدمتتونم. به صلاح نیست تنها برید ... چون مسیرها رو بلد نیستید و حالِ جسمی خوبی هم ندارید ... برزخ شدم: صلاحمو ، خودم بهتر از تو می دونم ... از جلوی راهم برو کنار ... از جایش تکان نخورد. عصبی شدم. با دست یک ضربه به سینه اش زدم که مانندِ برق کنار رفت و از حماقتِ مسلمانان در ارتباط با زنانِ به قول خودشان نامحرم خنده ام گرفت. قدمی به خروج نزدیک شده بودم که به سرعت مانتوام را کشید. چنان قوی و پر قدرت که نتواستم مقاومت کنم و تا نزدیکِ حوضِ وسط حیات به دنبالش کشیده شدم. به محض ایستادن به سمتش برگشتم و سیلیِ محکمی به صورتش زدم. صدای ساییده شدنِ دندانهایش را می‌شنیدم، اما چیزی نگفت و من هر چه بد و بیراه در چنته داشتم حواله اش کردم و او در سکوت فقط گوش داد. بعد از چند ثانیه سرش را بالا آورد: حالا آروم شدین؟ می تونیم حرف بزنیم؟ شک نداشتم که دیوانگی اش حتمی ست: اگه عصبانی نمیشین باید بگم تا مدتی بدون من نباید برید بیرون از منزل ... بیرون از این خونه براتون امن نیست ... معده ام درد می کرد: چرا امن نیست؟؟ هان؟؟ تا کی باید صبر کنم ؟ اصلا من می‌خوام برگردم آلمان دستی به جایِ سیلی روی صورتش کشید: فعلا امکان برگشتن هم وجود نداره ... فقط باید کمی تحمل کنید ... به زودی همه چی روشن میشه ... سلامت شما خیلی واسم مهمه ... سری از روی عصبانیت تکان دادم و بی توجه به حسام و حرفهایش به سمت در رفتم که کیفم را محکم در مشتش گرفت و با صدایی نرم جمله ایی را زمزمه کرد: دانیال نگرانتونه ... ایستادم: چرا درست حرف نمیزنی؟ داری دیوونم می‌کنی؟ اون قصابی که صوفی ازش تعریف می کرد چطور میتونه نگران خواهرش باشه ... به معده ام چنگ زدم و او پروین را برای کمک به من صدا زد. هیچ کدام از پازلها کنار هم قرار نمی‌گرفت. اینجا چه خبر بود..؟؟ هر روز حالم بدتر از روز قبل می شد و حسام نگرانتر از همیشه سلامتیم را کنترل می کرد و هر وقت درد امانم را می‌برید؛ میانِ چهارچوبِ درِ اتاقم می‌نشست و برایم قرآن می‌خواند. خدایِ مسلمان، خودش هیچ اما کلامش مسکنی بی رقیب بود و حسام مردی که در عین تنفر حسِ خوبی به او داشتم. و بالاخره بدیِ حالم باعث شد که به تشخیص پزشک چند روزی در بیمارستان بستری شوم. آن چند روز به مراقبتِ لحظه به لحظه ی حسام از من گذشت. تمام وقتش را پشت در اتاق می‌گذراند و وقتی درد مچاله ام می کرد با صدایِ قرآنش، آرامش را به من هدیه می داد. گاهی نگرانیش آنقدر زیاد می شد که نمازش را در گوشه ایی از اتاقم می‌خواند و من تماشایش می‌کردم، با حسی پر از خنکی خدای مسلمانان نمازش هم تله بود برایِ عادت کردن به خدایی اش .. دیگر نه امیدی به زندگی داشتم، نه زنده ماندن ... نیمه های شب یک پرستار وارد اتاق شد. حسام بیرون از اتاق رویِ صندلی کنارِ در خوابش برده بود. پرستار بعد از تزریق چند دارو در سِرُم، با احتیاط جعبه ایی کوچک را به طرف من گرفت و با صدایی آرام گفت که مالِ من است، سپس با عجله اتاق را ترک کرد. جعبه را باز کردم یک گوشی کوچک در آن بود. ترسیدم. این را چه کسی فرستاده بود؟ خواستم از تخت پایین بیایم و جریان را به حسام بگویم که چراغِ گوشی، روشن شد. جواب دادم. صدای آشنایی سلام گفت: سارا.. منم، صوفی! سعی کن حرف نزنی ... ممکنه اون سگ نگهبانت بیدار شه ... حسام را می‌گفت؟؟ او مگر ما را می دید: من ایرانم ... پیداش کردم ... دانیالو پیدا کردم ... اون ایرانه ... درباره ی برادر من حرف میزد؟ مجالِ فکر کردن نداد: سارا ... همه چی با اون چیزی که من دیدم و تو شنیدی فرق داره ... جریانش مفصله ...الان فرصت واسه توضیح دادن نیست! ✍🏻 @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹صلی الله علیک یا مولای یا اباعبدالله🌹 #شب_جمعه @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽🌺🍃 عمریست که از حضور او جا ماندیم در غربت سرد خویش تنها ماندیم او منتظرست تا که ما برگردیم ماییم که در غیبت کبری ماندیم #سلام_برمنتقم_خون_حسین_ع ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @ReyhanatoRasoul97
💚✨رهبرانه✨💚 امام خامنه ای(مدظله العالی): ملتی که به خدا معتقد و متکی است و به آینده امیدوار است و با پرده نشینان غیب در ارتباط است، ملتی که در دلش خورشید امید به آینده و زندگی و لطف و مدد الهی می‌درخشد، هرگز تسلیم و مرعوب نمی‌شود، این خصوصیت اعتقاد به آن معنویت✨ مهدی علیه آلاف التحیة والثناء ✨است. عقیده به امام زمان، هم در باطن فرد، هم در حرکت اجتماع و هم در حال و آینده، چنان تاثیر عظیمی دارد. #رهرو_رهبری 🌺 @ReyhanatoRasoul97
❇️باسلام و احترام ❇️ برگزاری کلاس سبک زندگی اسلامی🚻 🔹با حضور استادارجمند :حجت الاسلام والمسلمین دکتر حسین مهرانفر عضو اندیشکده حوزه های علمیه کشور🔹 مکان: مسجد فاطمه زهرا (س)🕌 زمان:شنبه 1/4/98 ساعت 17🕔 ضمنا کلاس برای عموم آزاد است خانم وآقا "هیات مهدوییون" http://eitaa.com/joinchat/2201485323Cd90f7a483c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽🌺🍃 بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت  و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت  گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست؟  گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت ...  یار اگر ننشست با ما، نیست جای اعتراض  پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت ... در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست  خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت  خیز تا بر کلک آن نقاش، جان افشان کنیم  کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت  گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن  شیخ صنعان، خرقه رهنِ خانه ی خمّار داشت  وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر  ذکر تسبیح ملک در حلقه زُنّار داشت  چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت  شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت  📚 غزلیات حافظ @ReyhanatoRasoul97
سلام حضرت پدر، مهدی جان! 🌹من با تو زنده‌ام. با تو نفس می کشم. با تو لبخند می زنم و با تو صبح روشن ظهور را انتظار می کشم ... @ReyhanatoRasoul97
💚✨رهبرانه✨💚 امام خامنه ای(مدظله العالی): ❤️❤️ در شروع زندگی آدم، اول که نگاه می کند همه حسن است😊... بعد که وارد می‌شود اخلاقیاتی هست، نواقصی و کمبودهایی هست😕ضعفهایی که به تدریج در یکدیگر کشف می‌کنند.😩 اما اینها نباید موجب سردی بشود. باید با این کمبودها ساخت.🙂 بالاخره مرد ایده آل بی‌عیب و زن ایده آل بی‌عیب در هیچ کجای عالم پیدا نمی‌شود.❤️❤️ دختر و پسر هر دو باید سازگار باشند، هر دو باید بنا را بر این بگذارند که زندگی خانوادگی را، سالم و آرام و همراه با محبت و عشق متقابل اداره کنند.💞 #رهرو_رهبری 🌺 @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توحید یک اصلی ست برای زندگی، مربوط به زندگی اجتماعی، مربوط به جهت گیری انسان ها در همه حال، مربوط به کیفیت زندگی کردن جامعه های بشری ست. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_هشتم @ketabetarhekoli 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
آنچه در توحید گفته می شود، آن چیزهایی ست که در زندگی عملی موحدان و خداپرستان باید منعکس بشود. تمام خصوصیات و دقایق توحید باید در زندگی مردم موحد نمونه هایش وجود داشته باشد. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_هشتم @ketabetarhekoli 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
﷽🕊 💠 موبایل و تلفن خونه ات از طریق اون حسام عوضی و رفقاش کنترل میشه ... تو فردا مرخص میشی ... این گوشی رو یه جای مناسب قایم کن تا وقتی رفتی خونه بتونم باهات تماس بگیرم ... فقط مراقب باش که کسی از جریان بویی نبره ... بخصوص اون سگِ نگهبانت ...  دانیال واسه دیدنت لحظه شماری میکنه ... فعلا بای اینجا چه خبر بود؟ صوفی چه می‌گفت؟؟ او و دانیال در ایران چه می‌کردند؟؟ منظورش از اینکه همه چیز با دیده ها ی او و شنیده‌های من فرق دارد، چیست؟؟ فردای آن شب از بیمارستان مرخص شدم و گوشیِ مخفی شده در زیر تشک را با خود به خانه بردم. تمام روز را منتظر تماسِ صوفی بودم اما خبری نشد ... نگران بودم چه چیزی انتظارم را می‌کشید. تازه به حسام و صبوری هایش عادت کرده بودم اما حرفهایِ تلگرافی صوفی نفرتِ دوباره را در وجودم زنده کرد. بعد از یک روز گوشی روشن شد. صوفی بود: سارا تو باید از اون خونه فرار کنی ... در واقع حسام با نگهداشتن تو می‌خواد دانیال رو گیر بندازه ... اون خونه به طور کامل تحتِ نظره ... ابهام داشت دیوانه ام می کرد: من می‌خوام با دانیال حرف بزنم ... اون کجاست؟؟ با عجله جواب داد: نمیشه ... من با تلفن عمومی باهات تماس می‌گیرم تا ردمونو نزنن، اون نمیتونه فعلا از مخفیگاش بیاد بیرون ... سارا ...تو باید از اونجا خارج شی، البته طبق نقشه ی ما نقشه؟؟ چه نقشه ای؟؟ حسام خوب بود، یعنی باید به صوفی اعتماد می‌کردم؟؟ اسم دانیال که در میان باشد، به خدا هم اعتماد می‌کنم. ترس، همزادِ آن روزهایم شده بود و سپری شدنِ ثانیه‌ای بدون اضطراب نوعی هنجار شکنی محسوب میشد. دو تماسش بیشتر از یک دقیقه طول نکشید و تقریبا فقط خودش حرف زد. دو روز بعد دوباره تماس گرفت تا نقشه ی فرار را بگوید. اما سوالی تمامِ آن مدت مانندِ خوره به جانم افتاده بود. به تندی شروع به گفتن اسلوبِ نقشه اش کرد. به میان حرفش پریدم: چرا باید بهت اعتماد کنم؟ از کجا معلوم که همه ی حرفات دروغ نباشه و نخوای انتقامِ همه ی بلاهایی رو که دانیال  سرت آورده از من بگیری ؟ حسام تا اینجاش که بد نبوده ... لحنش آرام اما عصبی بود: سارا، الان وقتِ این حرفا نیست ... حسام بازیگر قهاریه ... اصلا داعش یعنی دروغ گفتن عین واقعیت ... اگه قرار بود بلایی سرت بیارم، اینکارو تو اون کافه، وسط آلمان می‌کردم نه اینکه این همه راه به خاطرش تا ایران بیام. دیگر نمی‌دانستم چه چیز درست است: شاید درست بگی.. شایدم نه.. تماس را قطع کرد، بدون خداحافظی ... حکمِ ذره ایی را داشتم که معلق میانِ زمین و آسمان، دست و پا میزد ... صوفی و حسام هر دو دشمن به حساب می‌آمدند ... حسامی که برادرم را قربانی خدایش کرد و صوفی که نویدِ  انتقام از دانیال را مهر کرد بر پیشانیِ دلم ... به کدامشان باید اعتماد می‌کردم؟؟ حسام یا صوفی ...؟؟ شرایط جسمی خوبی نداشتم. گاهی تمام تنم پر میشد از بی وزنی و گاهی چسبیده به زمین از فرط سنگینی ناله می‌کردم و در این میان فقط صدای حسام بود و عطرِ چایِ ایرانی ... آرام به سمت اتاق مادر رفتم. درش نیمه باز بود. نگاهش کردم. پس چرا حرف نمیزد؟ من به طمعِ سلامتی اش پا به این کشور گذاشته بودم، کشوری که یک دنیا تفاوت داشت با آنچه که در موردش فکر می‌کردم. فکری که برشورهای سازمانیِ پدر و تبلیغات غرب برایم ساخته بود. اما باز هم می‌ترسیدم ... زخم خورده حتی از سایه ی خودش هم وحشت دارد ... مادر تسبیح به دست روی تختش به خواب رفته بود ... چرا حتی یکبار هم در بیمارستان به ملاقاتم نیامد؟ مگر ایران آرزویِ دیرینه اش نبود؟ پس چرا زبان باز نمی‌کرد؟! صدای در آمد و یا الله گوییِ بلند حسام. پروین را صدا میزد، با دستانی پر از خرید ... بی حرکت نگاهش می‌کردم و او متوجه من نبود ... او یکی از حل نشده ترین معماهایِ زندگیم بود. فردی که مسلمانیش نه شبیه به داعشی ها بود و نه شبیه به عثمان.. در ظرفِ اطلاعاتیم در موردِ  افراد داعش کلامی جز خشونت، خونخواری، شهوت و هرزگی پیدا نمیشد و حسام درست نقطه ی مقابلش را نشانم میداد، مهربانی، صبر، جذبه، حیا و حسی عجیب از خدایی که تمام عمر از زندگیم حذفش کردم. صوفی از مهارتش در بازیگری می‌گفت، اما مگر میشد که این همه حسِ ملس را بازی کرد؟  نمی دانم ... شاید اصلا دانیال را هم همینطور خام کرده بود ... اسلامِ عثمان هم زمین تا آسمان با این  جوان متفاوت بود. عثمان برای القایِ حس امنیت هر کاری که از دستش برمی آمد، دریغ نمی‌کرد. از گرفتن دستهایم تا نوازش ... اما حسام هنوز حتی فرصتِ شناسایی رنگِ چشمانش را هم به من نداده بود و من آرام بودم، به لطفِ سر به زیری و نسیمِ خنکِ صدایش ... بعدِ کمی خوش و بش با پروین، جا نمازی کوچک از جیبش در آورد و به نماز ایستاد ... ✍🏻 @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽🌸🍃 سلام مولا جانم! ای بهترین قرارِ دلِ بی قرارِ ما ای آبروی خلقِ دو عالم نگارِ ما ای ماه پشت ابر بیا یابن فاطمه آقا فدای تو همه ایل و تبارها 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج 🌷 @ReyhanatoRasoul97
#هیئت_قرارگاه_جنگ_نرم هیئات را به سنگر مقابله با هجوم دشمن به مکتب اهلبیت(ع) تبدیل نماییم. @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا