eitaa logo
کانال کمیل
6.1هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃اخوی عطر بزن شب جمعه بود بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل چراغارو خاموش کردند مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما عطر بزن ...ثواب داره - اخه الان وقتشه؟ بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا😅 بزن به صورتت کلی هم ثواب داره بعد دعا که چراغا رو روشن کردند صورت همه سیاه بود تو عطر جوهر ریخته بود... بچه ها م یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند...😂😂
شرط است نه فریاد خوبی‌ها...! چقدر از دوریم...!
عباس ساده زندگی‌ می‌کرد؛ کمتر کسی در قزوین او را در لباس خلبانی دیده بود؛ همیشه مثل یک آدم ساده و عادی رفت و آمد می‌کرد، وقتی شهید شد، خیلی از مردم، حتی برخی از مسئولین و بستگان هم فکر نمی‌کردند که عباس چنین آدم شجاع و قهرمانی باشد، خیلی وقتها مجبور بودیم عکس عباس را که دست امام در دستش بود را به آنها نشان دهم. نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می‌آمد، مستقیم می‌رفت زیرزمین، ببیند که ما چه داریم و چه نداریم، وقتی گونی برنج و یا روغن را می‌دید، می‌گفت: «مادر اینها چه هست که اینجا انبار کرده‌اید، خیلی‌ها نان خالی هم ندارند که بخورند و می‌ریخت توی ماشین و می‌برد برای خانه نیازمندان». می‌گفتم:«عباس جان، ما رفت و آمد زیاد داریم»، می‌گفت:«خدای شما هم کریم است». آخرین بار که به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین تر از قبل بود. می گفت:« وقتی اذان صبح می شود، پس از اینکه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو ای خدا! این دستت را بر روی سر من بگذار و تاصبح فردا برندار؛ اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد». شادی روحش
اشتیاقی که به دیدار تـو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من... 🔹یادداشت سردار شهید سلیمانی روی لوح یادبود ۶۵۰۰ شهید کرمان: "خداوندا مرا از وصول به آنان محروم نفرما" اسفند ۱۳۹۷
همه آرزومیکنن مثل بمیرن !!... نه واسه چی مثل بمیری ؟!... خب مثل زندگی کن... باید الگوی باشن واسه ما نه الگوی مردن !!...
میگفت: در زندگی ، آدمی موفق تر است که در برابر عصبانیت دیگران " صبور " باشد. و کار بی منطق انجام ندهد. و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود .
یه یاد شهید زنگی آبادی که می‌ گفت: حاج قاسم اسم تیپ ما را گذاشتـه امام حسین (ع) ... چون اسم ما تیپ امام حسین (ع) است دوسـت دارم مثل امام حسین(ع) شهید شوم ...🕊آخر به آرزویش رسید.
❤️ باید خاکریزهای جنگ را بکشانیم به شهر! یعنی نسل جدید را با شهدا آشنا کنیم؛در نتیجه جامعه بیمه می شود و یار برای امام زمان "عجل الله تعالی في فرجه الشریف" تربیت می شود..... « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
!! 🌷با سر و صدای محمود از خواب پریدم. محمود در حالیکه هرهر می خندید رو به عباس گفت: «عباس پاشو که دخلت درآمده. فک و فامیلات آمده اند دیدنت!» عباس چشمانش را مالید و گفت: «سر به سرم نگذار. لرستان کجا، این جا کجا؟» _خودت بیا ببین. چه خوش تیپ هم هستند. واست کادو هم آورده اند! 🌷همگی از چادر زدیم بیرون. سه پیرمرد لر با شلوار پاچه گشاد و چاروق و کلاه نمدی به سر در حالیکه یکی از آنها بره سفیدی زیر بغل زده بود، می آمدند. عباس دو دستى زد به سرش و نالید: «خانه خراب شدم!» 🌷به زور جلوی خنده مان را گرفتیم. پیرمردها رسیده نرسیده شروع کردند به قربان صدقه رفتن و همه را از دم با ریش زبر و سوزن سوزنی شان گرفتند به بوسیدن. عباس شرمزده یک نگاه به آنها داشت یک نگاه به ما. به رو نیاوردیم و آوردیمشان تو چادر. محمود و دو، سه نفر دیگر رفتند سراغ دم کردن چایی. 🌷عباس آن سه را معرفی کرد: پدر، آقا بزرگ و خان دایی، پدرزن آینده اش. پیرمردها با لهجه شیرین لری حرف می زدند و چپق می کشیدند و ما سرفه می کردیم و هر چند لحظه می زدیم بیرون و دراز به دراز روی شکم مان را می گرفتیم و ریسه می رفتیم. 🌷خان دایی یا به قول عباس، خالو جان بره را داد بغل عباس و گفت: «بیا خالو جان، پروارش کن و با دوستانت بخور.» اول کار بره نازنازی لباس عباس آقا را معطر کرد و ما دوباره زدیم بیرون. ولخرجی کردیم و چند بار به چادر تدارکات پاتک زدیم و با کمپوت سیب و گیلاس از مهمان های ناخوانده پذیرایی کردیم. 🌷پدرزن عباس مثل اژدها دود بیرون داد و گفت: «وضعتان که خیلی خوبه. پس چی هی می گویند به جبهه ها کمک کنید و رزمنده ها محتاج غذا و لباس و پتویند؟» عباس سرخ شد و گفت:«نه کربلایی شما مهمانید و بچه ها سنگ تمام گذاشته اند.» اما این بار پدر و آقا بزرگ هم، یاور خان دایی شدند و متفق القول شدند که ما بخور و بخواب کارمان است والله نگهدارمان! 🌷کم کم داشتیم کم می آوریم و به بهانه های الکی کرکر می کردیم و آسمان و صحرا را نشان می دادیم که مثلا به ابری سه گوش در آسمان می خندیدیم! شب هم پتوهایمان را انداختیم زیرشان و آنها تخت خوابیدند. 🌷از شانس بد آن شب فرمانده گردان برای این که آمادگی ما را بسنجد، یک خشم شب جانانه راه انداخت. با اولین شلیک، خان دایی و آقا بزرگ و پدر یا مش بابا مثل عقرب زده ها پریدند و شروع به داد و هوار کشیدن و یا حسین و یا ابوالفضل به دادمان برس، کردن. 🌷لابه لای بچه ها ضجه می زدند و سینه خیز می رفتند و امام حسین را به کمک می طلبیدند. این وسط بره نازنازی یکی از فرمانده هان را اشتباه گرفته بود و پشت سرش می دوید و بع بع می کرد. دیگر مرده بودیم از خنده. فرمانده فریاد زد: «از جلو نظام!» سه پیرمرد بلند فریاد زدند: «حاضر!» و بره گفت: «بع! بع!» گردان ترکید. فرمانده که از دست بره مستأصل شده بود دق دلش را سر ما خالی کرد: بشین، پاشو، بخیز! 🌷با هزار مکافات به پیرمرد حالی کردیم که این تمرین است و نباید حرف بزنند تا تنبیه نشویم. اما مگر می شد به بره نازنازی حرف حالی کرد. کم کم فرمانده هم متوجه موضوع شد. زودتر از موعد مقرر ما را مرخص کرد. بره داشت با فرمانده به چادر مسئولین گردان می رفت که عباس با خجالت و ناراحتی بغلش کرد و آورد. پیرمرد ها ترسیده و رمیده شروع کردند به حرف زدن که: «بابا شما چقدر بدبختید. نه خواب دارید و نه آسایش. این وسط ما چکاره ایم، خودمان نمی دانیم!» 🌷صبح وقتی از مراسم صبحگاه برگشتیم، دیدیم که عباس بره اش را بغل کرده و نگاه مان می کند. فهمیدیم که سه پیرمرد فلنگ را بسته اند و بره را گذاشته اند برای عباس. محمود گفت: «غصه نخور، خان دایی پیرمرد خوبی است. حتماً دخترش را بهت می دهد!» عباس تا آمد حرف بزند بره صدایی کرد و لباس عباس معطر شد! 📚 رفاقت به سبک تانک، صفحه ٤٧
کانال کمیل
⬇️ #خواب_بی_سر_و_ته ⬇️ @salambarebrahimm ✍خواب عجب نعمتیه! آدمو می‌بره یه دنیای دیگه. خواب به آدم
⬇️ !⬇️ @salambarebrahimm 💠یکی از روش‌های ارتباطی که اصلاً از دور خارج نمی شه شایعه است! یکی یه چیزی می‌گه، بقیه هم یه چیزی می‌ذارن روش و پخش می‌کنن. حالا اصلاً کاری ندارن این حرف درست بوده یا نه، فقط تند و تند برای بقیه تعریف می‌کنن. بعد همین باعث می‌شه تهمت و دروغ و افترا بین آدم‌ها بچرخه و آبرو یه بنده خدایی بره. انسان در برابر شنیده ها، مسئول است چطوره این بار کسی از این حرفا زد، ما به سهم خودمون جلوی شایعه رو بگیریم و بگیم: 🔻ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا 🔻 ما حق نداریم صحبتی درباره آن بکنیم 📔بخشی از آیه ۱۶ نور
خاکی ترین لبخند دنیا ...