🌹#داستان_آموزنده
عربى بادیهنشین نزد پیامبر اکرم آمد و گفت: اى رسول خدا، قیامت چه زمانی برپا میشود؟ در این هنگام وقت نماز شد.
پیامبر نمازش را خواند و سپس فرمود: «کو آن مردى که از قیامت پرسید؟» مرد گفت: من هستم اى پیامبر خدا؛
حضرت فرمود: «براى قیامت چه فراهم آوردهاى؟» گفت: به خدا، چیز زیادى از نماز و روزه فراهم نیاوردهام، جز آنکه خدا و پیامبرش را دوست میدارم. پیامبر به او فرمود: «انسان با کسى است که دوستش دارد»(۱).
همچنین فرمودهاند: «هرکس، مردمى را به سبب کردارشان دوست بدارد، روز قیامت، در جمع آنان گرد خواهد آمد و مانند آنان محاسبه خواهد شد؛ اگرچه کردارش مانند کردار آنان نباشد»(۲).
امام علی فرمود: «هرکه ما را دوست بدارد، در روز قیامت، همراه ما خواهد بود، و اگر شخصى سنگى را دوست بدارد، خداوند، او را با آن، گِرد خواهد آورد»(۳).
پ.ن: هر چند محشور شدن همراه انبیاء و اولیاء فواید زیادی دارد اما به معنای قرار گرفتن در جایگاه آنان نمیباشد.
(۱)(علل الشرائع،ج۱ص۱۳۹)
(۲)(تاریخ بغداد،ج۵ص۴۰۵)
(۳)(أمالی صدوق،ص۲۰۹)
#محشور_شدن_همراه_دوستدار
💠 @RoozieHalal 💠
📚#داستان_آموزنده
روزي امام علی علیهالسلام به مسجد رفتند. در مسجد شخصی ايستاده بود؛ حضرت دهنه اسب را به او سپرد تا به مسجد برود و برگردد.
هنگام خارج شدن از مسجد حضرت دو دينار در دست گرفت تا به عنوان مزد به آن مرد بدهد؛
اما وقتی برگشت، ديد آنمرد دهنه اسب را دزديده و رفته است!
حضرت دو دينار را به قنبر داد و فرمود: به بازار برو و يك دهنه اسب خريداری كن.
قنبر به بازار رفت، اتفاقاً به آن شخص دزد برخورد و ديد يك دهنه اسب در معرض فروش گذاشته است. قنبر فرمود: چند میفروشی؟
آن شخص گفت: دو دينار.
قنبر دو دنيار را داد و افسار را خريد.
وقتي برگشت حضرت فرمود: اين افسار دزديده شده است، به چند دينار خريدی؟ قنبر گفت: دو دينار.
حضرت فرمود: ببين كه اين شخص چگونه رزق حلال خود را كه برايش تعيين شده بود، حرام كرد!
📚شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۱۶۰
#قنبر
#روزی_حلال
#دهنه_اسب
💠 @RoozieHalal 💠
🌹#داستان_آموزنده
امام صادق (ع) در حدیثی میفرمایند: موقعی که خداوند خیر بندهای را بخواهد، هنگامی که گناهی انجام میدهد او را گوشمالی میدهد تا به یاد توبه بیفتد، و هنگامی که شر بندهای را
(بر اثر اعمالش) بخواهد موقعی که گناهی میکند نعمتی به او میبخشد تا استغفار را فراموش کند و به آن گناه ادامه دهد، این همان است که خداوند عزوجل فرموده: «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِّنْ حَیْثُ لَایَعْلَمُونَ»؛ یعنی از طریق نعمتها به هنگام معصیتها آنها را به تدریج از راهی که نمیدانند گرفتار میسازیم
(تا هرگز نتوانند توبه کنند) ».[۱]
یکی از یاران امام صادق عرض کرد: من از خداوند مالی طلب کردم به من روزی فرمود، فرزندی خواستم به من بخشید، خانهای طلب کردم به من مرحمت فرمود، من از این میترسم نکند این استدراج باشد، امام فرمود: اگر اینها توأم با حمد و شکر الهی است استدراج نیست (نعمت است )[۲].
(۱)(تفسیر نمونه،ج۷، ذیل آیات ۱۸۲ و ۱۸۳ سوره اعراف)
(۲)(تفسیر نمونه، ج ۲۴، ذیل آیات ۴۲-/ ۴۵ سوره
#گناه_توبه
#استدراج
#نعمت
💠 @RoozieHalal 💠
#داستان_آموزنده
🍃🍂در زمان حضرت موسی خشکسالی پيش آمد.
آهوان در دشت، خدمت موسی رسيدند كه ما از تشنگی تلف می شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن.
✨موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهوان را نقل نمود.
🍃🍂خداوند فرمود: موعد آن نرسيده
موسی هم برای آهوان جواب رد آورد.
✨تا اينكه يكی از آهوان داوطلب شد كه برای صحبت و مناجات بالای كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران می آيد وگرنه اميدی نيست.
🍃🍂آهو به بالای كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتی به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد. شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت:
دوستانم را خوشحال می كنم و توكل می نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست.
✨تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد
🍃🍂موسي معترض پروردگار شد.
خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين #پاداش_توكل او بود.
✨✨هیچوقت نا امید نشو. لحظه ی آخر شاید #نتیجه عوض شود. همیشه #توکلت به خدا باشد.
💠 @RoozieHalal 💠
#داستان_آموزنده
🌳🌳مردى که کمک خواست
🦋به گذشته پرمشقت خویش مى اندیشید , به یادش مى افتاد که چه روزهاى تلخ و پر مرارتى را پشت سر گذاشته , روزهایى که حتى قادر نبود قوت روزانه زن و کودکان معصومش را فراهم نماید . با خود فکر مى کرد که چگونه یک جمله کوتاه - فقط یک جمله - که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت , به روحش نیرو داد و مسیر زندگانیش را عوض کرد , و او و خانواده اش را از فقر و نکبتى که گرفتار آن بودند نجات داد .
🌼او یکى از صحابه رسول اکرم بود . فقر و تنگدستى براو چیره شده بود . در یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده , با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود , و
وضع خود را براى رسول اکرم شرح دهد , و از آن حضرت استمداد مالى کند .
🔆با همین نیت رفت , ولى قبل از آنکه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اکرم به گوشش خورد : هرکس از ما کمکى بخواهد ما به او کمک مى کنیم , ولى اگر کسى بى نیازى بورزد و دست حاجت پیش مخلوقى دراز نکند , خداوند او را بى نیاز مى کند .
🍃آن روز چیزى نگفت , و به خانه خویش برگشت . باز با هیولاى مهیب فقر که همچنان بر خانه اش سایه افکنده بود روبرو شد , ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اکرم حاضر شد , آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم شنید : هرکس از ما کمکى بخواهد ما به او کمک مى کنیم , ولى اگر کسى بى نیازى بورزد خداوند او را بى نیاز مى کند .
🍂 این دفعه نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید , به خانه خویش برگشت . و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان مى دید , براى سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم رفت , باز هم لبهاى رسول اکرم به حرکت آمد , و با همان آهنگ - که به دل قوت و به روح اطمینان مى بخشید - همان جمله را تکرار کرد .
🌟این بار که آن جمله را شنید , اطمینان بیشترى در قلب خود احساس کرد . حس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است . وقتى که خارج شد با قدمهاى مطمئنترى راه مى رفت . با خود فکر مى کرد که دیگر هرگز به دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم رفت . به خدا تکیه مى کنم و از نیرو و استعدادى که در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده مى کنم , واز او مى خواهم که مرا در کارى که پیش مى گیرم موفق گرداند و مرا بى نیاز سازد .
🤔با خودش فکر کرد که از من چه کارى ساخته است ؟ به نظرش رسید عجالة این قدر از او ساخته هست که برود به صحرا و هیزمى جمع کند و بیاورد و بفروشد . رفت و تیشه اى عاریه کرد و به صحرا رفت , هیزمى جمع کرد و فروخت . لذت حاصل دسترنج خویش را چشید . روزهاى دیگر به اینکار ادامه داد , تا تدریجا توانست از همین پول براى خود تیشه و حیوان و سایر لوازم کار را بخرد . باز هم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانى شد .
😊روزى رسول اکرم به او رسید و تبسم کنان فرمود : (( نگفتم , هرکس از ما کمکى بخواهد ما به او کمک مى دهیم , ولى اگر بى نیازى بورزد خداوند او را بى نیاز مى کند )) ( 1 )
.
1 . اصول کافى , ج 2 , صفحه 139 - (( باب القناعة )) . و سفینة البحار , ماده (( قنع )) .
📚نقل از کتاب " داستان راستان " شهید مطهری (ره)
💠 @RoozieHalal 💠
#داستان_آموزنده
🌼هیچ عملی را کوچک نشماریم
✍️یکی از علمای اهل بصره میگوید: روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم. خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانهام را بفروشم و به جای دیگری بروم. در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصر را دیدم و او را از فروش خانه با خبر ساختم. پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت:
🌼 برو و به خانوادهات بده. به طرف خانه به راه افتادم در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمیتواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند. آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمیکنم. گفتم: این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد. به خدا قسم چیز دیگری ندارم و در خانهام کسانی هستند که به این غذا محتاجترند. اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمیگشتم. روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر میکردم.
🌼که ناگهان ابو نصر را دیدم که از خوشحالی پرواز میکرد و به من گفت: ای ابا محمد چرا اینجا نشستهای؟! در خانهات خیر و ثروت است! گفتم: سبحان الله! از کجا ای ابانصر؟ گفت: مردی از خراسان از تو و پدرت میپرسد و همراهش ثروت فراوانی است. گفتم: او کیست؟ گفت: تاجری از شهر بصره است. پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد.
🌼سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه #سودی که به دست آورده. خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر #یتیمش گشتم و آنان را بینیاز ساختم. در ثروتم سرمایهگذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آن را هر روز بین فقرا و #مستمندان تقسیم میکردم.
🌼 ثروتم کم که نمیشد زیاد هم میشد. کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائکه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم. شبی از شبها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شدهاند. و مردم را دیدم که گناهانشان را بر پشتشان حمل میکنند تا جایی که شخص فاسق، شهری از بدنامی و رسوایی را بر پشتش حمل میکند.
🌼به میزان رسیدم که اعمال مرا #وزن کنند. گناهانم را در کفهای و حسناتم را در کفه دیگر قرار دادند، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد. سپس یکی یکی از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند. چون در زیر هر حسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت. از شهوتهای نفس مثل: #ریا، #غرور، دوست داشتن تعریف و #تمجید_مردم. چیزی برایم باقی نماند و در آستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم. آیا چیزی برایش باقی نمانده؟
🌼گفتند: این برایش باقی مانده! و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم. سپس آن را در کفه #حسناتم گذاشتند و گریههای آن زن را به خاطر کمکی که به او کرده بودم، در کفه حسناتم قرار دادند، کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت: نجات یافت.
🌼 بله دوستان من، خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کار خیری را خالصانه برای خدای تعالی انجام دهیم.
💠 @RoozieHalal 💠
#داستان_آموزنده
🔆نتيجه كم خورى و پرخورى
🌼از قضاى روزگار دو نفر كه يكى ثروتمند و ديگرى فقير بود، همسفر شدند، فقير هر دو شب يك بار افطار ميكرد، ولى ثروتمند روزى سه بار غذا مى خورد، اتفاقاً در شهرى آنها را دستگير كرده و به عنوان جاسوس ، به زندان افكندند و در زندان را با گل گرفتند.
🌼بعد از دو هفته معلوم شد آنها جاسوس نبودند، در را گشودند، ديدند ثروتمند جان سپرده ولى فقير در كمال سلامتى است ، تعجب كردند كه چه طور آن فقير دو هفته بدون غذا سالم مانده است ؟!
🌼حكيمى از تعجب آنها آگاه شد، به آنها گفت : اگر غير از اين بود، مايه تعجب بود و روشن است كه آن پرخور، طاقت نياورد و هلاك شد، ولى ديگرى كه بر صبر، عادت كرده بود، جان بسلامت برد.
چون كم خوردن طبيعت شد كسى را
چو سختى پيشش آيد سهل گيرد
و گر تن پرور است اندر فراخى
چو تنگى بينداز سختى بميرد
تنور شكم تن به تن تافتن
مصيبت بود روز نايافتن
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
💠 @RoozieHalal 💠
#داستان_آموزنده
🔆ارشاد با بذل مال !
🌱مدتى بود كه شخصى دايم نزد امام كاظم عليه السلام مى آمد و فحش و ناسزا مى گفت . بعضى از نزديكان حضرت كه قضيه را چنين ديدند، به ايشان عرض كردند:
- اجازه بدهيد ما اين فاسق را بكشيم !
🌱حضرت اجازه ندادند و از مكان و مزرعه او پرسيدند و سپس سوار بر مركبى به مزرعه وى رفتند. آن مرد صدا زد:
- از ميان زراعت من نياييد! حاصل مرا پايمال مى كنيد!
🌱حضرت آمدند نزديك ايشان پياده شدند. با لبخندى در كنارش نشستند و سپس فرمودند:
- چقدر براى زراعت خرج كرده اى ؟
گفت :
- صد دينار.
🌱فرمود:
- چقدر اميد دخل دارى ؟
گفت :
- دويست دينار.
فرمود:
🌱- اين سيصد دينار را بگير و مزرعه هم مال خودت باشد. خداوند آنچه را كه اميد دارى به تو مرحمت مى كند.
مرد پول را گرفت و پيشانى حضرت را بوسيد.
🌱حضرت تبسم كرده ، برگشت .
فردا كه امام عليه السلام مسجد آمدند، آن مرد نشسته بود. وقتى كه حضرت را ديد گفت :
🌱- الله اعلم حيث يجعل رسالته (66)
اصحاب پرسيدند ديروز چه مى گفت ، امروز چه مى گويد، ديروز فحش و ناسزا مى گفت ، امروز تعريف و تمجيد مى كند؟
حضرت به اصحاب فرمودند:
🌱- شما گفتيد اجازه بده ما اين مرد را بكشيم و لكن من با مبلغى پول او را اصلاح كردم !
يكى از راه هاى اصلاح حال مردم احسان و بخشش است .
💠 @RoozieHalal 💠
#داستان_آموزنده
🔆از ما حركت از خدا بركت
✨🌱يكى از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله فقير شد. محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و شرح حال خود را بيان كرد. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
برو هر چه در منزل دارى اگر چه كم ارزش هم باشد بياور!
🔅آن مرد انصار رفت و طاقه اى گليم و كاسه اى را خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آورد.
حضرت آنها را در معرض فروش گذاشت و فرمود: چه كسى اينها را از من مى خرد؟
🔅مردى گفت : من آنها را به يك درهم خريدارم .
حضرت فرمود: كسى نيست كه بيشتر بخرد!
مرد ديگرى گفت : من به دو درهم مى خرم .
پيغمبر صلى الله عليه و آله به ايشان فروخت و فرمود: اينها مال تو است .
🔅آن گاه دو درهم را به آن مرد انصار داد و فرمود: با يك درهم غذايى براى خانواده ات تهيه كن و با درهم ديگر تبرى خريدارى كن و او نيز به دستور پيغمبر صلى الله عليه و آله عمل كرد.
🔅تبرى خريد و خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آورد. حضرت فرمود: اين تبر را بردار و به بيابان برو و با آن هيزم بشكن و هر چه بود ريز و درشت و تر و خشك همه را جمع كن ، در بازار بفروش .
🔅مرد به فرمايشات رسول خدا صلى الله عليه و آله عمل كرد. مدت پانزده روز تلاش نمود و در نتيجه وضع زندگى او بهتر شد.
🔅پيغمبر گرامى صلى الله عليه و آله به او فرمود: اين بهتر از آن است كه روز قيامت بيايى در حالى كه در سيمايت علامت زخم صدقه باشد
💠 @RoozieHalal 💠
#داستان_آموزنده
🔆عاقبت بخل
🌱آورده اند كه روزى بخيلى با عيال طعام مى خورد. سائلى بر درآمد. زن خواست كه سائل را طعام دهد. از شوهرش مى ترسيد. به بهانه اى به در خانه آمد و نيم نانى در زير جامه گرفت و به سائل داد. شوهر خبر يافت و وى را طلاق داد.
🌱روزگارى برآمد. زن شوهر ديگرى اختيار كرد. روزى با اين شوهر نيز طعام مى خورد. سائلى ديگر بر در آمد. خواست كه وى را طعام دهد. گفت : مبادا اين شوهر، خوى شوهر پيشين داشته باشد. از وى دستورى خواهم . دستورى خواست .
🌱شوهر گفت : همچنين سفره طعام را بردار و به وى ده . زن طعام برداشت و در سراى باز كرد، شوهر پيشين خود را ديد. فريادى از آن زن برآمد. شوهرش از خانه بيرون دويد كه تو را چه شده ؟ گفت : اين سائلى كه مى بينى شوهر من بود و مال بسيار داشت اما بخل زيادى داشت ، به سبب بخل ، مالش از دست رفته و محتاج خلق شده .
🌱مرد گفت : بهتر از اين بشنو. آن درويشى كه به در خانه شما آمد كه وى را نيم نانى دادى كه بدان سبب اين مرد تو را طلاق داد، من بودم . درويش و محتاج خلق بودم . اما سخى و بخشنده بودم حق تعالى به سبب جوانمردى مرا توانگر گردانيد و او را به سبب بخل ، وى را درويش و فقير گردانيد.
💠 @RoozieHalal 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
✘ #داستان_آموزنده برکت چجوری میاد به زندگی؟
میخوام خدا به مالم
عمرم
جوانیم
سلامتیام
و ... برکت بده !
💠 @RoozieHalal 💠
🌱🌱🔅🌱🌱🔅🌱🌱🔅🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆ارث دو عمو
❄️پارسا زادهای بر اثر مرگ دو عمویش، دارای ارث و ثروت بسیار گردید. او آن ثروت را به فسق، اسراف و ریختوپاش زیاد و در راههای بد مصرف میکرد و به هر گناهی دست میزد.
سعدی میگوید از روی نصیحت به او گفتم:
ای فرزند! درآمد، همچون آب جاری است و زندگی همانند آسیابی است که بهوسیلهی آن آب، در گردش است. (اگر) آب کم شود یا از بین برود، سنگ آسیاب از گردش میافتد. بیهوده خرج مکن که به روز دشواری میافتی.
❄️جوان در جوابم گفت: «آسایش زندگی حاضر را نباید به خاطر رنج آینده به هم زد. نقد را بگیر و دست از نسیه بردار.»
دیدم نصیحت مرا نمیپذیرد، همنشینی با او را ترک کردم.
❄️مدتی گذشت. همانطور که من پیشبینی میکردم، بر اثر عیاشی و اسراف، کارش بهجایی رسید که دیدم، لباس پر وصلهی پارهپاره پوشیده و لقمهلقمه به دنبال غذا بود. وقتی او را اینچنین دیدم، خاطرم دگرگون شد. دیدم از مردانگی به دور است که اکنون نزدش بروم و با سرزنش کردن، نمک بر زخمش بپاشم.
📚حکایتهای گلستان، ص 245
🔸🔸امام عسگری علیهالسلام فرمود: «از اسراف کردن دوری کنید که اسراف از کار شیطان میباشد.»
📚بحارالانوار، ج 50، ص 292
💠 @RoozieHalal 💠
#داستان_آموزنده
🔆مسلمه بن عبدالملک
🔅مسلمه بن عبدالملک از فرماندهان ارتش بود و در جنگ روم سِمت فرماندهی داشت. موقعی که عمرو بن عبدالعزیز به خلافت رسید، او را به شام احضار نمود و اجازه داد همهروزه، به حضورش بیاید.
🔅در آن ایام گزارشی به خلیفه رسید که مسلمه، در زندگی خود به زیادهروی و اسراف گراییده و برای تهیه غذاهای گوناگون، روزی هزار درهم خرج سفره دارد.
🔅عمر بن عبدالعزیز از این خبر سخت ناراحت شد. تصمیم گرفت از مسلمه انتقاد کند و او را از این روش نادرست بازدارد.
🔅شبی او را دعوت نمود تا شام خصوصی را با او بخورد. ابتدا دستور داد انواع طعام را تهیه کند؛ بهعلاوه آشی از عدس و پیاز آماده نمایند. موقعی که دستور سفره داده میشود، اوّل آش را بیاورند و سپس با مقداری فاصله سایر غذاها را بیاورند.
🔅شب موعود فرارسید. مجلس، خصوصی بود و خلیفه پیرامون اوضاع جنگ با روم از او پرسشهایی میکرد و مسلمه پاسخ میداد. مجلس به درازا کشید و از وقت شام دو ساعت گذشت، آنگاه خلیفه دستور داد غذا را بیاورند.
اوّل آش را حاضر کردند. چون مسلمه گرسنه شده بود، خود را به آش سیر کرد. بعد غذاهای رنگارنگ را آوردند. امّا او دیگر نمیتوانست بخورد.
🔅خلیفه گفت: چرا نمیخوری؟ جواب داد: سیر شدم. خلیفه گفت: «سبحانالله تو از این آشِ یک درهم خرج شده سیر میشوی، ولی برای رنگین کردن سفرهی خود روزی هزار درهم خرج میکنی! از خدا بترس. اسراف مکن و این پول گزافی را که برای تجمل صرف مینمایی، به مستمندان بده که رضای خدا در آن است.»(3)
حکایتهای پندآموز، ص 83
🌱🌱امام عسگری علیهالسلام فرمود: «از اسراف کردن دوری کنید که اسراف از کار شیطان میباشد.»
📚بحارالانوار، ج 50، ص 292
💠 @RoozieHalal 💠
🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃
#داستان_آموزنده
🔆رعایت اقتصادی در زندگی
🌾أبوالفاتج گفت: یکی از دوستانم به امام صادق علیهالسلام عرض کرد: گاهی ما در بین راه مکه میخواهیم احرام ببندیم، نخاله و سبوس آرد نداریم تا بهوسیلهی آن خود را شستشو بدهیم و آثار نوره را بزداییم، لذا با آرد این عمل را انجام میدهیم و از این کار هم ناراحت هستیم.
امام فرمود:
🌾از اسراف کردن میترسید؟ عرض کردم: آری. فرمود: «آنچه در اصلاح و سلامتی بدن مصرف شود، اسراف نیست. گاهی من دستور میدهم مغز استخوان را با روغنزیتون مخلوط کنند و بهوسیلهی آن خود را شستشو میدهم. اسراف در چیزهایی است که باعث تلف شدن مال و ضرر رساندن به بدن شود.»
🌾عرض کردم: «سختگیری و به تنگی زندگی کردن، چگونه است؟» فرمود: «نان و نمک خوردن بااینکه قُدرت داری غذای دیگری بخوری، [بهتر است].»
🌾عرض کردم: میانهروی و اقتصاد در زندگی به چه نحو حاصل میشود؟ فرمود: وقتیکه نان، گوشت، شیر، روغنزیتون و روغن حیوانی باشد، اگر انسان گاهی از این و گاهی از آن بخورد، [میان روی حاصل میشود]، (نه آنکه با داشتن غذاهای متنوع، همه را یکدفعه بخورد.)
📚پند تاریخ، ج 3، ص 220 -بحارالانوار، ج 15، ص 201
💠 @RoozieHalal 💠
#داستان_آموزنده
🔆مال حرام
❄️صاحب منتخب التواریخ می نویسد در کربلا عطاری که مشهور به تقوا بود مریض می شود و مرضش طولانی می گردد یک نفر از دوستان به عیادتش می رود و می بیند از وسائل زندگی و خانه چیزی برایش نمانده، حصیری زیر پایش و متکائی زیر سرش هست، این آقای تاجر به چنین روزی افتاده است! پسرش وارد شد گفت: پدر برای نسخه امروز پول نیست تا دوا بخرم، متکای زیر سرش را به او داد و گفت: این را هم ببر و بفروش ببینم راحت می شوم یا نه؟
❄️دوست عیادت کننده پرسید مطلب چیست؟ گفت: من در کربلا نمایندگی فروش آبلمیوی شیراز داشتم، آبلیمو وارد می کردم به مبلغ گزاف می فروختم، ناگهان در کربلا تب حصبه عمومی شد و طبیبها مداوای عام کردند که آبلیمو نافع است، روز اول کاری نکردم، از فردا به خودم گفتم چرا آبلیمو را ارزان بفروشم حالا که خریدار فراوان دارد، دو برابر و بعد چند برابر کردم، مردم بیچاره هم ناچار می خریدند بعد دیدم آبلیمو دارد کم می شود و هر چه گران می کنم می خرند ولی تمام می شود، شروع کردم آب در آبلیمو کردن و سپس آبلیموی مصنوعی و تقلبی درست کردم، مال فراوانی به دست آوردم، لیکن چندی بعد بستری شدم، در اثر این بیماری آنچه پول آبلیمو به دست آوردم دادم تا امروز که دیدی همین متکا باقی مانده بود این را نیز دادم ببینم راحت می شوم یا نه؟ فاعتبروا یا اولی الابصار(1).
1-قلب قرآن، 176
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
💠 @RoozieHalal 💠
#داستان_آموزنده
🔆با دعای پیامبر ثروتمند شد
🍁عبدالله بن جعفر، برادرزاده و داماد امیرالمؤمنین علیهالسلام دارای ثروتی بیشمار بوده و سخاوتش زبانزد خاص و عام بود.
🍁علت ثروتمند شدن او این بود که در کودکی در کوچه با بچههای هم سن و سال خود بازی میکرد و با گِل چیزهایی میساخت. پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم عبورش از نزدیک ایشان شد و پرسید: «عبدالله اینها را میخواهی چه کنی؟»
🍁عرض کرد میخواهم بفروشم و با پول آنها خرما بخرم. پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «خداوند معاملهات را برکت دهد.»
🍁عبدالله بن جعفر گوید: «در اثر دعای پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم هر چه میخریدم، استفادهی سرشاری میبردم.» او ثروتمندی بود که بر اثر بذل و انفاق، هر وقت مردم مدینه از یکدیگر قرض میگرفتند، موعد پرداخت را زمان بخشش عبدالله بن جعفر تعیین میکردند.
📚(پیغمبر و یاران، ج 4، ص 130-قاموس الرجال، ج 5، ص 409)
#ثروت
💠 @RoozieHalal 💠
❄️❄️❄️❄️🌻❄️❄️❄️
#داستان_آموزنده
🔆توصيه شيخ كبير به خواندن زيارت عاشورا
شيخ محمد حسن انصارى اخوى زاده و داماد سرآمد فقها، شيخ مرتضى انصارى داراى چند فرزند بود، سومين فرزند ايشان ((شيخ مرتضى )) معروف به شيخ كبير از اهل علم و فضل بود و در نجف به سر مى برد، وى در سال 1289 ه به دنيا آمد، و در سال 1322 ه در دزفول در سن 33 سالگى فوت نمود، اين شيخ جليل القدر حرص و ولع ويژه اى نسبت به خواندن زيارت عاشورا در صبح و شب داشت ، پس از مرگش بعضى از يارانش او را در عالم خواب ديدند، از او پرسيدند: بهترين و نافع ترين اعمال آنجا كدام است ؟ در پاسخ سه بار فرمود: زيارت عاشورا.
📚حياة و شخيصة الشيخ الانصارى چاپ قديم : ص 330 و چاپ جديد: ص 327.
💠 @RoozieHalal 💠
✨✨✨✨✨✨✨✨
#داستان_آموزنده
🔆مزد دادن امام زمان عليه السلام براى خواندن زيارت عاشورا
حاج سيد احمد (رحمة اللّه عليه ) براى من نوشت كه روز جمعه در مسجد سهله در حجره نشسته بودم . ناگاه سيد موقّر معمّمى بر من داخل شد كه قباى فاخرى و عباى قرمزى پوشيده بود، نظرى كرد به آنچه در زاويه حجره بود كمى از كتب و ظروف و فرشى بود فرمود:
براى حاجت دنيا كفايت مى كند تو را و تو هر روز صبح به نيابت صاحب الزمان عليه السلام زيارت عاشورا مى خوانى و خرجى هر ماهت را از من بگير كه محتاج احدى نباشى و قدرى پول به من داد و گفت :
اين كفايت يك ماه تو را مى نمايد.
و رفت رو به در مسجد و من به زمين چسبيده بودم و زبان من بند آمده بود و هر چه خواستم تكلّم بنمايم نتوانستم و حتى نتوانستم برخيزم تا سيد خارج شد و همين كه بيرون رفت گويا قيودى از آن بر من بود و باز شد و شرح صدرى پيدا كردم پس برخاستم و از مسجد خارج شدم آنچه تفحص كردم اثرى از آن آقا نديدم .
📚عبقرى الحسان مرحوم شيخ على اكبر نهاوندى : ج 1، ص 113.
#زیارت_عاشورا
💠 @RoozieHalal 💠
#داستان_آموزنده
🔆 تنگناى سخت
ابو هاشم مى گويد:
يك وقت از نظر زندگى در تنگناى شديد قرار گرفتم . به حضور امام هادى رفتم ، اجازه ورود داد. همين كه در محضرش نشستم ، فرمود:
اى ابو هاشم ! كدام از نعمتها را كه خداوند به تو عطا كرده مى توانى شكرانه اش را به جاى آورى ؟ من سكوت كردم و ندانستم در جواب چه بگويم .
آن حضرت آغاز سخن كرد و فرمود: خداوند ايمان را به تو مرحمت كرده به خاطر آن بدنت را بر آتش جهنم حرام كرد و تو را عافيت و سلامتى داد و بدين وسيله تو را بر عبادت و بندگى يارى فرمود و به تو قناعت بخشيد كه با اين صفت آبرويت را حفظ نمود.
آنگاه فرمود: اى ابوهاشم ! من در آغاز اين نعمتها را به ياد تو آوردم ، چون مى دانستم به جهت تنگدستى از آن كسى كه اين همه نعمتها را به تو عنايت كرده به من شكايت كنى . اينك دستور دادم صد دينار (طلا) به تو بدهند آن را بگير و به زندگى ات سامان بده ! شكر نعمتهاى خدا را بجاى آور!
📚 بحار: ج 50، ص 129.
💠 @RoozieHalal 💠
#داستان_آموزنده
🔆اول قرارداد، سپس كار
سليمان جعفرى كه يكى از ارادتمندان امام رضا عليه السلام بود، مى گويد:
براى كارى خدمت امام رفته بودم ، چون كارم تمام شد خواستم به منزل خود برگردم ، امام فرمود:
امشب نزد ما بمان !
در محضر امام به خانه او رفتيم ، غلامان آن حضرت مشغول بنايى بودند امام در ميان آنها غلامى سياه را ديد كه از غلامان آن حضرت نبود، پرسيد:
- اين كسيت ؟
عرض كردند:
- به ما كمك مى كند به او چيزى خواهيم داد.
فرمود:
- مزدش را تعيين كرده ايد؟
عرض كردند:
- نه ، هر چه بدهيم راضى مى شود.
امام برآشفت و بسيار خشمگين شد. من عرض كردم :
فدايت شوم چرا خودت را ناراحت مى كنيد؟
فرمود:
من بارها به اينها گفته ام هيچكس را براى كارى نياوريد مگر آن كه قبلا مزدش را تعيين كنيد و قرارداد ببنديد. كسى كه بدون قرارداد قبلى كارى انجام دهد اگر سه برابر به او مزد بدهى ، خيال مى كند مزدش را كم داده اى ، اما اگر مزدش را قبلا تعيين كنى وقتى مزدش را بپردازى از تو خشنود خواهد شد كه به گفته خود عمل كرده اى و اگر بيش از مقدار قرارداد چيزى به او بدهى هر چه كم و ناچيز باشد، متوجه مى شود اضافه داده اى ، سپاسگزار خواهد بود.
📚بحار: ج 49، ص 106.
💠 @RoozieHalal 💠
#داستان_آموزنده
🔆تشخيص حرام و حلال براى كودكى خردسال
احمد بن اسحاق يكى از اصحاب و كسانى بود كه وجوهات شيعيان را جمع آورى مى كرد و خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام تقديم مى نمود، او حكايت نمايد:
روزى به قصد تحويل مقدار قابل توجّهى وجوهات شرعيّه به همراه تعدادى سؤ ال در مسائل مختلف ، به محضر مبارك امام حسن عسكرى عليه السلام عازم سامراء شدم .
و چون وارد شهر سامراء گشتم ، به سمت منزل آن حضرت حركت نمودم ، هنگامى كه به منزل رسيدم ، اذن دخول طلبيده و وارد شدم ، چشمم به كودكى خردسال افتاد كه بر زانوهاى حضرت نشسته و بسيار خوش سيما و نورانى بود.
همين كه كيسه هاى پول و جواهرات را خدمت حضرت نهادم ، امام عليه السلام نگاهى به كودك نمود و فرمود: اى پسرم ! اين اموال از شيعيان و دوستان تو مى باشد، آن ها را باز كن و تحويل بگير.
ناگهان كودك اظهار داشت : اى پدر! و اى سرورم ! آيا جايز است كه دست به سوى اموالى دراز كنم كه آغشته به حرام است ؟!
سپس امام حسن عسكرى عليه السلام خطاب به احمد بن اسحاق كرد و فرمود: آنچه در كيسه ها مى باشد، بيرون بياور تا فرزندم حلال و حرام آن ها را از يكديگر جدا نمايد.
چون يكى از كيسه ها را خدمت حضرت نهادم ، كودك فرمود: اين مال فلان شخص است كه در فلان محلّه شهر قم سكونت دارد و مقدار آن 72 دينار است كه بابت فروش باغ ارثيه پدرش و نيز فروش هفت عدد پيراهن و كرايه مغازه هايش مى باشد.
امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: عزيزم ! صحيح گفتى ، اكنون بگو كدام حرام است ؟
كودك اظهار داشت : در اين كيسه يك دينار مشكوك ، از اهالى شهر رى مربوط به فلان تاريخ مى باشد كه مغشوش مى باشد.
بعد از آن اشاره به يكى ديگر از كيسه ها نمود و فرمود: و امّا صاحب اين كيسه فلانى است كه در فلان شهر مقدار يك مَن و يك چارك نخ ، جهت بافتن پارچه به فلان بافنده معروف داد و چون مدّتى طولانى سپرى شد، نخ ها را دزد به سرقت برد.
و صاحب نخ ها نسّاج را تكذيب و جريمه كرده و به جاى آن ، يك مَن و نيم غرامت گرفت .
پس يك دينار با تكّه اى پارچه در اين كيسه از چنين راهى به دست آمده است كه حرام مى باشد.
سپس كودك به سوّمين كيسه اشاره نمود و اظهار داشت : آنچه درون آن است ، مال فلان شخص است كه در فلان محلّه قم زندگى مى كند و مقدار هفتاد دينار مى باشد كه نبايد دست زده شود.
امام حسن عسگرى عليه السلام سؤال نمود: چرا؟
فرزند جواب داد: چون اين ها بابت فروش گندم هائى است كه مالك با كشاورز اختلاف داشتند و مالك سهم كشاورز را كمتر از حقّش داد.
پدر فرمود: بلى ، صحيح است .
پس از آن كودك فرمود: اى احمد بن اسحاق ! اين اموال را به صاحبانش برگردان ، ما نيازى به آن ها نداريم .
و اكنون كيسه آن پيرزن را بياور.
احمد گفت : من به طور كلّى آن كيسه را فراموش كرده بودم ...
آرى براى امام معصوم ، چون از طرف خداوند متعال منصوب است ، سنّ و سال ، موقعيّت مطرح نيست ؛ بلكه هر زمان هر چه اراده نمايد حاصل خواهد شد و به همه امور آگاه مى گردد.
پس مواظب اعمال و گفتار خود در تمام حالات باشيم كه امام زمان ، روحى له الفداء و سلام اللّه عليه غافل نخواهد بود.
📚احتجاج طبرسى : ج 2، ص 524 - 527، ينابيع المودّة : ج 3، ص 319، ح 5.
💠 @RoozieHalal 💠
#داستان_آموزنده
🔆توجه به يتيم و بركت زندگى
بـرخـى از تـاريـخ نويسان مى گويند: كمتر دايه اى حاضر بودبه محمد(صل الله علیه وآله و سلم ) شير دهد, زيرا بيشتر طالب آن بودند كه اطفال غير يتيم راانتخاب كنند تا از كمك هاى پدران آنها بهره مند شوند.
حتى حـلـيمه نيزاز قبول آن حضرت سرباز زد, ولى چون بر اثر ضعف اندام , هيچ كس طفل خود را به او نـداد, ناچار شد كه نوه عبدالمطلب را بپذيرد.
وى به شوهر خود چنين گفت : برويم همين طفل را بگيريم تابادست خالى برنگرديم , شايد لطف الهى شامل حال ما گردد.
از قـضا چنين شد و از آن لحظه كه حليمه آماده شد خدمت محمد(صل الله علیه وآله و سلم ) را به عهده گيرد, الطاف الهى , سراسر زندگى او رافراگرفت .
📚ابن هشام , سيره , ج 1, ص 171و172
💠 @RoozieHalal 💠
#داستان_آموزنده
🔆نماز در اوّل وقت و يك شمش طلا
مرحوم كلينى ، راوندى و برخى ديگر از بزرگان به نقل از شخصى به نام ابراهيم فرزند موسى قزّاز - كه امام جماعت يكى از مساجد شهر خراسان (مسجد الرّضا عليه السلام ) بود -
حكايت نمايند:
روزى به محضر مبارك حضرت علىّ بن موسى الرّضاعليهما السلام وارد شدم تا پيرامون درخواستى كه قبلاً از آن حضرت كرده بودم ، صحبت نمايم ؛ و با كمك ايشان بتوانم مشكلات زندگى خود و خانواده ام را بر طرف سازم .
در همين اثناء، امام عليه السلام در حال حركت و خروج از منزل بود و قصد داشت كه جهت استقبال بعضى از شخصيّت ها به بيرون شهر برود.
من نيز همراه حضرت به راه افتادم ، در بين راه وقت نماز فرا رسيد، پس امام عليه السلام مسير خود را به سمت ساختمانى كه در آن نزديكى بود، تغيير داد.
و سپس در نزديكى آن ساختمان ، كنار صخره اى فرود آمديم ؛ و حضرت به من فرمود: اى ابراهيم ! اذان بگو.
عرضه داشتم : صبر كنيم تا ديگر اصحاب و دوستان ، به ما ملحق شوند، بعد از آن نماز را اقامه فرمائيد؟
حضرت فرمود: خداوند تو را مورد مغفرت و رحمت واسعه خويش قرار دهد، مواظب باش كه هيچ گاه نماز را از اوّل وقت آن ، تاءخير نيندازى ، مگر آن كه ناچار و مجبور شوى ؛ و يا آن كه داراى عذرى - موجّه - باشى .
پس طبق فرمان امام عليه السلام اذان نماز را گفتم ؛ و سپس نماز را به امامت آن حضرت اقامه نموديم .
بعد از آن كه نماز، پايان يافت و سلام نماز را داديم ، عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! قبلاً خواهشى از شما - در رابطه با مشكلات زندگى خود و عائله ام - كرده بودم ؛ و شما نيز وعده اى به من دادى ، كه مدّت زيادى از آن وعده سپرى شده است ؛ و من سخت در فشار زندگى خود و خانواده ام مى باشم .
و با توجّه به مشغله هاى بسيارى كه شما داريد، نمى خواهم هر روز مزاحم اوقات گرانبهاى شما گردم ، چنانچه ممكن باشد، عنايتى در حقّ من و خانوده ام بفرمائيد.
هنگامى كه سخن من پايان يافت ، امام عليه السلام تبسّمى نمود؛ و سپس با عصا و چوب دستى خود، مقدارى از خاك هاى روى زمين را محكم سائيد.
بعد از آن ، حضرت دست مبارك خود را دراز نمود و بر روى آن خاكها زد، پس ناگهان متوجّه شدم كه شمش طلائى را برداشت و تحويل من داد؛ و فرمود:
اين را بگير، خداوند متعال در آن ، برايت بركت و توسعه عطا گرداند، آن را هزينه زندگى خود و عائله ات قرار بده .
و سپس حضرت افزود: آنچه را كه امروز مشاده كردى مكتوم و از ديگران مخفى بدار.
ابراهيم بن موسى قزّاز در پايان حكايت ، اضافه كرد: بعد از آن كه شمش طلا را از امام رضا عليه السلام دريافت كردم و به منزل آمدم ، آن را فروختم و قيمت آن را كه حدود هفتاد هزار دينار بود، هزينه زندگى خود و خانواده ام قرار دادم .
و خداوند متعال به بركت دعاى آن حضرت ، به قدرى بركت و توسعه به من عنايت نمود، كه يكى از ثروتمندان معروف شهر خراسان قرار گرفتم .
📚 اصول كافى : ج 1، ص 488، ح 6، اختصاص شيخ مفيد: ص 270، بحارالا نوار: ج 49، ص 49، ح 49، به نقل از خرائج مرحوم راوندى .
💠 @RoozieHalal 💠
#داستان_آموزنده
🔆مشکل مهم
يك بنده خدائى مى گويد دو مرتبه مشكل مهمى براى من پيدا شد و با زيارت عاشورا بر طرف شد، توسل اول : براى حقير سه مشكل مهم پيدا شده بود كه سخت مرا نارحت كرده بود.
1 مبلغ دويست هزار تومان بابت خريد منزل بدهكار بودم كه نزديك نه سال طول كشيده شده بود و قدرت پرداخت آن را نداشتم .
2 گرفتارى سخت ديگرى كه از بيان آن معذورم .
3 از جهت امر معاش سخت در مضيقه بودم . اين سه گرفتارى عرصه را بر من تنگ كرده بود، بعد از توسل به بى بى فاطمه معصومه عليهاالسلام به خاطرم رسيد كه چهل روز زيارت عاشورا را بخوانم و ثوابش را به حضرت نرجس خاتون هديه نمايم كه آن حضرت نزد فرزندشان آقا امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف شفاعت نموده كه اين سه گرفتارى بر طرف شود.
توسل را به اين طريق شروع كردم : بعد از نماز صبح هر روز زيارت امين اللّه به قصد زيارت اميرالمؤ منين علیه السلام و سپس زيارت عاشورا با صد لعن و صد سلام و سجده و دو ركعت نماز و بعد از آن دعاى معروف علقمه ، روز بيست و هفتم ، گرفتارى دوم به گونه اى خارق العاده بر طرف شد، روز سى و هشتم شخصى از دوستان كه اجمالا از بدهكارى بنده خبر داشت پس از احوال پرسى ، بدون مقدمه مبلغ دويست هزار تومان كه مطابق با بدهكارى حقير بود به اينجانب داد و گفت : اين پول مال شما است بابت بدهكارى منزل ، بعد از اتمام چهل روز امر معاش به اندازه كفايت به گونه اى كه در مضيقه نباشم حل شد و الحمد للّه تا اين ساعت به مشكلى از جهت معاش برخورد نكردم .
📚كرامات الحسينية جلد دوم، معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
💠 @RoozieHalal 💠
#داستان_آموزنده
🔆اهتمام به امور فقرا
سيد جواد عاملى ، فقيه معروف ، صاحب كتاب ((مفاتيح الكرامة )) شبى مشغول صرف شام بود كه صداى در را شنيد براى وى خبر آوردند كه پيشخدمت استادش سيد مهدى بحرالعلوم دم درب منتظر است ، وى وقتى كه فهميد پيشخدمت استادش منتظر است با عجله به طرف درب دويد.
پيشخدمت گفت : استاد، شما را الان احضار كرده است ، شام جلو ايشان حاضر است اما دست به سفره نخواهند برد تا شما برويد، جاى معطلى نبود، سيد جواد بدون آن كه غذا را به آخر برساند با شتاب تمام به خانه سيد بحرالعلوم رفت .
تا چشم استاد به سيد جواد افتاد، با خشم بى سابقه اى گفت : سيد جواد!
ايشان غرق در عرق و شگفتى گرديد كه چه شده و چه حادثه اى اتفاق افتاده است تاكنون سابقه نداشته اين چنين مورد عتاب قرار گيرد، هرچه به مغزشان فشار آورد تا علت را بفهمد ممكن نشد، ناچار پرسيد ممكن است حضرت استاد بفرمايند: تقصير اينجانب چيست ؟
فرمودند: علت اين است كه هفت شبانه روز فلان شخص همسايه ات با عائله اش گندم و برنج گيرشان نيامد، در اين مدت از بقال سر كوچه نسيه گرفته و برده اند، امروز رفته است از بقال سركوچه نسيه بگيرد، قبل از آن كه افطار كنند، بقال گفته كه نسيه ها زياد شده ، او هم بعد از شنيدن اين جمله خجالت كشيده كه تقاضاى نسيه كند، دست خالى به خانه اش برگشته و امشب خويش و خانواده اش بى شام مانده اند.
سيد جواد گفت : به خدا قسم من از اين جريان بى خبر بودم ، اگر مى دانستم ، به احوالش رسيدگى مى كردم .
فرمود: همه داد و فرياد بر اين است كه تو چرا از احوال همسايه بى خبر مانده اى ؟ چرا هفت شبانه روز آن ها به اين وضع بگذرانند و تو متوجه نشوى ؟ و اگر با خبر بودى اقدام نمى كردى كه تو اصلا مسلمان نبودى .
مى فرمائيد: چه كنم ؟
پيشخدمت من مجمعه اى از غذا را بر مى دارد و منزل آن مرد برويد دم درب ، پيشخدمت برگردد، تو درب را بزن ، و لذا خواهش كن كه امشب با هم غذا صرف كنيد، اين پول را هم بگير زير فرش يا حصير خانه اش بگذار و برگرد. من اين جا نشسته ام و شام نخواهم خورد تا تو برگردى و خبر آن مرد مؤ من را براى من بياورى .
پيشخدمت سينى بزرگ غذا كه انواع غذاى مطبوع در آن بود برداشت ، و به همراه سيد جواد روانه شد، پس از رسيدن به منزل مورد نظر پيشخدمت مراجعت نمود و سيد جواد پس از در زدن و كسب اجازه وارد شد.
صاحبخانه پس از شنيدن معذرت خواهى سيد جواد و خواهش او دست به سفره برد لقمه اى از غذا را خورد و غذا را مطبوع يافت ، حس كرد اين غذا دست پخت سيد جواد عرب نمى باشد، فوراً دست كشيد و گفت : اين غذا دست پخت عرب نيست . بنابراين از خانه شما نيامده ، تا نگوئى اين غذا از كجاست ، من دست به آن نخواهم زد، آن مرد درست حدس زده بود، غذا در خانه بحرالعلوم ترتيب داده شده بود، آن ها ايرانى الاصل و اهل بروجرد بودند، و غذا، غذاى عرب نبود.
سيد جواد هرچه اصرار كرد كه غذا بخور، تو چه كار دارى كه اين غذا در خانه چه كسى ترتيب داده شده است ؟
آن مرد قبول نكرد و گفت : تا ماجرا را، نگويى دست به غذا دراز نخواهم كرد.
سيد جواد چاره اى نديد كه ماجرا را از اول تا به آخر نقل كرد، آن مرد بعد از شنيدن ماجرا غذا را خورد، اما سخت در شگفت مانده بود، مى گفت : من راز خودم را به احدى نگفته ام ، از نزديكترين همسايگانم پنهان داشته ام ، سيد از كجا مطلع شده است ؟
📚برگزيده اى از داستانهاى اسلامى ، حاج عباس احمدى اديب ، ص 96، به نقل از كشكول بهائى
💠 @RoozieHalal 💠