۴٠۳.
همهچیز بود. اتوبوس، کتابهام، آهنگهام، هوبی، حرم، خدا، باباجونم، دوستهام، مهمترین دوست، سکوت، تنهایی، بیکسی، اشتباه، غم، شادی، درد، هدفون، گوشی، هیئت، چایی، ریمل، بارون، خانواده، خستگی، شال کویتی، سررسید، نامه، خبر بد، التماس به خدا، به انتها رسیدن، نشدن، از دست دادن، گرما، ایتا، ساعتم، قرآنم، لیپگلاسم، کارت بانکی، احسان عبدیپور، حسرت، بیلیاقتی، جدایی، خنده، شببیداری، آشپزی، خواب، روحي، ترقیم، شعر، فیلمهام، ترس، خطر، اورثینک، فوتبال، بیمارستان، ناشناس، باشگاه، پیراشکی سیدعماد، عود عربی، توشهجو، عطر یادگاری، کاغذ، خاطره، برق ناخن، قرصها، روتارین، کرم ارده، توپ بسکت، عبا سبزه، شهرم.[تو؟]
بهترین اتفاق ۴٠۳ کربلارفتن مست و نرفتن من بود. یعنی اون همه خیر توی جاموندن مگه میشه؟ یاللعجب.
بدترین روزهای ۴٠۳ بیماریِ مامانجونم بود و شبهایی که بیمارستان بود. من رفتن باباجونم رو ندیدم، ولی همین تا مرز رفتن مامانجونم روانیم کرد.
سختترین درس ۴٠۳ وابستگی و صمیمیت بود. خیلی وحشتناکه و کمکم از درون نابودت میکنه. ولی یه مرگ تدریجی و شیرینه، دوستش دارم.