هدایت شده از کانال کمیل
جزء چهاردهم(@Iran_Iran).mp3
3.83M
@salambarebrahimm
💠جزء چهاردهم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
4_5895261029473976513.mp3
3.37M
@salambarebrahimm
تو اومدی شور ما دائم شد...
ولادت امام حسن مجتبی(ع) مبارک
حاج مهدی رسولی
#امام_مجتبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبرنگار: خوشحالی اخوی، عملیات دیشب چطور بود؟
رزمنده: خیلی خوب شد
+ حالت چطوره؟
- خیلی خوبه، اول شب دستم قطع شده از مچ ولی با این دستم جنگیدم
مرد تویی...
کانال کمیل
با شـــــهدا صحبت کنید آنها صـــــدای شما را به خوبی میشنوندبرایتان دعـــا می کننددوستـی با شهدا دو
#شرح_شهادت_امیر
ساعت تقریبا، پنج ونیم یا شش صبح بود که هوا روشن شده بود. یک کیلومتر، دو کیلومتر پیاده رفتیم تا رسیدیم به اونجایی که بچهها [درحال] درگیری بودند، تپه تپه بود. یک تپه مثلا بالاش یک خونه بود، یک تپه خونه دیگه بود. همین جوری این خونه رو بگیر پاکسازی کن، این یکی رو بگیر، اون یکی رو بگیر. رفتیم جلو. حالا خواست خدا بود، چی بود، با اون همه خستگی، با اون همه داستان. رفتیم هفت کیلومتر جلو. رسیدیم به اون شهر خان طومان. بعد یکی از گروههای عراقی که همرزم ما بودند، اونجا از صبح درگیر بودند. تعدادی برگشته بودند. یک تعداد درگیری هنوز تو شهر سر و صدا میاومد. ما هم زدیم تو اون شهر. حدود سی، سی و پنج نفر آدم زدیم تو اون شهر. شهر رو گرفتیم. رفتیم بالاتر. یک شهر کوچکتر از اون بود اون شهر رو هم گرفتیم. رسیدیم به صد متری اون هدف. یکدفعه یک بارون آتیشی گرفت از روبرومون که ما حتی نفهمیدیم از کجا داریم میخوریم. از چپمون داریم میخوریم از راستمون داریم میخوریم. بالاخره هر کسی یکجا پناه گرفت. یک سریها، امیر و دو سه نفر دیگر سمت چپشون دیوار بود سمت راستشون خونه . ما هنوز موقعیتمون را پیدا نکرده بودیم که از کجا داریم تیر میخوریم. من که داشتم چپ و راست میدویدم. برگشتم یه ذره عقبتر. تو دهنه یک مغازه ایستادم. امیر هم پشت یک ماشینی، پشت یک ماشین ... بود. فکر کنم پناه گرفته بود. دوید اومد پیش من گفت: میلاد چی شده؟ تا اومد سمت من که گفت میلاد چی شده؟ پاش تیر خورد. خورد زمین. گفتم چی شده؟ گفت: تیر خوردم. شروع کرد لی لی کردن به سمت بچهها بیاد کمک کنه. چون تیر بار هم دستش بود . قناسه زدش. تک تیر اندازها با قناسه زدنش. همون جا شهید شد.
#شهیدمدافع_حرم_امیرسیاوشی🌷
#خاطرات_شهدا
#سفرکربلا
💠داشتيم ميرفتيم كربلا ! با حجت ته اتوبوس نشسته بوديم ! كلى گپ زديم ! خیلی باهاش شوخی میکردیم تو کربلا همیشه از ما جدا میشد تنهایی میرفت حرم ،برامون سوال شده بود اخر ازش پرسیدم چرا همش جدا میشی تنهایی میری که وسط حرفاش يه دفعه گفت من خيلى دوست دارم شهيد بشم ! از دهنش پريد گفت من شهيد ميشمااا ! من و امير حسينم بهش گفتيم داداش تو شيويدم نميشى چه برسه شهيد ! حلالمون كن حجت چقدر اون شب تو اتوبوس وقتى خواب بودى با دستمال كاغذى كرديم تو گوشت اصلا ناراحت نمیشد دقیقا محرم سال بعد روز تاسوعا مثل اربابش هر دو دستو سرشو فدای عمه جانمان زینب کرد شهید شد حاجتشو اون سال تو کربلا گرفته بود خوب خبر داشت سال دیگه شهید میشه؛شد علمدار حلب .
راوی آقا محسن همسفرکربلا
#شهیدمدافع_حرم_حجت_اصغری🌷
هدایت شده از کانال کمیل
جزء پانزدهم(@Iran_Iran).mp3
4.15M
@salambarebrahimm
💠جزء پانزدهم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
کانال کمیل
شهید عماد مغنیه 🔴 حضور در سازمان آزادیبخش فلسطین حدودا سال ۱۳۵۵، كه من عضو سازمان الفتح به رهبری
شهید عماد مغنیه
🔴 شهید کردن فواد مغنیه برای ترور عماد
سال ۱۹۸۴، جهاد(برادر شهید عماد مغنیه) که شهید شد، با وجود همه خطرها در تشییعش شرکت کرد. اما در شهادت فواد اوضاع خطرناکتر شده بود و مسئولیتش هم سنگینتر. این احتمال هم بود که ترور فواد در اصل برای پیدا کردن او باشد؛ برای همین، در تشییع فواد(برادر دیگر شهید) حاضر نبود. چهار روز بعد از شهادت فواد، مادر به او گفت: این هم از دومی.
عماد گفت: اگه سه تا بشن چه میکنی؟!
هشت سالم بود که بابا را ترور کردند. بعدا معلوم شد که یکی از دلایل ترور بابا این بوده که عمو در تشییعش شرکت کند و او را آنجا بزنند. از همان موقع برایمان پدری میکرد. بعضی وقتها آنقدر مشغول بود که نمیتوانست حضوری به ما سر بزند؛ اما از دور مراقبمان بود و حمایتمان میکرد. عمو که شهید شد، فکر میکردم پدرم شهید شده است.
برگرفته از کتاب ابوجهاد (روایت فتح)
#شهید_عماد_مغنیه
🔹آیت الله بهجت(ره): اگر دلتان برای #امام_زمان(ع) تنگ شد، به صفحات قرآن نگاه کنید.
💠 آقا مهدی به همان میزان که به انجام فرایض دینی مقید بود نسبت به مستحبات هم تقید داشت نیمههای شب از خواب بیدار میشد، با خدای خود خلوت می کرد و نماز شب را با سوز و گداز و گریه میخواند...
خواندن قرآن از کارهای واجب روزمرهاش بود و دیگران را نیز به این کار سفارش مینمود..
🌷 #سردار_شهید_مهدی_باکری
فرمانده #لشگرآسمانی۳۱عاشورا
#ماه_مبارک_رمضان
4_5988083617861993540.mp3
8.47M
@salambarebrahimm
✅ دل نسوزون
🔸خیلی از مصیبت های ما بخاطر اینکه دل سوزوندیم
🔸دل میسوزنی، زندگیت آتیش میگیره
🎤 #حاج_اقا_دانشمند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری کمتر دیده شده
از چند مصاحبه ی کوتاه #شهید_حاج_حسین_خرازی در دوران جنگ تحمیلی و دفاع مقدس
و کلام امام خمینی (ره)
هدایت شده از کانال کمیل
جزء شانزدهم(@Iran_Iran).mp3
3.94M
@salambarebrahimm
💠جزء شانزدهم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
#آرزوى_مشدى_عباد....
🌷گردان امام حسين (ع) توى محاصره دشمن قرار داشت. دست مشدى عباد فرمانده ى گردان هم قطع شده بود، امّا با همون حالت، ايستاده و مردونه مى جنگيد. مشدى عباد به عقب بى سيم زد و گفت:....
🌷 سلام من رو به امام خمينى برسونيد و بگيد مشدى عباد و نيروهاش حسين وار جنگيدند و حسين وار شهيد شدند. جنازه مشدى عباد هم برنگشت. توى وصيت نامه اش نوشته بود: اى كاش وقتى شهيد شدم، جسم من رو پيدا نكنند.
🌹خاطره اى به ياد سردار شهيد محمدباقر مشهدى عبادى (مشدى عباد)
📚 كتاب "سرزمين مقدس"
❌ آرزوى مسئولين ليبرال....؟!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷 شهید علم داریوش رضایی نژاد🌷
🔴کار مفید مهمتر از پول
در یک مساله علمی پیچیده گیر کرده بودیم و راه حلی برای آن پیدا نمیکردیم. گفتیم رضایی نژاد میتواند کار را ادامه بدهد، موضوع را با او در میان گذاشتیم و مبلغ زیادی هم پیشنهاد کردیم. بی توجه به مبلغ پیشنهادی ما گفت: «این مساله به دردی هم میخوره؟» ما هم گفتیم: نه، به دردی نمیخوره، اما اینطوری ما اولین گروهی هستیم که توی جهان این مساله رو حل میکنه. داریوش گفت: من اگه تو زندگیم بتونم، یه چوب کبریت یا یه پیچگوشتی درست کنم که به درد چهار نفر بخوره، خیلی بیشتر برام ارزش تا اینکه بخوام بگم دستگاهی رو درست کردم که هیچکس مثل اون رو نداره یا مسالهای رو حل کردم که هیچکس حل نکرده.
میگفت من وقتی ببینیم پروژهای مفید است آن را قبول میکنم کاری هم به پولش ندارم. درست است که من هم نیازهای روزمره دارم و باید پول بگیرم، ولی آن اصل نیست. موضوع پروژه اصل است. بالاخره هر پروژهای کم یا زیاد، پولی در خودش نهفته دارد.
برگرفته از کتاب شهید علم، دفتر دوم
کانال کمیل
🌷 شهید علم داریوش رضایی نژاد🌷 🔴کار مفید مهمتر از پول در یک مساله علمی پیچیده گیر کرده بودیم و راه
🔴تواضع عالمانه
داخل آزمایشگاه جمع شده بودیم. تقریباً همه از شاگرد اولهای رشته بودند. استاد مقدمه را که گفت داریوش نتیجه آزمایش را حدس زد. استاد اخم کرد و با لحنی که بخواهد داریوش را مسخره کند گفت: «بچه! حالا تو جوونی، بذار بزرگتر بشی یاد میگیری که نباید عجله کنی!» داریوش هم بزرگوارانه خندید.
فردا برای دیدن نتیجه، داریوش نیامد. گفت میترسم استاد جلوی من تحقیر شود. نتیجه همان بود که داریوش پیشبینی کرده بود. استاد گفت: خوب شد رضایی نژاد نیامد، وگرنه خدا میداند من چقدر باید خجالت میکشیدم.»
همدوره کارشناسی ارشد شهید
برگرفته از کتاب شهید علم، دفتر دوم
شهید داریوش رضایی نژاد
🔴 خنثیسازی اخلالگر مغناطیسی
در بین یکی از قطعاتی که برای یکی از سایتهای هستهای وارد کرده بودیم، یک اخلالگر خیلی کوچک، اما خیلی خطرناک مغناطیسی جاسازی شده بود. آقای رضایی نژاد را از این قضیه مطلع کردیم. کار داریوش به گونهای بود که هیچگاه مستقیما به سایتهای #هستهای رفت و آمدی نداشت. آن روز که برای خنثیسازی اخلالگر مغناطیسی مجبور شد به سایت برود، اولین و آخرین بارش بود.
ایشان خیلی خونسرد قطعه را بررسی کردند. به من نگاه کردند و گفتند: دکتر میبینی دارن با ما چه کار میکنن؟ گفتم: داریوش بذار تیم متخصص خنثیسازی بیان، یه وقت آسیب میبینی. داریوش لبخندی زد و گفت: دکتر! ما دیگه رفتنی هستیم.
هیچ وقت داریوش را اینقدر #معنوی ندیده بودم. اصلا شاید این بمب را برای این تعبیه کرده بودند که رضایی نژاد را شناسایی کنند. دو هفته بیشتر طول نکشید که داریوش را ترور کردند.
به نقل از تعدادی از همکاران
برگرفته از کتاب شهید علم، دفتر دوم