eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
112 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 کلیپی زیبا از آخرین صحبتهای #شهید_محمد_تقی_سالخورده 🌷 #سالروز_ولادت ♥️ 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌷کاش فراموش نکنیم گرمای کرسی امسالمون رو مدیون و خانواده اونا هستیم 😔
4_5947463165796156105.mp3
7.27M
@salambarebrahimm برای امام زمان(عج) لـوتی وار زندگی کن... راوی: حاج #حسین_یکتا با هدست گوش کنیـد... #غربت_امام_زمان 😔
شاعران ، گل گفته اند اما برای وصفِ تو باز باید معنیِ نازڪ‌تری پیدا ڪنم #پاسدار_مدافـع_حــرم #شهید_سعید_مسافر #سـالروز_ولادت 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
ای طنین گام هایت بهترین آواز عشق #صبح من در انتظار یک سبد لبخند توست... #صبحتون _شهدایی
#نمازاول_وقت 🌹 🌷شهیدابراهیم هادی❤️ 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🌷خاطره ای از جمعی دوستان شهید 🌸🍃محور همه فعالیت هایش نماز بود.ابراهیم در سخت ترین شرایط نمازش را اول وقت می خواند.بیشتر هم به جماعت در مسجد.دیگران را هم به نماز جماعت دعوت می کرد. مصداق این حدیث بود که امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند:هر که به مسجد رفت و آمد کند از موارد زیر بهره می گیرد: (برادری که در راه خدا با او رفاقت کند،عملی تازه،رحمتی که در انتظارش بوده،پندی که از هلاکت نجاتش دهد،سخنی که موجب هدایتش شود و ترک گناه.)مواعظ العددیه ص ۲۸۱ ابراهیم حتی قبل از انقلاب،نمازهای صبح را در مسجد و به جماعت می خواند.رفتار او ما را به یاد جمله معروف شهید رجائی می انداخت،((به نماز نگوئید کار دارم،به کار بگوئید وقت نماز است.)) بهترین مثال آن،نماز جماعت در گود زورخانه بود.وقتی کار ورزش به اذان می رسید،ورزش را قطع می کرد و نماز جماعت را برپا می نمود.بارها در مسیر سفر،یا در جبهه،وقتی موقع اذان می شد،ابراهیم اذان می گفت و با توقف خودرو،همه را تشویق به نماز جماعت می کرد. صدای رسای ابراهیم و اذان زیبای او همه را مجذوب خود می کرد.او مصداق این کلام نورانی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم بود که می فرمایند:((خداوند وعده فرموده; موذن و فردی که وضو می گیرد و در نماز جماعت مسجد شرکت می کند،بدون حساب به بهشت ببرد.))مستدرک الوسائل ج۶ ص۴۴۸ ابراهیم در همان دوران با بیشتر بچه های مساجد محل رفیق شده بود.او از دوران جوانی یک عبا برای خودش تهیه کرده بود و بیشتر اوقات با عبا نماز می خواند. سال ۱۳۵۹ بود.برنامه بسیج تا نیمه شب ادامه یافت.دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه ها تمام شد. ابراهیم بچه ها را جمع کرد.از خاطرات کردستان تعریف می کرد.خاطراتش هم جالب بود هم خنده دار.بچه ها را تا اذان بیدار نگه داشت.بچه ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه هایشان رفتند.ابراهیم به مسئول بسیج گفت: اگر این بچه ها،همان ساعت می رفتند معلوم نبود برای نماز بیدار می شدند یا نه،شما یا کار بسیج را زود تمام کنید یا بچه ها را تا اذان صبح نگهدارید که نمازشان قضا نشود. 🕊 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
(٢ / ١) ....!! 🌷ما در گروه تفحص نیروی انسانی کار می کردیم. یک روز مادر شهیدی (مادر شهید صمد مدانلو - پهناب جویبار) آمد و گفت: دیشب خواب پسرم را دیدم، پسرم به من گفت؛ جنازه ی او و چند تن از شهدا در منطقه ای در زیر خاک پنهان است؛ آمدم تا این موضوع را به شما اطلاع بدهم تا آنها را پیدا کنید. من به این مادر گفتم: شما باید با مسئول تفحص مان آقای روستا صحبت کنید. او الان نیست و در منطقه حضور دارد. بروید هر وقت آمد خبرتان مى كنيم. 🌷در حال صحبت بودیم که ناگهان درب اتاق باز شد و آقای روستا وارد شد. بدون هر گونه تعللی، موضوع را به آقای روستا انتقال دادم. مادر شهید هم نزد آقای روستا رفت و ماجرای خوابش را برای او تعریف کرد. صحبت های این مادر تمام شد، روستا به شوخی گفت: خواب زن چپ است. داری با ما شوخی می کنی! 🌷من هم که حال و روز پیرزن و شوق و همچنین اطمینان او را دیدم، گفتم: کاغذ و خودکار بدهید تا ایشان شکل جایی را که در خواب دیده اند، برای ما بکشد و یا آن را به گونه ای توصیف کند که ما بتوانیم آن را روی کاغذ پیاده کنیم. مادر که منطقه را خوب نمی شناخت، شروع به توصیف آنجا کرد و با کشیدن خط و تپه و توضیح به ما نشان داد که منظورش کجاست. 🌷بعد از کشیدن کروکی خداحافظی کرد و رفت. چند روز بعد که آقای روستا به منطقه رفت، در حین تفحص، با تپه ای مواجه شد که ناخواسته او را به یاد حرف های مادر شهید انداخت و احساس کرد که این همان نقطه ای است که آن مادر، نشانی اش را داده بود. فوراً بچه ها را صدا زد و به همراه آنان دست به کار شدند و مشغول تفحص شدند، هنوز دقایقی از جستجو نگذشته بود که.... ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️دم بروبچه‌های شبکه پویا بخاطر مجموعه #یکی_بود_یکی_نبود گرم! پویانمایی‌های کوتاه از زندگی‌نامه چهره‌های سرشناس ایرانی با هدف معرفی این چهره‌ها به خردسالان، که البته بزرگترها هم براشون جذابه و یادمیگیرن... این قسمت: شهید شاهرخ ضرغام
(٢ / ٢) ....!! 🌷....هنوز دقایقی از جستجو نگذشته بود که متوجه ی وجود پیکر چند شهید در دل تپه شدن! با انتقال جنازه ها و پلاک ها و استعلام از تهران، متوجه شدند که یکی از این شهدا فرزند همان مادری است که نشانی منطقه را داده بود. 🌷سه هفته بعد، این مادر بار دیگر پیش ما آمد و گفت: دوباره خواب پسرم را دیدم و این بار به من گفت: می خواهم تو را به مشهد ببرم. آنجا بود که خبر پیدا شدن پیکر پسرش را به او دادیم و این مادر با شنیدن این خبر بسیار خوشحال شد و از ما تشکر کرد. 🌷قرار شد که آن شهدا را در قالب کاروانی از معراج شهدای تهران به مشهد اعزام کنند. شهدا را با تریلی و با عبور از چند استان از رامسر به ساری آوردند و از ساری به مشهد بردند. در میدان امام (ره) ساری، چشمم به این مادر افتاد، جلو رفتم و گفتم: مادرجان! پسر تو روی این تریلی هست و تابوتی را نشانش دادم و گفتم این جنازه ی پسر توست. 🌷قرار شد نماینده ی خودمان را بفرستیم تا جنازه ها را از مشهد تحویل بگیرد و بیاورد. به همین منظور، آمبولانس خالی را همراه کاروان روانه کردیم. با مشاهده آمبولانس خالی، یاد حرف های مادر شهید در مورد زیارت امام رضا(ع) افتادم. به مادر شهید گفتم: مادر دوست داری به مشهد بروی؟ سرش را به نشانه رضایت تکان داد و گفت چیزی نمی خواهم، حتی بدون آب و غذا می روم. 🌷این مادر پس از برگشت از مشهد و برگزاری مراسم پسرش پیش ما آمد و گفت: دیدید پسرم مرا با خودش به مشهد برد و به قولش عمل کرد....! راوی: حبیب اله احمدی
1_15181001.mp3
12.13M
✨یه مادر شهیدمو دلم‌رو پر پر میکنم فقط با یاد پسرم زندگیم و سر میکنم😔 🎤 #سیدرضانریمانی 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 
j020.mp3
17.09M
شبتون آروم با نوای که آرامش بخش دلهاست ❤️
ای متعهدان و ای روشنفکران!!! ماخون خویش رانثارکردیم تا خون شما رنگ گیرد ... ما تاریکی و دشواری را بر خود پذیرفتیم تا راه شما روشن گردد... ما جان خود را چون جرقه ای در این راه دادیم تا آسمان شما مهتابی گردد... واینک اگر از این پس تباهی پدید آمد ، باید بر شما افسوس خورد ؛ برشما باید گریست .... مراقب خود و جامعهٔ خود و وظیفه و تعهد خود باشید تا حماسه تان را از دهان شما بیرون نکنند و روح قدرتمندتان را از شما نگیرند ... 🌷شهید محمد علےشاهمرادی🌷 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃 ⬆️
.... 🌷یک روز دیدم شهید مهرزادی (سردار شهید حسین على مهرزادی رئیس ستاد لشکر ویژه ٢٥ کربلا) در ستاد لشکر از فرط خستگی و بی خوابی، خوابش برد. تا آن موقع نمی دانستم که زن و بچه های ایشان در پایگاه شهید بهشتی اهوازند. یکی از برادرها به من گفت: ایشان مدتی است زن و بچه هایش را آورده اهواز. 🌷....وقتی بیدار شد، پرسیدم: حاجی! چرا اینجا؟ چرا نمی روی خانه پیش زن و بچه ات؟ گفت: خجالت می کشم. گفتم: از کی؟! جواب داد: از نگهبان پایگاه که زن و بچه اش اینجا نیستند و فرسنگ ها از او فاصله دارند. راوی: سردار مرتضی قربانى ❌ شرمندگى و خجالت بعضى مسئولين باشه واسه روز قيامت....!!!
🌷 همه دور هم نشسته بوديم.اصغر برگشت گفت«احمد،تو که کاري بلد نيستي. فکر کنم تو جبهه جاروکشي مي‌کني،ها؟» احمد سرش رو پايين انداخت،لبخند زد و گفت«اي… تو همين مايه ها.» از مکه که برگشته بود،آقاي فراهاني يک دسته گل بزرگ فرستاده بود در خانه.يک کارت هم بود که رويش نوشته شده بود«تقديم به فرمانده رشيد تيپ بيست و هفت محمد رسول الله،حاج احمد متوسليان.» شهدا رو یاد کنیم حتی با یک صلوات بر محمد و آلش
❤️ "یادت باشد" عاشقانه ای از عاشقان شهید #حمید_سیاهکلی مرادی خواندن این کتاب زیبا به همه همسنگران توصیه می شود
#عکس_بازشود دغدغه ی برخی از دختران مذهبی...؟
....! 🌷علی اکبر شیرودی یک روز تعطیل، از پایگاه هوانیروز کرمانشاه به جمعه بازار شهر رفت. وسایلی را که می خواست، خرید. در هنگام بازگشت، به بساط یک پیرمرد خنزر پنزری رسید. پیرمرد در حال جمع آوری بساط محقرش بود. لباس های باقی مانده بساطش را در کارتونی بسته بندی می کرد. 🌷علی اکبر که آدم شوخ و بانشاطی بود، به سرش زد خریدی از پیرمرد بکند. پیرمرد دوباره لباس هایش را روی زمین پهن کرد. در میان لباس ها، چشم شیرودی به یک زیر پیراهن آبی افتاد. آن را برداشت و پولش را پرداخت کرد. ناگهان پیرمرد گفت: آقا! من دو تا دیگه از این زیرپیراهنی های آبی دارم، نمی خواهی؟ علی اکبر هم گفت: اگر ارزان حساب کنی، می خواهم! 🌷آن روز علی اکبر سه تا زیر پیراهن آبی را هم در سبد خریدش گذاشت و به خانه آمد. یکی از آنها را برای خود برداشت و دو تاى دیگر را هم به احمد و حمیدرضا سهیلیان هدیه داد و داستان خرید آنها را هم برای دوستانش تعریف کرد. احمد به شوخی گفت: مال ارزان قیمت را بستی به ریش ما! 🌷ولی هیچکدام از آن سه نفر نمی دانستند که آن سه زیرپیراهن آبی شهادت هر سه را تجربه می کنند. حمیدرضا در منطقه کوره موش با زیرپیراهن آبی به شهادت رسید، احمد در تنگه ی بینا میمک و علی اکبر هم در ارتفاعت بازی دراز در هنگام شهادت آن زیر پیراهن های آبی را به تن داشتند. راوى: خانم فاطمه سیلاخوری، مادر بزرگوار خلبان شهید احمد کشوری
🔸ای مادر خُرده نگیر این همه سال نه خطی، نه خبری... دستشان بسته بوده... 🌷سلام بر #شهدای_غواص 🌹 عملیات کربلای۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصنیف زیبا در مورد 🔴 رقص خون❗️ گوشهایتان را بر روی سر و صدای دنیا ببندید تا بشنوید... 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃 ⬆️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا سید چیه چند روزیه ما رو نگاه نمی کنی... روایتی ازولادت تاشهادت جانباز شهید مداح اهل بیت(ع) #سید_مجتبی_علمدار
💔ارونــد امشـــب غـوغـاست... امشـب اروند کربلاست مرغان هوا به آب زدند اما تو چه می‌ دانی عملیـات لو برود! یعنـی چه ؟😔 هدیه به روح شهدای عملیات کربلای ۴ #صلوات 🌷شبتون_شهدایی
هدایت شده از 
j021.mp3
17.31M
شبتون آروم با نوای که آرامش بخش دلهاست ❤️
از من بعید بود ولی عاشقت شدم از تو بعید نیست جهان عاشقت شود #سلام_بر_ابراهیم ❤️