343-momenoon-ar-parhizgar.mp3
1.19M
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#هر_روز_با_قرآن صفحه 343
✨تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه #شهدا برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ان شاءالله
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili
💠 خط زندگی
1_4355455103.mp3
8.21M
✋ #دعای_عهد ✋
چله پنجم
روز 5⃣1⃣ ام
😇 عزیزان ارجمند ! 😊
🌹 دعای عهد فراموش نشه!
اگه نخوندی تا قبل ظهر
وقت داری
اگر 0⃣4⃣ روز خوندی
ان شاء الله از یاران امام زمان (عج)🌹 خواهی بود. 😍
#دعای_عهد
#امام_زمان
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
♨️قبل از هر کاری بگوییم: آقا دستمان را بگیر!
آیت الله مصباح یزدی رحمهالله علیه:
باور کنیم بهترین راه برای موفقیت و هدایت، توسل به اهل بیت (صلوات الله علیهم اجمعین) است.
توسل هم [فقط] این نیست که روضه بخوانیم و بنشینیم گریه کنیم!
بلکه این هم از توسل است که هرکاری که میخواهیم شروع کنیم اول یک #صلوات برای امام زمان عجل الله بفرستیم و ته دلمان بگوییم: «آقا دستمان را بگیر!» سعی کنیم این برایمان مَلَکه بشود.
تجربههای زیادی هست که [اهل بیت] در مقام عمل کسانی را که اینگونه رفتار میکردند، رها نکردند.
#امام_زمان
#توسلات_مهدوی
رایگان خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
بسم الله الرحمن الرحیم
نمیدانم چرا آدمها با یکدیگر حرف نمیزنند ،،،،،،
چرا هنگام ناراحتی, سکوت یا قهر میکنند ،،،،،،
باور کنید تمام سوءتفاهم ها از همین حرف نزدن ها شروع میشود .......
به یکدیگر اجازه ی حرف زدن بدهیم ، بگذاریم مشکلمان را کلمه ها حل کنند! .......
باور کنید هیچ چیز به اندازه ی حرف زدن روی قلب و احساس و فکر ما تاثیر ندارد! .......
کلمه هاقدرتی دارندکه میتوانند کوه های درون فکر ما را جا به جا کنند و دیوارهای بین ما را از بین ببرند! ........
باز هم میگویم به یکدیگر اجازه ی حرف زدن بدهید ،،،،،،،
در این روزگار افسردگی, سکوت فقط ما را از یکدیگر دور میکند .......
زندگی یک تداوم بی نهایت اکنون هاست ، ماموریت مادر زندگی بی مشکل زیستن نیست، با انگیزه زیستن است ........
سلطان دلها باش،امادل نشکن ، پله بساز، اما از کسی بالا نرو، دورت راشلوغ کن، اما در شلوغی ها خودت را گم نکن .......
سلام. ،. صبح روز سه شنبه شما بخیر.
انرژی درطبیعت ازبین نمی رود، وقتی انرژی ای رها میکنی حالتش عوض می شود وبرمیگردد.
امروز متعلق است به سید الساجدین ، زین العابدین حضرت امام سجاد (ع) و باقر علم النبیین ، شکافنده علوم حضرت امام محمد باقر (ع) و رئیس مذهب تشییع حضرت امام جعفر صادق (ع) . توکلت علی الله.
ذکرامروز یکصدمرتبه ( یاارحم الراحمین) اللهم عجل لولیک الفرج. التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوشتن ذکر روز سه شنبه عبارت دعاییِ " یا ارحم الراحمین" بخط ثلث
#ذکر_روز_سه_شنبه
#خط_ثلث
#ویدئو_خط
خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
#یٰا_شٰافِي
برای سلامتی همه مریضا و مجروحین غزه دعا میکنیم.
اللهمَّ اشف کلَّ مریض
به کانال آموزش رایگان خوشنویسی
"خط زندگی" بپیوندید. 👇👇👇
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیرالمؤمنین علیه السلام:
نابود شد کسی که ارزش خود را ندانست.
نهج البلاغه حکمت ۱۴۹
#موسیقی_خط
#نهج_البلاغه
#امیرالمؤمنین
خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
زندگی کوتاه است
تا وقتی دندان دارید
لبخند بزنید.
#اجتماعی_تلنگر
خوش خط شو با...!
https://eitaa.com/Roohollahkhalili59
💠 خط زندگی
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_نهم
فصل پنجم
در روستا، پاییز که از راه می رسد، عروسی ها هم رونق می گیرند. مردم بعد از برداشت محصولاتشان آستین بالا می زنند و دنبال کار خیر جوان ها می روند.
دوازدهم آذرماه 1356 بود. صبح زود آماده شدیم برای جاری کردن خطبه عقد به دمق برویم. آن وقت دمق مرکز بخش بود. صمد و پدرش به خانة ما آمدند. چادر سرکردم و به همراه پدرم به راه افتادم. مادرم تا جلوی در بدرقه ام کرد. مرا بوسید و بیخ گوشم برایم دعا خواند. من ترک موتور پدرم نشستم و صمد هم ترک موتور پدرش. دمق یک محضرخانه بیشتر نداشت. صاحب محضرخانه پیرمرد خوش رویی بود. شناسنامة من و صمد را گرفت. کمی سربه سر صمد گذاشت و گفت: «برو خدا را شکر کن شناسنامة عروس خانم عکس دار نیست و من نمی توانم برای تو عقدش کنم. از این موقعیت خوب بهره ببر و خودت را توی هچل نینداز.»
ما به این شوخی خندیدیم؛ اما وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامة بدون عکس خطبة عقد را جاری نمی کند، اول ناراحت شدیم و بعد دست از پا درازتر سوار موتورها شدیم و برگشتیم قایش. همه تعجب کرده بودند چطور به این زودی برگشته ایم. برایشان توضیح دادیم. موتورها را گذاشتیم خانه. سوار مینی بوس شدیم و رفتیم همدان.
عصر بود که رسیدیم. پدر صمد گفت: «بهتر است اول برویم عکس بگیریم.»
همدان، میدانِ بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود. توی این میدان، پر از باغچه و سبزه و گل بود. وسط میدان حوض بزرگ و پرآبی قرار داشت. وسط این حوض هم روی پایه ای سنگی، مجسمة شاه، سوار بر اسب، ایستاده بود. عکاس دوره گردی توی میدان عکس می گرفت. پدر صمد گفت: «بهتر است همین جا عکس بگیریم.» بعد رفت و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بود، بنشینم. عکاس رفت پشت دوربین پایه دارش ایستاد. پارچة سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: « اینجا را نگاه کن.» من نشستم و صاف و بی حرکت به دست عکاس خیره شدم. کمی بعد، عکاس از زیر پارچة سیاه بیرون آمد و گفت: «نیم ساعت دیگر عکس حاضر می شود.» کمی توی میدان گشتیم تا عکس ها آماده شد. پدر صمد عکس ها را گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: «حاج آقا! یعنی من این شکلی ام؟!»
پدرم اخم کرد و گفت: «آقا چرا این طوری عکس گرفتی. دختر من که این شکلی نیست.»
عکاس چیزی نگفت. او داشت پولش را می شمرد؛ اما پدر صمد گفت: «خیلی هم قشنگ و خوب است عروس من، هیچ عیبی ندارد.»
عکس ها را توی کیفم گذاشتم و راه افتادیم طرف خانة دوست پدر صمد. شب را آنجا خوابیدیم. صبح زود پدرم رفت و شناسنامه ام را عکس دار کرد و آمد دنبال ما تا برویم محضر. عاقد شناسنامه هایمان را گرفت و مبلغ مهریه را از پدرم پرسید و بعد گفت: «خانم قدم خیر محمدی کنعان! وکیلم شما را با یک جلد کلام الله مجید و مبلغ ده هزار تومان پول به عقد آقای...» بقیة جملة عاقد را نشنیدم. دلم شور می زد. به پدرم نگاه کردم. لبخندی روی لب هایش نشسته بود. سرش را چند بار به علامت تأیید تکان داد.گفتم: «با اجازة پدرم، بله.»
محضردار دفتر بزرگی را جلوی من و صمد گذاشت تا امضا کنیم. من که مدرسه نرفته بودم و سواد نداشتم، به جای امضا جاهایی را که محضردار نشانم می داد، انگشت می زدم. اما صمد امضا می کرد.
از محضر که بیرون آمدیم، حال دیگری داشتم. حس می کردم چیزی و کسی دارد من را از پدرم جدا می کند. به همین خاطر تمام مدت بغض کرده بودم و کنار پدرم ایستاده بودم و یک لحظه از او جدا نمی شدم.
#ادامه_دارد
344-momenoon-ar-parhizgar.mp3
1.22M