تو همین حال و هوا که دستت به هیچکس و هیچجا بند نیست و کسی نمیتونه بهت کمک کنه، یهو یه نوایِ آروم، با دو کلمهی فوق ماورایی به گوشت میرسه. این دو کلمه، با همهی کلمات فرق دارن؛ جنسشون، لحنشون، حروفشون.
اصلاً تکراری نمیشن، انگار هر بار جدیدن. هر دفعه با یه ظاهر ثابت، موقع شرایط بحرانی خودشونو به گوشات میرسونن، به روحت تزریق میشن و کل وجودتو در بر میگیرن.
Ronesha | رُنِشا
«الله اکبر... الله اکبر...»
تموم شد، تموم! سریع از زمین خاکیِ بازی جدا میشی و دلت به صاحب اصلیش، به سازندهش، به آفرینندهی کل کهکشانها و خالقِ همهی سیارات و زمین و آسمون وصل میشه. انگار میاد و در گوشت میگه: «ببین منو؟ من هستم! دلتو بهم امانت بده، بقیهش با من. نگران آینده و تصمیماتت نباش، غصهی گذشته و اشتباهاتتو نخور. من بزرگتر از اونیم که به فکر مخلوقم نباشم. من به شب و روزم قسم خوردم که رهات نمیکنم و هواتو دارم. نمیذارم واست بد تموم شه.»
یادت نمیاد وقتی بهت گفتم:
وَالضُّحَى ﴿۱﴾
وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى ﴿۲﴾
مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى ﴿۳﴾
" قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من...
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور...
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من
نخواهم کرد...
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای ماندهاش با من...♥️ "
اینا رو فقط توی دو کلمه بهت میگه! اینجاست که این حروف، این دو کلمهی به ظاهر ساده، به یه اقیانوس تبدیل میشن؛ یه اقیانوسِ عمیق، یه اقیانوس پر از عشق و اطمینانِ خاطر، یه اقیانوس آرامش...
و در آخر، شرمنده میشی. چون یاد اونجایی میافتی که توی کتابِ ماورایی میگه: «و هنگامی که به طوفان برسی و ممکن است کشتیِ تو در وسط دریا شکسته شود، از همه کس قطع امید میکنی و تنها به من پناه میآوری؛ و هنگامی که به ساحل آرامش برسی، مرا فراموش میکنی و انگار نه انگار که من نجاتت دادم.»
(آیه ۶۷ سورهی اسراء)
یا اون بیت که میگه:
«هر دم که سرت به درد آید، نالان شوی و سوی من آیی
چون درد سرت شفا بدادم، یاغی شوی و دگر نیایی»
اینجا، توی آغوشِ خالقت، همزمان شرمنده هم هستی؛ هم شرمندهی اون که تا الآن اولویت آخرت بوده، هم شرمندهی خودت که صاحب حقیقی و اصلیت بهت نزدیکه؛ ولی تو از اون دور.
و خوب یادته که این دوری چقدر برات عذاب آوره... چون مدام تو دعای کمیل بهش میگی: "آخدا؟ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَىٰ فِرَاقِكَ؟ باشه قبول، من میرم جهنم و عذابی که خودم ساختمو تحمل میکنم، ولی تو بگو چهجوری دوری تو رو تحمل کنم؟"
بهش میگی: «میشه کمکم کنی که توی ساحل آرامشم تو رو یادم نره و با دور بودن از تو، به خودم ظلم نکنم؟ میشه یاغی نشم؟»
وقتی ببینه خواهانشی، بیشتر بغلت میکنه و تو یاد میگیری که دیگه گرمای محبتش رو به کسی نفروشی.
اینجا دیگه پله پله رشد میکنی و میدونی که این تو نیستی که داره بالا میره؛ بلکه اونه که داره تو رو بالا میکشه.
و این، اوج رها بودنه... رهایِ رهایِ رها در آغوش پر نور و محبتِ خدا... :)
حالا تو واسم بنویس...
کدوم کلماتو درک کردی که فوق ماوران و تو دلشون یه اقیانوسه که باهاش دلت آروم میگیره؟🌱
https://daigo.ir/pm/THoTmf
Ronesha | رُنِشا
چرا این آیه؟ قدیمیا میدونن، چون زندگیش کردم. چون اولین آیهای بود که بعد جهنم شک و شبهه، بهش یقین آ
- چی حالتو خیلی خوب میکنه؟
+ انس بقیه با این آیهی خارقالعاده!
که دیدن و درک کردنِ بطن و عمق و حقیقت این چند کلمه شده آرزو*