eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال کمیل
🌷شهید مهدی زین الدین🌷 بچه ها قدر این زمان و این شرایطی که ما در آن هستیم بدانید! همانطور که ما الا
🔸وضعیت حجاب زنان سوریه ناراحتش کرده بود. نمی‌تونست ببینه یک کشور اسلامی به چنین روزی افتاده. گفت: "نباید بی تفاوت باشیم." 🔹نامه‌ای انتقادی نوشت و اولش رو با این آیه شروع کرد: "إنّ اللهَ لا یُغَیر ما بقومٍ حتّی یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم..." - رعد ۱۱- 🔸داد به یکی از مسئولان سوری. معتقد بود به هر میزان که از دستمان بر می‌آید باید امر به معروف و نهی از منکر کنیم...
‌ خوابش را دیدم، گفتم: _چگونه توفیق شهادت پیدا کردی؟! +گفت: از آنچه دلم می‌خواست، گذشتم! نگذارید حب دنیا شما را فریب دهد.. #شهید_مهدی_زین‌الدین
کانال کمیل
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻟﺸﮑﺮﻣﻮﻥ و آفتابه آب ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ؛ ﺩﯾﺪﻡ ﺁﻓﺘﺎﺑﻪ ﻫﺎ ﺧﺎﻟﯿﻪ، ﺗﺎ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﻫﻮﺭ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻮﺩ
⭕️چند تا از بچه‌ها کنار آب جمع شده بودند. یکی­شون برای تفریح، تیراندازی می‌کرد توی آب. آقا مهدی سر رسید و گفت: "این تیرها بیت الماله. حرومش نکنین." جواب داد: "به شما چه؟" و با دست هلش داد. 🔸آقا مهدی که رفت، صادقی اومد و پرسید "چی شده؟" بعد گفت: "می‌دونی کیو هل دادی اخوی؟" 🔹دویده بود دنبالش برای غذر خواهی که آقا مهدی جواب داده بود: "مهم نیست. من فقط امر به معروف کردم؛ گوش کردن و نکردنش دیگه با خودته."
؟ از بیت امام تا لشگر ویژه شهدا؛ در سن۲۱ سالگی فرمانده لشگر ویژه شهدا فرمانده ای که گروهک های ضد انقلاب برای زنده و مرده‌ی او جایزه تعیین کردند... که در سن ۲۵ سالگی به رسید! شهادت دو برادر در یک روز؛ در سن ۲۱ سالگی مسئول واحد اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران در دزفول و سوسنگرد و چندی بعد به فرماندهی لشگر علی ابن ابیطالب رسید. و در سن ۲۵ سالگی در کنار برادرش مجید به رسید! . فرمانده ای با دست قطع شده؛ از گردان حبیب بن مظاهر تا فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا در عملیات والفجر دو با وجود شدت زخم خود را به سنگر دشمن رساند و با سیم ارتباطی آن‌ها با عقبه‌شان را قطع کرد. و در نهایت در ۲۸ سالگی به رسید! چشم بینا و مغز متفکر دفاع مقدس؛ موسس واحد اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران فرمانده قرارگاه در عملیات های فتح المبین،بیت المقدس،رمضان و در نهایت در سن ۲۷ سالگی به رسید! سردار خیبر،ابراهیمِ قربانگاهِ جزیره‌ی مجنون؛ فرمانده ۲۷ ساله لشگر۲۷ محمد رسول الله؛ که با فرق شکافته همانند مولایش... در سن ۲۸ سالگی به رسید! فرمانده سپاه و حماسه ساز هویزه؛ در سال ۵۸ نمایشگاه پیش بینی جنگ در اهواز بر پا نمود! در سال ۵۹ کلاسهای قرآن و نهج البلاغه و تاریخ اسلام در سپاه پاسداران برگزار کرد. و در سال ۱۶ دی ماه ۵۹ در سن ۲۲ سالگی به رسید! دیده بان ولایت و انقلاب؛ در بزرگی او همین بس که می گوید: من این است که حرف‌هایم را زودتر از زمان خودم گفتم... که در سن ۲۷ سالگی به رسید! آنگاه که انسان می تواند خود را بسوزاند و از این سوختن، نور مشعل نسل هایی گردد در تاریکی دنیا‌.... ما در مانده ایم! درگیر هزاران تعلقات پوچ و بی ارزش... و بازیچه ی زمان و مکان و هوس.... از خود عبور کنیم... ؟! اللهم عجل لولیک الفرج
⭕️وقتی رسیدم دستشویی، دیدم آفتابه‌ها خالی‌ هستن. باید تا هور می‌رفتم. زورم اومد. یه بسیجی اون اطراف بود. گفتم "دستت درد نکنه. این آفتابه رو آب می‌کنی؟" رفت و اومد. آبش کثیف بود. گفتم "برادر جان! اگه از صد متر بالاتر آب می‌کردی، تمیزتر بود!" دوباره آفتابه رو برداشت و رفت. بعدها شناختمش. زین‌الدین بود؛ !!! 🌷يادش با ذکر 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
✍چشمشان که به مهدی افتاد، از خوشحالی بال درآوردند. دوره‌اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: «فرمانده آزاده، آماده‌ایم آماده!» هر کسی هم که دستش به مهدی می‌رسید، امان نمی‌داد؛ شروع می‌کرد به بوسیدن. مخمصه‌ای بود برای خودش. خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می‌زد: «مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا این‌قدر بهت اهمیت می‌دن، تو هیچی نیستی؛ تو خاک پای این بسیجی‌هایی...». 👤 📚 «۱۴ سردار | ۱۱۴ خاطره برگزیده از ۱۴ سردار شهید» 📖 صفحات ۲۹ و ۳۰
بد زمستانی بود، سرد بود، زود خوابیدم، ساعت حدود دو بود، در زدند، فکر کردم خیالاتی شده‌ام، در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند، آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد، هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد، از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی در آن سرمای دم صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده! 🕊🌷
عراق پاتک سنگینی کرده بود. اقا مهدی طبق معمول سوار موتورش توی خط این طرف و آن طرف میرفت وبه بچه ها سر میزد. یک مرتبه دیدم پیداش نیست. ازبچه ها پرسیدم گفتند"رفته عقب". یک ساعت نشد که برگشت ودوباره با موتور از این طرف به ان طرف . بعد از عملیات بچه ها توی سنگرش یک شلوار خونی پیدا کردند. مجروح شده بود رفته بود عقب زخمش رو بسته بود، شلوارش را عوض کرده بود، انگارنه انگار ودوباره برگشته بود خط.                                          🕊🌹
رتبه ۴ کنکور شد، پزشکی شیراز از دانشگاه‌های فرانسه و کانادا هم دعوت نامه داشت. می‌تونست بره دنبال تحصیل و بعدش هم درآمد بالا و یک زندگی راحت. حتی می‌تونست یه رنگ و لعاب مذهبی هم به کارش بده و توجیه کنه که میرم پزشک میشم و بعدش هم خدمت به مردم ! اما به همه اینا پشت پا زد و برای حفظ کشور موند . 🕊🌹