eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.4هزار دنبال‌کننده
52.8هزار عکس
34.9هزار ویدیو
609 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://harfeto.timefriend.net/16669409652024 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra2
مشاهده در ایتا
دانلود
نام تو زندگی من دخترم صبر کن زنگ بزنم تاکسی تلفنی بیاد این وقت شب ماشین گیرت نمیاد. سرمو تکون دادم و تکیه ام رو به دیوار دادم. آراسب نیومده بود. قولی که داده بود رو فراموش کرده بود! نگاهی به خیابون خالی کردم و پوزخندی زدم. هیچکس رو حرفش نبود هیچکس. - شما با آقا آراسب فامیلید؟ با صداش از جا پریدم. - ببخشید. ترسوندمت دخترم. لبخندی زدم. - خواهش می کنم. چی گفتید متوجه نشدم؟ - گفتم نسبتی با آقا آراسب دارید؟ با تعجب نگاهش کردم. - نه چطور؟! مش سلیمون لبخندی زد. - آخه خیلی صمیمی هستید. اون طور که دیروز با عجله آقای مهندس اومدن گفتن شما کجا رفتید شک کردم که شاید ... وسط حرفش پریدم. - نه، نه. هیچ نسبتی نداریم ا من اصلا ایشون رو نمی شناسم. - ولی خیلی صمیمی هستید؟! با حرصی لبمو گزیدم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام تو زندگی من بله ایشون خیلی صمیمی هستند. با اومدن تاکسی سوار شدم. اگه حالا آراسب جلو چشمام بود مطمئن بودم خودم می کشتمش. آخه مرد حسابی خیلی وقت نیست همدیگرو میشناسیم این جوری برخورد می کنی؟اما چرا خیلی وقته، فقط دو روزه. ای خدا این پسر از کجا توی زندگی من اومده. صورتمو بین چادرم گرفتم. ای خدا چرا نیومد؟من یک ماه بیشتر وقت ندارم فقط یک ماه. آراسب کجایی تو گفتی میام. پس چرا نیومدی تا من رو از این مشکل آزاد کنی! - خانوم رسیدیم. سرمو از بین چادر بیرون آوردم که راننده با تعجب نگاهم کرد. - خانوم اتفاقی افتاده؟ می خواستم سرمو تکون بدم، بگم آره زندگی بد کرده باهام ولی به جاش اخمی کردم. دیگه نمی خواستم کسی به این زودی ها خودی نشون بده. کرایه رو حساب کردم و بدون حرفی پیاده شدم و به طرف خونه به راه افتادم. خسته بودم نیاز به جایی داشتم که آروم بشم، آرومه آروم. کلیدو توی در انداختم که با صدای لیلا جون به طرفش برگشتم. - آیه! لبخند خسته ای زدم. - سلام لیلا جون. جواب لبخندمو با لبخندی داد. - دیرکردی عزیزم! اگه از این دیرتر می اومدی علی خونه رو، رو سرم خراب می کرد.
نام تو زندگی من سرمو زیر انداختم. - با یکی از دوستام درس می خوندیم، برای همین دیر شد. آهی کشیدم. دیگه خجالت می کشیدم با این دروغ ها به چشماش نگاه کنم. دستشو روی شانه ام گذاشت. - خسته ای، برو استراحت کن. - پس علی کجاست؟! لیلا جون همون طور که منو به طرف خونه هل می داد گفت: - از بس غیرتی شد که آیه چرا دیرکرده، خوابش برد. خنده ای کرد و وارد خونه شدم. صدای خوب بخوابی رو از پشت در شنیدمو در رو بستم. همون جا پشت در نشستم و زانوهامو ب*غ*ل کردم. چ شمامو روی هم گذاشتم. فقط این جا راحت بودم این جا آروم بودم. بوی گل یاس رو مهمون ریه هام کردم. در دل نالیدم از این که چرا آراسب به حرفام گوش نکرد. از این که چرا آقاجون به جای من تصمیم می گیره. از این که چرا قوی نیستم. از خودم گله داشتم. از جام بلند شدم و کنار حوض ایستادم. با آب سرد وضو گرفتم و همون جا به نماز ایستادم. همون طور که با خدای خودم راز و نیاز می کردم اشک هام هم روی گونه ام سرازیر می شد. نمی دونم چقدر گذشته بود که با خدا راز و نیازمی کردم ولی هر چقدر که بود دیگه آروم بودم. آرومه آروم. لبخندی روی لبم نشست. کنار حوض نشستم. خدا رو شکر نمازهای قضامو هم خوندم. چقدر این روزها از خدا دور شده بودم. ولی حالا احساس نزدیکی
نام تو زندگی من می کردم. روی تختی که کنار حوض گذاشته بودم و روی اون فرش انداخته بودم دراز کشیدم و نگاهمو به ستاره ها دوختم و چشم هامو بستم. **** عرق روی پیشنیم رو پاک کردم و نگاهمو به باغچه دوختم. از کارم راضی بودم. موهامو پشت گوشم بردم به داخل برگشتم. نگاهی به ساعت کردم. نه، نه نباید به برگشتنم به شرکت فکر کنم. چشمامو از ساعت گرفتم و به آشپزخونه رفتم. شیرینی که روی میز بود رو در دهانم گذاشتم و باز نگاهمو به ساعت دوختم که سریع نگاهمو گرفتم. نه نمیرم. چطور اون گفت میام اما نیومد من هم نمیرم، برنمی گردم. مثل دیوونه ها با خودم حرف می زدم که صدای زنگ تلفن منو از جا پروند. دستمو روی قلبم گذاشتم که تند می زد و جواب تلفن رو دادم. - آیه! با صدای جیغ مهری لبخندی روی لبم قرار گرفت و گوشی واز گوشم فاصله دادم. - دلم واست تنگ شده آیه. خنده ای کردم. - حنجره ات پاره نشد اون وقت؟ - خاک بر سرت که لیاقت نداری! - دل منم واست تنگ شده مهری. - وظیفه اون دل خرابته که، دل تنگم باشه. خنده ای کردم.
10 تا پارت از رمان نام تو زندگی من تقدیم نگاه های قشنگتون:)))✨💜
این‌ دوری‌ و دوستی .. دارد‌ به‌ درازا‌ میکشد ! این‌ فراق .. دارد‌ سخت‌ میگذرد ! این‌ امروز‌ و فردا ها دارد‌ زیاد‌ میشود ! این‌ دلتنگی .. و امان‌ از این‌ دلتنگی ..💔 شبتون حسینی
دیدید بعضیا خیلی ان... هم نورانی دارن، هم نورانی، اینا خیلی خوب حسینُ تو دلشون جا دادن...، هرجا به پستشون خورده، گفتن: این دل فقط جای حسین است و بس! مثل شهدا... شبتون شهدایی🌱
خدایا به قلب کوچکم وسعت ده تا بتوانم بزرگیت را درک کنم و در دریای بزرگی و پاکی  و مهربانی تو غرق شوم  و به بالهایم توانی ده  تا بتوانم به سوی تو پرواز کنم تو که آشنا ترین آشنایی شبتون پر از مهر خدا:)))✨
هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|بسم ࢪب القلوبِ المُنکَسِرَه| السلام عݪیڪ یا رجاء لِقُلوبی، یا‌مهدی‌!-'♥️'-
🌱 بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم 🌱 ۞اَللّهُمَّ۞ ۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞ ۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞ ۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞ ۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞ ۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞ ۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞ ۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞ ۞طَویلا۞ *
"👀💙" - - دلم در آرزوی دیدنت گیرد بهانه... به سوی جمکرانت می شود هر دم روانه... چه می شد که ز کویت یابن الزهرا... تو می دادی به ما قدری نشانه - - 💙¦⇜
"👀🖤" - - در سال 1331 در شهر سمنان و در شب شهادت امام حسن مجتبی (ع) در خانواده‌ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود.او تحصیلات ابتدایی را در سمنان گذراند و پس از آن به همراه خانواده به روستای «درجزین» از توابع سمنان مهاجرت كرد هيچ وقت با تندي با كسي برخورد نمي كرد .  به بيت المال اهميت زيادي مي داد، به طوري كه براي استفاده شخصي اش به هيچ عنوان از بيت المال استفاده نمي كرد.  نماز شبش و مستحبات و دعاهايي چون زيارت عاشورا، دعاي كميل، سمات، توسل او هيچ گاه ترك نمي شد و هميشه بعد از نماز صبح دعاي عهد را مي خواند. حسن جاذبه خاصي داشت. همه تيپ آدم را به خودش جذب مي كرد سرانجام هم در سي ام مرداد ماه سال 1368 در بيمارستان تهران بر اثر بيماري كليويش به شهادت رسيد.  پيكر مطهرش را در شهرستان سمنان، روستاي درجزين به خاك سپردند. شادی روحش صلوات🥀 - - 🖤¦⇜ 🖤¦⇜
"👀🖤" - - ـجآنماטּ ـپیشڪـشــ ـسیدنا الخامنهـ اے... 🌹 - - 🖤¦⇜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"👀🖤" - - بعضۍ‌وقتا‌ نہ‌مداحۍآرومت‌میڪنہ‌ نہ‌روضـہ ... ؛ نہ‌عڪس‌ِڪربلا بعضۍوقتا‌یہ"حسین"ڪم‌دارۍ ! -باید‌برۍضریحشوبغل‌ڪنی‌تا‌آروم‌شۍ(:"💔 - - 🖤¦⇜ 🖤¦⇜
"👀💙" - - می‌دهد این دل گواهی پیر ما سید علی، پرچم از دست تو بر دستان مهدی میرسد♥️🔗 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❥︎‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ - - 💙¦⇜
وَالله یَعلَمُ مَا فی قُلوبِکُم و خداوند آنچه را در قلب شماست میداند . . . . 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 ‌آه از دوری😄💔 هر شب هستم .. حرم تو ولی می بینم که دوباره خوابم انگار …🚶🏻‍♂
از این رفیقا داریم؟؟