رُقَیـ♡ـہخاتـون ̶³¹⁵_۲۰۲۴_۰۶_۰۸_۱۲_۰۱_۱۹_۸۶۳.mp3
11.56M
-دلِ مـن شبیه معجرم می سوخت💔.
- خانوم سه ساله³¹⁵ .
رفقا فکر میکنم همهتون دیگه میدونید ⁵تیر عیدبزرگغدیر هست ؛ عید ولایتِ آقاجانم امیرالمومنینعلی با
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فراموش کردم گزارش کارو بفرستم 🦦
ازتمامکسانیکهتواینکارکمککردن تشکرمیکنم،اجرتونبامولاعلی(علیهالسلام )🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- اینـوه ی ِمـادرِقَدخمیـده💔.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- بذاربشمتوروضهگریونِرقیه ۜ : ))
هدایت شده از •بَچّهِهِیئَتی•
- میگفت : مثل خودم خیلی مصیبت ها کشیدی ؛ اما بابا ..!
تو مَردی ، غمِ #مَعجر نداری ..💔:)³¹⁵
79ddb69e55b80df7e9bac0585c62c9dck34r94g5su2tfg3.mp3
5.71M
- نگفتیدختریداری ؟ : ))💔.
001 @Ranaei_Channel (11)_5927296967196541296.mp3
15.99M
- هنوزجایِدستشگوشهیِاَبروم ِ💔.
* باحالِمناسب ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- رقیـه ۜ خـواببود💔..
47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- هیـچکسیاینطوریسرازپیکـرنمیبره💔.
* #روضه | #شبِجمعه .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- با حالِ مناسب ببینید .💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- تـوروبدوناحتـرامیزیدبـرامآورد💔.
enc_16900149455374686743125.mp3
7.72M
- پیـرهن مشکیمُ آوردم : )) .
شـال و لبـاس مـشکی مـارا بیاورید
حیعـلیالعـزا ك محـرم رسیده است .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- زخـانههـاهمهبـویِطعـاممیآمد .. 💔
هدایت شده از •بَچّهِهِیئَتی•
- مثل امشبی #ابیعَبدللّه وقتی نامِ سرزمین رو پرسید ، آهسته به #عَبّاس گفت :
با احتیاط لاله ي ما را پیاده کن ، عبّاسجان !
سه سالهي ما را پیاده کن ...💔(:
امشب کارِتون ُبدید دستِ خانومسهساله
این دختر دستش خیلی بازِ : )
شنیدید میگن دخترا باباییاند ؟
دقیقا مصداقِ همین حرفِ
اباعبدالله این نازدانه رو خیلی دوسش داره : )
* به باباییت بگو کارمُ خانومسهساله³¹⁵ : ))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
* خرابهشام ، پارت ¹ .
تشت طلا را که دید ، برخاست و لنگانلنگان به طرفِ چند نفری رفت ك به خرابه میآمدند .
خودش را سپر کرد و آرام نجوا کرد :
+ تاب دیدن ندارد .. بخدا تازه سه سالش شده ، دق میکند اگر سر پدر را ببیند . خودم آرامَش میکنم بازگردید و به امیرتان بگویید زینب این کودک را آرام میکند ..
نامرد توجهی به حرفهایش نکرد و سیلی بر صورتش زد که زمین افتاد .
برخاست و چادرش را تکاند و دوباره به سمت تشت رفت ، اما افسوس ك دِگر دیر شده بود و رقیه سر پدر را دیده بود :)💔..