eitaa logo
📚رمان برتر📚
449 دنبال‌کننده
31 عکس
1 ویدیو
0 فایل
«هر روز 🌞✨ یک قسمت از رمان: 📚 رد پای تاریکی🏚️ را در کانال ما ببینید 👀.» برای ورود به کانال روی eitaa.com/romanbartar کلیک کنید تبادل و تبلیغ: @roman_nevis_bartar لینک کانال لوازم تحریر🖌: https://eitaa.com/tahrirdey
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت بیست و پنجم: پایان خوش چند ماه از مسئولیت جدید آرش گذشت و او با تلاش فراوان توانست تغییرات مهمی در روستا ایجاد کند. 💪🌟 کانال‌های آب بهبود پیدا کرد، زمین‌های کشاورزی حاصلخیزتر شدند و بازارچه محلی به یک رویداد بزرگ ماهانه تبدیل شد. 🌾🌊 نیلوفر که همیشه ایده‌های تازه‌ای داشت، به آرش پیشنهاد داد: حالا که روستا رونق گرفته، چرا یه مدرسه هم درست نکنیم؟ بچه‌ها نیاز دارن که درس بخونن و آینده‌شون رو بسازن. 📚🎓 پارسا که به فکر فرو رفته بود، گفت: این ایده عالیه. با سواد شدن بچه‌ها می‌تونه نسل بعدی روستای ما رو قوی‌تر کنه. 🧠🌿 آرش با لبخند گفت: حق با شماست. همین امروز برای جمع‌آوری کمک از اهالی و نهادها اقدام می‌کنیم. 🤝✨ با حمایت همه‌جانبه مردم، مدرسه‌ای کوچک اما زیبا در دل روستا ساخته شد. 🏫🌈 وقتی اولین روز مدرسه فرا رسید، مادر با اشک شوق به آرش گفت: پسرم، خدا رو شکر که با وجود همه سختی‌ها، تونستیم به اینجا برسیم. 🙏💖 آرش که حالا بیش از همیشه احساس مسئولیت می‌کرد، گفت: همه این‌ها به خاطر همدلی و تلاش ما بود. هیچ چیزی غیرممکن نیست وقتی که کنار هم باشیم. 🌟💬 نیلوفر با خوشحالی گفت: ما فقط یک خانواده نیستیم؛ ما یک تیم هستیم که می‌تونیم هر چیزی رو ممکن کنیم. 💖👩‍👧‍👦 پارسا که همیشه آرام بود، گفت: مهم‌ترین چیز اینه که هیچ وقت امیدمون رو از دست ندادیم. 🌈✨ خورشید غروب کرد و نور طلایی آن روستا را روشن کرد، گویی که نویدبخش روزهای روشن‌تر بود. 🌅🌟 خانواده در کنار هم ایستادند، دست در دست هم، و از تلاشی که برای ساختن آینده‌ای بهتر کرده بودند، احساس غرور کردند. 🌿👨‍👩‍👧‍👦 پایان 🆔️: https://eitaa.com/romanbartar