eitaa logo
هندوستان
951 دنبال‌کننده
62 عکس
17 ویدیو
4 فایل
کانال اشعار عاصی خراسانی @sheikh_ali_moghaddam
مشاهده در ایتا
دانلود
دعوی مردان این عصر انفعالی بیش نیست شیر می غرند و چون وامی رسی بزغاله اند @SAEB_TABRIZ
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠آبیارِ رحمت اگر حتی اشک نداشتی که در محضر خدا گریه کنی، حداقل شرمنده باش عرق شرم جبران چشم خشک است شرم آن رویِ عرقناک، آبیار رحمت است گر نباشد اشک، خجلت هم تلافی می کند قسمتی از جلسه ۶ تیر ۱۴۰۲ @ali_moghddam
دل صد پاره‌ی ما را نگاهی جمع می‌سازد که از یک رشته بتوان بخیه زد چندین جراحت را @SAEB_TABRIZ
نفسِ بد‌کردار صائب قابلِ تعلیم نیست این سگِ دیوانه را چندین مَرَس‌ کردن چرا؟ @SAEB_TABRIZ
مانند لاله سوخته نانی است روزیم آن هم فلک به خون جگر می‌دهد مرا @SAEB_TABRIZ
نیست در جاذبه‌ی شوق مرا کوتاهی پله‌ی ناز تو بسیار بلند افتاده است @SAEB_TABRIZ
معرفی صائب تبریزی و شاخصه های شعری او.pdf
1.12M
💠معرفی صائب تبریزی و خصوصیات شعر صائب تبریزی به مناسبت بزرگداشت صائب تبریزی مطرح شده در جلسه انجمن ادبی مطلع ۲۱ خرداد ۱۴۰۲ توسط علی مقدم https://eitaa.com/joinchat/3757244420C1143bd604a
غیر از خدا که هرگز در فکر او نبودی هر چیز از تو گم شد ، وقت‌ِ نماز پیداست https://eitaa.com/joinchat/3757244420C1143bd604a
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠سفر در وطن _ سفر در منزل ما حتی اگر همه عمر یک جا ثابت ایستاده باشیم باز هم در حال سفر هستیم، سفر از دنیا به سوی آخرت، از ملک به ملکوت این مضمون را صائب با تشبیه به شمع تبیین می کند استاده است شمع و همان گرم رفتن است بیدل این مطلب را با تشبیه نفس تبیین می کند همچون نفس بنای جهان بر تردد است برشی از جلسه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ @ali_moghddam
چون لباسِ کعبه بر اندامِ بُت زیبنده نیست جز تو بر شخصِ دگر نامِ امیرالمومنین @SAEB_TABRIZ
غریبِ کوی توام، با وطن چه‌ کار مرا؟! سپرده‌ام به تو خود را، به من چه کار مرا؟! 📚 کاروان هند https://eitaa.com/joinchat/3757244420C1143bd604a
ابیاتی از قصیده‌ی بیدل دهلوی در وصف امیرالمومنین علیه السلام: امید، اینجا به غارتگاه حسرت رفته سامانش به هر دستی که دیدم، پاره‎ای دارد ز دامانش در این مرتَع، شکار مکرِ روباهان شد آن غافل که آگاهی ندادند از کنام شیر یزدانش کدامین شیر یزدان؟! مرتضی آن صفدر غالب که می خوانند مردان حقیقت، شاه مردانش شهنشاه یقین، تختِ جهان عزّت و قدرت که اعجاز کلام اللّه دارد کوس برهانش نگه، دریوزه کن تا بینی آن آیات قدرت را به دلها گوش نِه، تا بشنوی آواز قرآنش قضا، ترتیبی از خوان نوالش داشت در فطرت دم صبح ازل جوشید از گرد نمکدانش ز اِنعام «سَلُونی» بر خط امکان، صلا گستر ز حکم «لو کشَف» بر عالم تحقیق، فرمانش تأمُّل تا عیار دستگاه قدر او گیرد دهد دوش نبی اللّه ، نشان از پایه شانش بیاضِ حُسنِ «شقُّ الصّدر»، زیب مَطلَع صبحش سواد مُلک «تَمَّ الفَقْر»، تزیین شبستانش دو طاقِ منظر رحمت: خَم محراب ابرویش دو مصراعِ درِ علمِ نبی: لبهای خندانش! ترحُّمْ آفرین: ذاتش، شفاعت پرور: اخلاقش کرم: تصویر الطافش، نجات: ایجاد احسانش اگر عفوِ گرانْسَنگش، بیاراید ترازویی جهان بر عرش یابد پلّه اقبال عصیانش! زبانِ گبر اگر در دیر، نام شرم او گیرد کند آتش عرَق چندان، که گرداند مسلمانش لبِ بت، گر به تصدیق کمالش یا علی گوید به نوری آشنا گردد که آرد کعبه، ایمانش به کعبه پیش از آن کاین ذات اقدس در وجود آید عقیقه جز ذبیحُ اللّه نپسندند، قربانش! در این میخانه تا صبح قیامت کم نمی گردد عرقْ پیمایی دریا، ز شرم جرعه نوشانش مشیت، منحصر فهمید در ابداع امکانش فروغ جوهر آل نبی بر مهر تابانش چمنْ پیرای گلزار نبّوت، ریشه نخلش گهرْ تعمیر انوار رسالت، جوش عمّانش سیه روزی که از خاک درِ او دامن افشاند لباس کعبه گر پوشد، نبیند غیر قطرانش همه گر آفتاب از آستانش بگذرد غافل سحر خندد بر اِدبارش، فلک گرید به حرمانش به گاهِ حمله ی این شیر، اگر خواهد سپر داری جگر در خاک جوید رستم از سام نریمانش شُکوه رعد غیرت، صورْ خیز از نعره شیرش جلال برقِ قهر حق، نگاه چشمِ غضبانش به دریایی که آن دستِ حمایت، سایه اندازد صدای کشتی نوح آید از هوی نهنگانش! خمیر طینتش را چاشنی، از جوهر نوری که می ریزند رنگ عالم ارواح، ز ابدانش در آن حضرت اگر دریای امکان یک گهر بندد نمی ارزد به تشویق نگاه باریابانش بضاعت کو که باشد تحفه بزم قبول آنجا؟ جهان گر شرم دارد، زیره نفروشد به کرمانش طریق عجز می پویم، نمی دانم چه می‌گویم؟! به توصیف خداوندی که دانش‎هاست حیرانش https://eitaa.com/SAEB_TABRIZ
چو خاک اگرچه ندارد وجود من قدری برای کوری دشمن نگاه دار مرا... @SAEB_TABRIZ
این که عمرم همه در مرحله‌پیمایی رفت کاش یک بار هم از خویش سفر می‌کردم! @SAEB_TABRIZ
آتش به آب و یار به اغیار و گل به خار کردند صلح و بخت به ما آشتی نکرد
ذوق وصال می‌گزد از دور پشت دست گرم است بس که صحبت من با خیال تو @SAEB_TABRIZ
استقبال از محرم بود ده روز سالی موسم این دانه افشانی ز غفلت مگذران بی گریه ایام مُحرم را @SAEB_TABRIZ
ابیاتی از قصیده زیبای صائب تبریزی در مدح سیدالشهداء علیه السلام مظهر انوار ربانی، حسین بن علی آن که خاک آستانش دردمندان را شفاست ابر رحمت سایبان قبه پر نور او روضه اش را از پر و بال ملایک بوریاست دست خالی برنمی گردد دعا از روضه اش سائلان را آستانش کعبه حاجت رواست در ره او زائران را هر چه از نقد حیات صرف گردد، با وجود صرف گردیدن بجاست نیست اهل بیت را رنگین تر از وی مصرعی گر بود بر صدر نه معصوم جای او، بجاست کور اگر روشن شود در روضه اش نبود عجب کان حریم خاص مالامال از نور خداست با لب خشک از جهان تا رفت آن سلطان دین آب را خاک مذلت در دهان زین ماجراست زین مصیبت می کند خون گریه چرخ سنگدل این شفق نبود که صبح و شام ظاهر برسماست عقده ها از ماتمش روی زمین را در دل است دانه تسبیح، اشک خاک پاک کربلاست در ره دین هر که جان خویش را سازد فدا در گلوی تشنه او آب تیغ آب بقاست تا بدخشان شد جگرگاه زمین از خون او هر گیاهی کز زمین سر برزند لعلی قباست نیست یک دل کز وقوع این مصیبت داغ نیست گریه فرض عین هفتاد و دو ملت زین عزاست می دهد غسل زیارت خلق را در آب چشم این چنین خاک جگرسوزی ز مظلومان کراست؟ بهر زوارش که می آیند با چندین امید هر کف خاک از زمین کربلا دست دعاست از سیاهی داغ این ماتم نمی آید برون این مصیبت هست بر جا تا بجا ارض و سماست از جگرها می کشد این نخل ماتم آب خویش تا قیامت زین سبب پیوسته در نشو و نماست گر چه از حجت بود حلم الهی بی نیاز این مصیبت حجت حلم گرانسنگ خداست قطره اشکی که آید در عزای او به چشم گوشوار عرش را از پاکی گوهر سزاست زائران را چون نسازد پاک از گرد گناه؟ شهپر روح الامین جاروب این جنت سراست سبحه ای کز خاک پاک کربلا سامان دهند بی تذکر بر زبان رشته اش ذکر خداست چند روزی بود اگر مهر سلیمان معتبر تا قیامت سجده گاه خلق مهر کربلاست خاک این در شو که پیش همت دریا دلش زائران را پاک کردن از گنه کمتر سخاست مغز ایمان تازه می گردد ز بوی خاک او این شمیم جانفزا با مشک و با عنبر کجاست؟ زیر سقف آسمان، خاکی که از روی نیاز می توان مرد از برایش، خاک پاک کربلاست تکیه گاهش بود از دوش رسول هاشمی آن سری کز تیغ بیداد یزید از تن جداست آن که می شد پیکرش از برگ گل نیلوفری چاک چاک امروز مانند گل از تیغ جفاست آن که بود آرامگاهش از کنار مصطفی پیکر سیمین او افتاده زیر دست و پاست چرخ از انجم در عزایش دامن پر اشک شد تا به دامان جزا گر ابر خون گرید رواست مدحش از ما عاجزان صائب بود ترک ادب آن که ممدوح خدا و مصطفی و مرتضاست @SAEB_TABRIZ
مَه، پیرهن دریده می‌گرداند کوکب، اشکی به دیده می‌گرداند تا خون گرید زمانه بر قتل حسین خورشید، سر بُریده می‌گرداند @SAEB_TABRIZ
ذوق وصال می‌گزد از دور پشتِ دست گرم است بس‌که صحبتِ من با خیالِ تو @SAEB_TABRIZ
  ز حال تشنه لبان خنجر ترا چه خبر؟ فرات را ز شهیدان کربلا چه خبر؟ تمام عمر به بیگانگان برآمده ای دل ترا ز سخنهای آشنا چه خبر؟ مرا چگونه شناسد سپهر خود نشناس؟ خبر نیافته از خویش را، ز ما چه خبر؟ ز پشت آینه روی مراد نتوان دید ترا که روی به خلق است از خدا چه خبر؟ یکی است نسبت خار و حریر در ره من مرا که از سر خود فارغم ز پا چه خبر؟ ترا که نیست خبر از هوای عالم آب ز لطف آب و ز کیفیت هوا چه خبر؟ توان به درد رسیدن ز راه آگاهی مرا که محو بلا گشتم از بلا چه خبر؟ ز حال صائب مسکین که خاک ره شده است ترا که نیست نگاهی به زیر پا، چه خبر؟ @SAEB_TABRIZ
دل به زبان نمی‌رسد لب به فغان نمی‌رسد کس به نشان نمی‌رسد تیر خطاست زندگی @SAEB_TABRIZ
در آفتاب قیامت چه کار خواهی کرد؟ اگر به سایه گریزی ز آفتاب اینجا برای روزی آن نشأه نیز فکری کن بس است، چند کنی فکر نان و آب اینجا؟ @SAEB_TABRIZ