علیرضا سکاکی | رمان امنیتی
بیست دقیقه وقت مونده... زود به فاطمه ها و زهرا ها خبر بدید🥳
آقا اصلا به عشق خود خانم نیم ساعت هم اضافه میکنیم...
تا دوازده و نیم... فاطمه خانم ها و زهرا خانم ها فورا با عکس کارت ملی پیام بدن.
تموم. دوستانی که عدد دریافت کردند لطف کنند بگن ایرانسل هستند یا همراه اول...
راستی، دعای سفارشی واسه حاجت دل اون بندهی خدایی که مبالغ رو تقبل کرد فراموش نشه.
رفقا انگار نمیشه بیشتر از ده تا شارژ گرفت.
تا الان واسه ده نفر فرستادم و انشاءالله صبح برای بقیه ارسال میشه.
دعا برای ظهور امام زمان، شادی دل حضرت زهرا فراموش نشه.
یا علی مدد شبتون بخیر.
هدایت شده از علیرضا سکاکی | رمان امنیتی
خبرش را شنیده بود...
برای همین از صبح که بیدار شد، بهترین لباس هایش را به تن کرد و روبه روی آیینهی قدی اتاق ایستاد و شانهی چوبی قاجاری ای که از مادرش هدیه گرفته بود را به موهای حنا گذاشتهاش کشید، سپس از پنجره نگاهی به حیاط انداخت که دانههای بلورین برف چطور رقص کنان تاب میخورند و به زمین مینشینند.
آرام و قرار نداشت، هر چند دقیقه یک بار در آیینه به خودش نگاه میکرد تا مطمئن شود که سر و وضعش بهم نریخته است.
با این که هوا حسابی سرد شده بود؛ اما توجهی نکرد تا با بهترین لباس هایش سر قرار حاضر شود. چادرش را سر کرد و قاب عکس را به زیر چادرش زد و از خانه خارج شد.
در محل قرار جمعیت زیادی آمده بودند، همیشهی خدا وقتی اخبار مراسم استقبال از قهرمانان را نشان میداد، با خودش میگفت که حتما روزی نوبت به پسر او خواهید رسید... به خودش میبالید که پسرش در بین قهرمانانی است که به کشور بازگشتهاند...
جمعیت را کنار میزند و با غروری عجیب به مردمی که به استقبال آمده بودند میگفت:
-پسرم اینجاست، اجازه بدید برم جلوتر... خانم ببخشید... آقا... آقا اجازه بدید لطفاً پسرم اینجاست...
به قهرمانان که نزدیک شد، با صدای بلند پرسید:
-آقا گمنام شصت و یکی داری؟
مردی از روی کامیون جوابش را داد:
-حاج خانم کدوم پایگاه بوده؟
به یک باره بغض راه گلویش را بست، تمام تلاشش را به کار گرفت تا صحبت کند:
-سومار... پایگاه سومار بوده...
مرد جوابی داد که انتظار شنیدنش را نداشت:
-نه حاج خانم سومار ندارم.
بعد انگار دنیا روی سرش خراب شد... احساس کرد دارد زیر سنگینی نگاههای اطرافیان له میشود... قاب عکس پسرش را از زیر چادرش بیرون کشید و در حالی شبیه تمام شبهای این سی سال دوری نوازشش میکرد، با گریه گفت:
-آخ ببینید بچهم چه خوشگله...
نویسنده: #علیرضا_سکاکی
◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻
↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی
🆔️@RomanAmniyati
◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻
برای #روز_مادر و #مادر شهدا...
طبق قانون اساسی اگه سرمای هوا به
منفی ۳۰ درجه برسه، ارتش باید وارد
عمل بشه و مردم رو "ها" کنه تا گرم بشن...
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شاه کاری حماسی از حاج احمد واعظی به مناسبت ولادت حضرت صدیقه طاهره، فاطمه الزهراء سلام الله علیها و #روز_مادر در حسینیه امام خمینی (ره)
مکتب سرخ ولای تو حسینی ها داشت
نسل تو خامنه ای ها و خمینی ها داشت
◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻
↙️رسانه فرهنگی هنری رمان امنیتی
🆔️@RomanAmniyati
◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻▫️◻