به تلاطم میاندازیام آنچنان که طالعبینی فنجانِ معشوق را در دست دارد و مدعی میشود که تصویر خود را در آیندهٔ معشوق میبیند. به غم مینشانیام گویی دلدارش به او خندیده و حرفش را نشنیده گرفته.
به رنجم میکشانیام که انگار رَمّال خیال کنار کشیدن دارد، تصمیم رها کردن گرفته، فکرش آن سمت رفته که معشوق خودش عزم عاشقی کرده ولی مقصود، او نیست. شاید هیچگاه در اهداف دلدادهاش نبوده که شبها با او بنشیند و هی فال بگیرند و هی همدیگر را در فنجان و یا کف دست هم ببینند. تعبیر باهم بودن ابدی کنند و گاهی هم دروغ بگویند که کائنات هم این عشق را در خود نشان دادهاند.
تو من را به بداقبالیِ فالگیری رساندی که رفت و میدان را برای رقیب گذاشت و نفهمید که پشت خندهٔ معشوقش چیزی جز خجالت و ناز و عشوهٔ دلفریبانه نبود..
من دقیق نمیدانم که اگر امروز هم نیایی، آیا فردا میتوانم به استقبالت بیایم یا نه؟ من دقیق نمیدانم که اگر فردا بیایی میشناسمت یا هوشیار نیستم.. من دقیق نمیدانم که اگر فردا بیایی من هنوز تو را دوستت میدارم یا نه! از اینها که بگذریم من شک دارم که اصلا فرداروزی زنده باشم..
ولی اگر بر فرض محالات، [از آنجایی که ما انسانها ذاتاً به ناممکنها زیاد فکر میکنیم و دستهای از ما که عاشق نام گرفتهاند بیشتر از دیگری.] روزی رسید که آمدی و من دیگر در اینجا به انتظارت ننشسته بودم، لطفی کن و لااقل همینجا ساکن شو. آرزویِ این دیوانه [لقبی که عوام به عاشقجماعت میدهند.] همین بود که تو هم همین هوا را نفس بکشی و کمی حتی اگر بیزاری به این بهانه یادم کنی. معمولاً در داستانها به این نوع نزدیکی وصالِ لیلی و مجنون نمیگویند اما امثال ما دیوانهها را چه به ادبیات و از این دسته سرگرمیها؟ بر این باورم که آن آدمهایی که کلاسشان برایشان حائز اهمیت است ادبیات را خلق کردهاند تا بر دیوانگیهایشان برچسب عقلانیت بزنند. ولی ما عوام لیلیِمان را مجنونوار میستاییم. داشتم میگفتم که بیا، من مسافر امروز و فردای این شهرم. حتی اگر لازم میدانی برایم بنویس که نویسندهای شاعری چیزی بشوم و کمی ادبیات بخوانم تا مرا بهعنوان یک عاقل بپذیری، نه یک دیوانه. مترصّدیم.
MohsenChavoshi-ShabiKeMahKamelShod-128(www.Next1.ir).mp3
5.03M
بباف مویت را، مگر مرا آن مو طنابِ دار شود.
مرا بکِش بالا. چنان که عاطفهات، جریحهدار شود..
آخرین ارمغانِ ۴٠۳.
برای داشتن نوشتهای غیرعامدانه و جاهلانه و پر از شکافِ پرناشدنی یکی از پستهای روحي رو داخل چنلتون فوروارد بزنید، تگتون + شعر، واژه و یا هرچیزی که باب میلتونه رو برام [@تمومه] بفرستید تا چیزی بنویسم،
نهایتا ششهفتتا..
زمانِ دریافت؟ تا پیش از سالتحویل.
دوستدارِ شما؛ ریحا. 🪄
بار دیگر شهری که دوست میداشتم.[1].mp3
13.72M
هلیا بدان که من به سوی تو باز نخواهم گشت. تو بیدار مینشینی تا انتظار پشیمانی بیافریند. بگذار تا تمام وجودت تسلیمشدگی را با نفرین بیامیزد. زیرا که نفرینْ بیریاترین پیام آور درماندگیست..
[بار دیگر شهری که دوست میداشتم، نوشتهٔ نادرِ ابراهیمی. بخشِ اول]