فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید باورتون نشه
پلیس ها به زور جلومون رو می گرفتند که توی موکب ها غذا بخوریم
ارسالی آقای امیر عباس شاهسواری
#روایت_اربعین
#پذیرایی
🆔@Radio_Taalei
ارسالی آقای امیرعباس شاهسواری
داداشمون سر صبح رفته بود نون گرفته بود برا خونه و بعدش رفته بود سر موکب خودش چایی رو دم کنه
فقط نعلبکی ها رو ببینید چه قشنگ چیده
آفرین نوکر باید از صبح زود نوکری کنه
#روایت_اربعین
ما رو اینجا دنبال کنین⬇️
🆔@Radio_Taalei
ارسالی آقای امیرعباس شاهسواری؛
خیلی گرم بود
داشت حالم خراب میشد
چند کیلومتر که رفتم
رفتم لب جاده ماشین بگیرم
ماشین ایست نمی کرد
کنار جاده راه می رفتم که اگر ماشینی بیاد وایسته
که یکهو یک آقایی داد زد بیا اینور
گفتم میخوام ماشین بگیرم
گفت میگم بیا اینور
خجالت نمی کشی
من که مونده بودم، چی داره می گه،
گفت: می خوای امام حسین رو دور بزنی( مشهدی بود )
گفتم نه
گفت پس بیا پیاده بریم.
الان میری پیش رفیقات می گی من پیاده رفتم، بیا حداقل یکم پیاده راه بیا روت بشه به رفیقات بگی ،بیا
بیا امام حسین رو دور نزن
اونقدر محکم می گفت که فکر کردم نمایندگی امام حسین ع در پیاده رویه
گفتم چشم
از خر شیطون پیاده شدم و با او همراه شدم
راننده تاکسی بود
خیلی باحال بود .
گفتم چند سالته گفت :صدای کلنگ کلنگ گورم داره میاد ۵۰ سالمه
گفت ماشینم خراب بود پول نداشتم و کلی مشکل دیگه، فقط از امام حسین خواستم که بیام .خدا رو شکر ماشین درست شد، پول دستم اومد و همه مشکلاتم حل شد ...
ساعت ۶عصر حرکت کردم از مشهد،۶ عصر مهران بودم ...یک کله روندم، یک نفری به عشق امام حسین ع ...
#آدم_های_عجیب
#روایت_اربعین
ما رو اینجا دنبال کنین⬇️
🆔@Radio_Taalei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسالی آقای امیرعباس شاهسواری
بچه هاشون از کودکی با شوق خدمت به زائرین حسین ع بزرگ میشه
ای کاش بچه هامونو میدادیم به عراقی ها که اینچنین تربیتشون کنن
#روایت_اربعین
#شوق_خدمت
ما رو اینجا دنبال کنین⬇️
🆔@Radio_Taalei
ارسالی آقای امیرعباس شاهسواری
جاده به جاده
پای پیاده
با این دل تنگ ساده
پ .ن :غروب و من و مشایه
#روایت_اربعین
ما رو اینجا دنبال کنین⬇️
🆔@Radio_Taalei
ارسالی آقای امیرعباس شاهسواری
آمدم کنار جاده ماشین بگیرم
خوب نگاه کردم پیرمرد مشهدی ای کنارم نباشد که بگوید :آهای میخواهی سر امام حسین را کلاه بگذاری ...
یک ون نگه می دارد و می گوید سه دینار، سوار می شوم
جلو کنار راننده می نشینم .از ابتدای نشستن متوجه میشوم که افراد داخل ماشین خیلی سرخوش اند .کمی که گوش میدهم لهجه شیرین شیرازی به گوشم میخورد
من با دفترچه دارم نکاتی می نویسم .پشت سری ام می گوید چه می نویسی کاکو؟
می گویم روایت سفر
میگوید، بنویس میرزا محمد حبیبی پسر خوبی است .
میخندم
با اینکه ندیده امش از صدایش متوجه میشوم پسر خوبی است
داشتیم صحبت میکردیم که یکهو دیدم یک ماشین
از سمت چپ جاده یکهو آمد سمت راست جلوی ما ترمز زد برای مسافر
و راننده ما فرمون رو به سمت چپ چرخاند و با فاصله سه و هفتاد و پنج صدم میکرومتر
از کنار ماشین عبور کردیم
قلبم آمده بود درون دهانم و خدا روشکر کردم که زنده مانده بودم
#روایت_اربعین
#الطریق_ثم_الرفیق
ما رو اینجا دنبال کنین⬇️
🆔@Radio_Taalei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسالی آقای امیرعباس شاهسواری
من میرزا رو نمی دیدم
پشت سرم بود
میگفت ۱۴۰۱ تصادف کرده کنار دستی اش فوت شده و از گردن تا پایین همه پلاتین و پروتز است
می گفت روز اول ماه رمضون رفتم توی کما
شب شهادت امام علی ع از کما بیرون اومدم.
عباس موزون بالقوه خونم بالفعل شد
پرسیدم چیزی ندیدی؟
گفت فقط یک کانالی رو میدیدم که توش احساس بی وزنی می کردم و پر از نور بود .خیلی حس خوبی بود .اگر همین الان بهم بگن میای بریم اونجا میگم آره
اونجا تا عمو ام رو دیدم از کما اومدم بیرون، نشد باهاش صحبت کنم
میگفت عمویم شهید شده است .من خیلی با عمویم مانوس ام هر مشکلی برام پیش می آید می روم سر قبر عمویم
بهش گفتم اسم عمویت چیست : ((گفت میرزا محمد حبیبی!! ))
گفتم :مگه تو ...گفت اسم عمویم را پدرم گذاشت روی من تا یاد او زنده شود .چون بعد از شهادت عمویم به دنیا آمدم
#روایت_اربعین
#کما
#شهید
#زندگی_پس_از_زندگی
ما رو اینجا دنبال کنین⬇️
🆔@Radio_Taalei
ارسالی آقای امیرعباس شاهسواری
نزدیک گاراژ، یک عرب اومد گفت: مهران ۲۰ دینار، ماشین الانتارا، ۲ نفر دیگه حرکت
خیلی خسته بودم، داشتم بیهوش میشدم
گفتم باشه
چون از مرز مهران باید تنها رانندگی می کردم و دینار ها هم از پارسال مونده بود و سال خمسی نزدیک بود!
گفتم بگذار به خودم یک حالی بدم!
نشستیم توی ماشین، کولر گرفته بود ولی باد گرم می زد
حرکت که کرد، گفتم حار، لا تبرید
دستش رو برد جلو گفت:لا، اوکی ...اوکی
چند بار بهش گفتم اما دیدم حالیش نمیشه یا گاز کولرش تموم شده
گفتم میخوام پیاده بشم، لا کولر، لا تبرید ....
گفت لا، حرام، شلوغ، ترافیک (رفته بود از دور برگردون دور بزنه )
خلاصه سر و صدا بالا گرفت
یکم جلوتر زد کنار گاراژ
رفتیم توی گاراژ و یک هایس (ون های خیلی مشتی و باحال) گرفتیم با کولر یخچالی سردخونه ای نفری ۱۳ دینار و مثل بچه آدم اومدیم
پ.ن : چندین سال پیش هم از کاظمین تا مرز با چندتا از رفقا سوار یک الانترا شدیم
اونقدر رفقا گفتند، عجب خوشگله، چقدر از پراید نرمتره، چقدر از پژو دل وا تره و .....که وسط راه موتورش سوخت😑
بعد ما رو سوار یک تویوتا کمری کرد که کولرش خراب بود، شیشه رو داده بود پایین باد گرم میخورد تو صورتمون
تا خود مرز مهران، انگار داشتم چند ساعت کنار شاطر اصغر با زیرپوش آبی اورجینال باباها، خمیر میزدم تو تنور
خلاصه مثل بچه آدم با ون یا مینیبوس کولر دار برید هم راحت تره، هم کم هزینه تر
#روایت_اربعین
#روایت_الانترا
#لاتبرید
#لاکولر
#لا_خواهر
#لابرادر
ما رو اینجا دنبال کنین⬇️
🆔@Radio_Taalei
ارسالی آقای امیرعباس شاهسواری
چه کسی فکرش رو می کرد
یک روزی حاج قاسم که امنیت این مسیر رو برقرار می کرد
شهید بشود
#روایت_اربعین
#روایت_مرز
ما رو اینجا دنبال کنین⬇️
🆔@Radio_Taalei
ارسالی آقای امین اخگر
از بچهگی به ما یاد دادند هر وقت خواستیم از زمین بلند بشیم، بگیم یا علی
شاید رمزی در اون باشه بین همهی افتاده ها برای بلند شدن
افتاده ایم مولا
افتاده ایم در چاهِ گناه، در الودگی و تباهی، در دام دنیا
به امیدی امده ایم مولا
روسیاه و دلخسته
بریده از همه جا، پناه اورده ایم
بلندمان کن، از زمین جدایمان کن
مولا
"أنت مولا و أنا ... ، هر چه صلاح است علی (ع)
طرز گفتارِ دعا را نجفت ریخت به هم !"
#روایت_اربعین
#یاعلی
ما رو اینجا دنبال کنین⬇️
🆔@Radio_Taalei