https://harfeto.timefriend.net/17232912450011
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
نظرات، باعث انرژی میشن.
نظر دادن یادتون نره
سلام خوبین
من حالم بهترشد اگه تونستم شب پارت دلی شهادت رسول رو میدم پس مارو زیاد کنید
#فور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاخره🤭
طرفدارا کی هستی تو؟😂😂
#علیقلیچ
#حسینصنیعی
عمل به قول
♡ماهورا♡
بالاخره🤭 طرفدارا کی هستی تو؟😂😂 #علیقلیچ #حسینصنیعی عمل به قول
بازم قول اماری داریم💗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار و کنیم تمام بگیم...
فرمانده🌱
#عملبهقول
#پارت دلی
#شهادت رسول
#محمد
داشتیم با بچه ها اماده میشدیم واسه ماموریت به غیراز رسول دیدم که دارن در میزنن یه نگاه به در انداختم رسول بود
بیا داخل
وقتی وارد شد مشغول کارهام شدم چی میخوای
نمیشه منم بیام
نه
پشیمون شدم از سعید هم معذرت خواهی کردم اگه هم میشه تو هم کوتاه بیا بزار بیام ماموریت
نه
بالحنی که التماس موج میزد گفت
داداش خواهش میکنم
منم دست از سر کارها برداشتم و گفتم
شده تا حالا من حرفم عوض شه نه
پس برو سرکارت
سرش رو انداخت پایین و رفت ومنم مشغول کارهام شدم
#رسول
از دست محمد ناراحت شدم راست میگفت وقتی جوابش یکی باشه هیچوقت عوض میکنه و روی حرفش وایمیسته برای همین رفتم نمازخونه. دورکعت نماز خوندم بعد اینکه نمازم وخوندم سپردم به حضرت عباس (ع) تا خودش دل برادرم و نرم کنه و بزاره که برم ماموریتدو
یک روز قبل
#رسول
اعصابم خورد بود داشتم کارهارو انجام میدادم که یکی از پشت شروع کرد من و قلقلک دادن و سریع برگشتم دیدم سعید داره بلند میخنده منم شروع کردم به داد زدن و گفتم
چته. سعید مگه دیوونه شدی؟
بنده خدا شاخ در اورد و دهنش چسبیده بود به زمین بالاخره خودش و جمع و جور کرد وگفت
معلوم هس چت شده چرا داد میزنی
بیشتر داد زدم و گفتم
تو براچی این کار رو کردی عه. ده دفعه بهتون گفتم وقتی دارم کار انجام میدم اینجوری نکنین سربه سرم نذارین
یدفعه با صدای خشک محمد مواجه شدیم
اینجا چه خبره
بعد این جمله اش از پشت سعید اومد بیرون وقتی چشمم به صورت خشمگینش افتاد سرم و انداختم پایین ومحمد ادامه داد
گفتم اینجا چه خبره ؟ براچی صدات. و انداختی توسرت داد میزنی مگه اینجا صاحب نداره
عصبانیت از صداش معلوم بود هیچی نمیتونستم بگم تا اینکه سعید گفت
آقا ببخشید تقصیر من بود بدموقع رسول رو قلقلک دادم میخواستم حال و هواش عوض شه
محمد :سعید تو اگرهم کاری کرده باشی رسول نباید داد میزد
#محمد
وقتی این حرف رو به سعید گفتم رو کردم به رسول و گفتم
امشب که شیفت نبودی درسته؟
ب.....بله......آقا
خوب امشب رو که شیفت میمونی وفرداهم حق نداری بیای ماموریت فهمیدی
سرش رو اورد بالا و باتعجب گفت
اخه ...
اخه بی اخه همین که هست
#زمان حال
#سعید
وقتی نزدیک اتاق آقا محمد شدم دیدم که رسول داره آقامحمد ک راضی میکنه که بیاد ماموریت وقتی قیافه رسول رو دیدم که ناامید از اتاق آقا محمد اومد بیرون خودم وارد عمل شدم رفتم به سمت اتاق آقا محمد در رو که زدم با بفرمایید آقا محمد وارد شدم
سلام آقا اینم گزارشایی که خواسته بودید
سلام آقا سعید بیا بده ببینم چه کردی
نزدیک شدم و گزارش هارو دادم و ادامه دادم
امم آقا میشه یه درخواست کنم ازتون
اره حتما بگو میشنوم
امم راستش میشه رسول رو به خاطر من ببخشینش من هیچی به دل نگرفتم
میدونم سعید جان ولی باید توبیخ بشه
بله ولی خوب به اندازه دیگه توبیخ شده ولی باز هرچی شما میگین
داشتم میرفتم که آقا محمد صدام کرد
سعید
برگشتم وگفتم
جانم آقا برو بهش بگو میتونه بیاد ماموریت
یه لبخند روی لب هام نقش بست وگفتم
ممنونم آقا
خواهش میکنم
از اتاق که خارج شدم فهمیدم رسول کجا میره برای همین رفتم نمازخونه تا بهش بگم رفتم و باهاش یکم صحبت کردم و وقتی خبر روهم بهش گفتم خوشحال شدم داشت از خوشحالی بال در میاورد
ادامه دارد....
کپی ممنوع🚫
حمله ی پدافندیِ اسرائیل به ایران درحالی
انجام شد که نصف ایرانیها
یا خواب بودن یا با گفتن "بیخیال بابا بگیریم بخوابیم" شب بخیر گفتن!
اگه این قدرت و امنیت نیست پس چیه ؟)😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😎حمله ما vs حمله اونا
متاسفانه اسرائیل یه جوری زد که به جای پناهگاه همه رو پشت بوم بودن داشتن فیلم میگرفتن😂
🏛 ✍️#توییت
خبر اومده گالانت و نتانیاهو
دوباره رفتن پناهگاه
اسکلا ایندفه شما حمله کردین،
بازم پناهگاه ؟؟؟
بخاطر این ما رو از
خواب نازمون بیدار کردین؟
همینو پولشو میدادین به خودمون یجوری
رفتار میکردیم انگار صدا شنیدیم :)
⭕️ شهادت دو مجاهد ارتشی در حمله دیشب اسرائیل
🗯 بیانیه ارتش جمهوری اسلامی:
▫️بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً
▫️ارتش جمهوری اسلامی ایران در راستای دفاع از حریم امنیت ایران زمین و جلوگیری از آسیب به ملت و منافع ایران دو تن از رزمندگان خود را در شب گذشته حین مقابله با پرتابههای رژیم جنایتکار صهیونیستی فدا نمود.
#دفاعی_امنیتی
بِسْمِ الله.
ࡃࡐ߳ܢߺ࡙ࡐ߳
ܢ݆ߺߊܝࡅ߳ــ๛:³⁹
علیرضا.
از فاطمه عذرخواهی کردم و به طرف محمدرضا رفتم .
محمدرضا همیطور میرفت وتوجهی نمیکرد تا اینکه رسیدم بهش و شونه هاشو گرفتم و کشوندمش به طرف خودم .
علیرضا:توچت شده محمدرضا ؟ اصلا بهم فرصت نمیدی تا برات توضیح بدم .
محمدرضا:چه توضحی دیگه نشستی پیش یه دختر غریبه بعد بهم میگی چته؟
میدونیمنو بابا برای وی اینجا بودم اره؟
علیرضا:برات تو...
محمدرضا:چه توضیحی میگم .
من و بابایا اون دوستایی که جلوی چشم خودم تیکه تیکه سدن برای این رفتن که هم سن هاشون ازشون درس بگیرن میفهمی،درس بگیرن .
علیرضا:وای محمدرضا اصلا اونطوری که فکر میکنی نیست وایساتا برات بگم
محمدرضا:به اندازه ی کافی هم شنیدم وهم دیدم ،
من میرم
خواستم حرکت کنم ،که انگار علیرضا دیگه کنترلش دست خودش نبود .
دستم رو یکدفعه کشید و حس کردم یه طرف صورتم سرخ شد،
بی اراده دستم روی صورتم رفت.
به اطرافم نگاه کردم ،هنوز گیج بودم .
اون دختره که اسمش فاطمه بود از تعجب بلند شده بود و دستشروی دهنش بود و کنار زینب خانم بود،علیرضا هم کنارم بود.
اصلا باورم نمیشد.
اما حالا دیگه،مات و مبهوت خیره شدم به چشمای داداشم
برادری که تا به حال دستش روی من بلند نشده بود و حالا بابت چیزی که ازش خبر نداشت بهم سیلی زد.
حالم دست خودم نبود
انگار لجباز شدم.
بغض داشتم.مسخره اس ولی شدنیه.دلم میخواست قهر کنم.برم پیش بابام و بهش بگم دیدی پسرت زد تو صورتم.
علیرضا.
اصلا حرفم رو گوش نمیداد .
هرچی میگفتم گوش بده ،نمیداد .
خب چیکار کنم دیگه ،
کنترلم رو از دست دادم واتفاقی که نباید می افتاد ،افتاد.
پدرم از کودکی محمدرضا بهش از گل نازکتر نگفت ،اما من گفتم ،کردم .
از بچگی باهاش مثل یه برادر واقعی بودم ،اما الان..
ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ
پ.ن.چیکارش کرد؟
پ.ن. صبر نداری برادر!😅
ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ
https://eitaa.com/Romanfama
https://harfeto.timefriend.net/17232912450011
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
نظرات، باعث انرژی میشن.
نظر دادن یادتون نره
♡ماهورا♡
⭕️ شهادت دو مجاهد ارتشی در حمله دیشب اسرائیل 🗯 بیانیه ارتش جمهوری اسلامی: ▫️بِسْمِ اللَّـهِ الرَّح
⭕️ تصویری از شهید حمزه جهاندیده که بامداد امروز در حمله رژیم اسرائیل به شهادت رسید
#دفاعی_امنیتی
بِسْمِ الله.
ࡃࡐ߳ܢߺ࡙ࡐ߳
ܢ݆ߺߊܝࡅ߳ــ๛:⁴⁰
علیرضا .
اما الان...
من چیکار کردم .غرورش رو شکستم اونم جلوی خانمم ،خواهرش ،جلوی همه
اخه تونم انگار از چیزی خبر نداشت.
علیرضا: محمدرضا بخدامن..
محمدرضا:دیگه نمیخوام ببنمت یا صدات رو بشنوم
علیرضا:درست صحبت کن خب منم..
محمدرضا:باشه ببخشید برادر بزگتر که زدی توی گوشم
اونم جلوی همه یا یه عده خانوم ممنونم.
میذاشتی یخورده حالم بهتر بشه بعد
علیرضا: محمدرضا..
محمدرضا:برو بابا ،دیگه نمیخوامت
محمدرضا.
دیگه هیچی نمیخواستم بشنوم و از اونجا رفتم .
اما همچنان علیرضا صدام میکرد و این صدا کم کم با فاصله ی من از اون ها محو شد.
فاطمه.
برای آقای علوی سو ٕتفاهم شده بود .
من حالم بد بود اما بازینب از دور شاهد دعوای اون دوتا برادر بودیم که یه اتفاقی افتاد که من با شدت از جام بلند شدم .
اخه وچرا یعنی علیرضا دست بزن داره نگاهی به زینب کردم .
زینب اول باتعجب نگاهشون میکرد اما تا اون اتفاق افتاد دستش به جلوی دهنش رفت و اشک توی چشماش حلقه زد .
از طرفی از علیرضا تعجب کردم ،
از طرفی زینب که از اون اقا در سن کودکی کینه داشت حالا ناراحت شده
خب البته حق داره اون که نمیدونست و باید علیرضا بهش حق میداد.
محمدرضا رفت ،اما علیزصا ایندفع دنبالش نرفت.........
ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ
پ.ن. حرفی ندارم🥲
ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘
https://eitaa.com/Romanfama
https://harfeto.timefriend.net/17232912450011
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
نظرات، باعث انرژی میشن.
نظر دادن یادتون نره
بِسْمِ الله.
ࡃࡐ߳ܢߺ࡙ࡐ߳
ܢ݆ߺߊܝࡅ߳ــ๛:⁴¹
فاطمه.
علیرضا کم کم به سمت ما اومد،اونم از لحاظ روحی بد بود ،همنطور که زینب منو گرفته بود نشستیم روی صندلی ،علیرضا نزدیک ترمون شد ،من با بی محلی صورتم رو اونطرفی کردم که اون به حرف اومد:
علیرضا:فاطمه شما دیگه چرا ،
چرا همتون امروز اینطوری شدید؟
فاطمه:صورتم رو اون طرفی کردم که ببینم منم میزینی!
اخه تو که انقدر بی اعصاب نبودی .
علیرضا اون برادر کوچکترت بود.
خب اونکه نمیدنستم ،
علیرضا:خب ،خب
فاطمه: خب که چی ؟
ببین عزیزم !
درسته من یه مرد نیستم اما الان محمدرضا رودرک میکنم ،تو غرورش رو شکستی اونم خیلی بد!
اون تازه مرخص شده بود و تا اومد بیرون و مارو دید بهش یه شک وارد شد بعد هم تو اونطوری کردی.
ببین عزیزم نمیخوام بگی دارم طرف داری میکنم اما ایندفعه حق با اون بود
علیرضا:میدونم ،خب میتونستم چیکار کنم،فاطمه کنترلم رو از دست دادم
الانم نمیدونم کجا رفت.
همین طور که حرف میزدم به زینب خانم نگاه کردم .
دستاش توی دست های فاطمه بود و به زمین خیره شده بود .
فاطمه هم دیگه ادامه نداد
منم از این کارم پشبمون بودم و نمیدونستم الان محمدرضا رضا رو کجا پیدا کنم .
برای همین یک خط راست رو جلوی فاطمه وخواهرش ،هی میرفتم و میومدم
ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ
پ.ن. حرف میزنن
ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ∘ꕥ
https://eitaa.com/Romanfama
https://harfeto.timefriend.net/17232912450011
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
نظرات، باعث انرژی میشن.
نظر دادن یادتون نره