کانال کمیل
#سلام_برابراهیم 🕊 🌷روز های غم... 🍃یکی از باز ماندگان کانال #قسمت (2) بچه ها باشنیدن صوت زیبای ق
#سلام_برابراهیم 🕊
🌷روزهای غم
🌹قسمت (3)
ایجاد شده ٬ راحت تر به کانال نزدیک شوند .
این شدت آتش ٬ تیراندازی از لبه کانال را برای بچه ها سخت می کرد . گاهی هم شیر بچه هایی پیدا می شدند که برای مقابله با کماندوها ٬ از شیوه ابتکاری و در عین حال استشهادی استفاده می کردند .
آن ها قبل از هجوم بعثی ها و به صورت داوطلبانه ٬ از کانال بیرون می آمدند و حدود ۶۰ متر به سمت دشمن پیش می رفتند ! سپس با مخفی شدن در کنار پیکر مطهر شهدا ٬ منتظر آمدن کماندوها می شدند.
پس از آن در فرصتی مناسب به سمت مزدوران شلیک و یا نارنجک پرتاپ می کردند . حتی به این شیوه ٬ دو نفر دیگر را اسیر گرفتند و به داخل کانال آوردند .
✳️✳️✳️
با شیوه ای که نیروهای ما در دفاع از کانال داشتند . پاتک سنگین دشمن دفع شد . بی شک تنها شجاعت ناشی از ایمان رزمندگان اسلام بود که آن ها را قادر می ساخت یک گردان کماندوی ورزیده و مسلح بعثی را ٬ اینگونه وادار به عقب نشینی کنند .
با این حال ٬ پاتک بعثی ها به تعداد شهدا و مجروحین افزوده بود . امداد رسانی به دلیل نبود وسایل امدادی ٬ بسیار سخت و در عین حال بی تاثیر بود .
بچه ها از چفیه های خود برای بستن زخم ها استفاده می کردند . حتی به دلیل کمبود چفیه ٬ نا گریز به استفاده از چفیه هایی شدند که بر روی شهدا کشیده بودند .
در بعضی از مواقع ٬ بستن دستی که فقط با یک تکه پوست به بدن مجروح متصل بود ٬ به دوش نوجوانی کم سن و سال می افتاد !
#ادامه_دارد...
@SALAMbarEbrahimm
📚برگرفته ازکتاب سلام برابراهیم2
وقتی صدای اذان رو میشنید، دست از غذا خوردن میکشید و میرفت نماز بخونه.
بهش اصرار میکردیم و میگفتیم:
غذات سرد میشه، تمومش کن، بعد برو نمازت رو بخون.
اما محمود میگفت: اگه نروم نماز بخونم، غذای روحم سرد میشه...
#سردار_شهید_محمود_شهبازی🌷
📚منبع: کتاب محراب عشق
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
وقتی صدای اذان رو میشنید، دست از غذا خوردن میکشید و میرفت نماز بخونه. بهش اصرار میکردیم و میگف
•| #از_فرشته_هم_بالاتر👌
امـام خـامنه ای فـرمـودنـد:
جوانان مکـرر برای تعـالی روحی
نصیحت میخـواهند چیزی که بنـده
از بـزرگـان شـنیـدهام یـک کـلمـه اسـت:
پرهیز از گناه!☝️
توصیه دیگر انجام فرائـض است؛
اصلیترین فریضه هم نمــاز است؛ اول
وقت و با حضور قلب و حتّیالمقدور با جماعت.
در این صورت فرشته
خواهید شد؛ ازفرشته هم بالاتر!
@SALAMbarEbrahimm
-------------------------------------------
#شهید_یعنی...❤
@Salambarebrahimm
لباساشو با نظر من میخرید...❤
میگفت:
"باید واسه تو زیبا باشه...❤ "
وقتی واسه خرید لباس جشن عقد رفتیم...💕
با حساسیت زیادی انتخاب میکرد و😊...
نسبت به دوخت لباس دقیق بود...
حتی به خانوم مزوندار گفت:
"چینهای لباس عروس باید رو هم قرار بگیره و...😌
اصلاً خوب دوخته نشده..."
فروشنده عذرخواهی کرد...
وقت تحویل لباس...
خانومه گفت:
"ببخشید لباس آماده نیست...!
،گل هارو نچسبوندم🌸...!"
با تعجب علتشو پرسیدیم...
گفت:
"راستشو بخواید...
همسرتون اونقد حساسه که گفتم...
خودشون بیان و جلوشون گلا رو بچسبونم...‼️
امین گفت:
"اگه اجازه بدید،چسب و وسایلو بدید خودم میچسبونمشون...‼️
حدود ۸ ساعت اونجا بودیم...
تموم گلای لباس و دامنو...
حتی نگینای وسط گلا رو...
خودش با حوصله و سلیقه تموم چسبوند...‼️
تموم روز جشن عقد...💕
حواسش به لباس من بود و...
از ورودی تالار،چینای دامن منو مرتب میکرد...❤
اونقد منو وابسته خودش کرده بود...❤
اونقد واسش احترام قائل بودم...❤
که حتی وقتی واسه مهمونی میرفتیم خونه مامانم اینا...
عادت کرده بودم کنار مبل بشینم پایین پاش...💕
هر چی میگفت:
"بیا بالا کنارم بنشین…💕
من اینجوری راحت نیستم..."
میگفتم:
"من اینطوری راحتترم...💕
دستمو رو زانوهات میذارم و میشینم...❤"
امین میگفت:
"یادت باشه...
#دود_اگر_بالا_نشیند_کسر_شأن_شعله_نیست...
#جای_چشم_ابرو_نگیرد_گر_چه_او_بالا_تر_است…
راستش...
همیشه دلم میخواست...
همسرم...💕
جایگاهش بالاتر از من باشه...
امین همه جوره هوامو داشت...💕
واسه همین عجیب نبود...
که تموم هستیمو...
بپاش بذارم...💕
(همسر شهید،امین کریمی)
🔶 گنجشک به خدا گفت، لانه ی کوچکی داشتم،
آرامگاه خستگیم، سرپناه بی کسیم،
طوفان تو آن را ازمن گرفت کجای
دنیای تو را گرفته بود؟؟
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود
تـو خـواب بـودی
باد را گفتم لانه ات را واژگون کند
آنگاه تو از کمین مار پر گشودی!
چه بسیار بلاها که از تو به
واسطه ی حکمتم دور کردم
و تو ندانسته به دشمنیم برخواستی
#التماس_تفکر
@SALAMbarEbrahimm
@salambarebrahimm
🔴 ناگفته های دفاع مقدس 1
🚀 جنگ جهانی سوم
🌷استاد رائفی پور🌷
ادامه دارد...
هر هفته...
#پنج_شنبه_ها بر سر #مزارش
میروم و هنگامی ڪه #قبرش را
می شویم، #ناگهان از دل قبر،سید
مهدی مرا صدا می زند و چندبار
می گوید #مامان!
سه بار این ڪار را انجام می دهد
#سرم را روی قبر می گذارم و با
سید مهدی #دردِ_دل می ڪنم.
#شهید_سیدمهدی_غزالی🌷
#م_مثل_مادر_شهید💔
#پنج_شنبه_های_دلتنگی🍂
@SALAMbarEbrahimm
یک سلام از دور دادم زود حل شد مشکلم
هر زمانیکه برایم زندگی دشوار بود
❤السلام علیک یا اباعبدلله
کانال کمیل
#سلام_برابراهیم 🕊 🌷روزهای غم 🌹قسمت (3) ایجاد شده ٬ راحت تر به کانال نزدیک شوند . این شدت آتش ٬ ت
#سلام_برابراهیم 🕊
🌷روز های غم
🌹قسمت (4)
زخمی ها مدام از فرط تشنگی ناله می زدند و آب طلب می کردند. داخل کانال مرتب با خمپاره مورد هدف قرار می گرفت.
پس از آنکه حجم آتش بعثی ها بر روی کانال کاسته شد، ابراهیم چند نفر را به دو طرف کانال فرستاد تا با صدا زدن بچه ها، همه را جمع کنند. خیلی زود بچه ها در کنار دیوار کانال، به دور ابراهیم حلقه زدند. حالا تعداد افراد سالم بسیار کم کمتر شده بود.
ابراهیم گفت: دیگر کانال، جایی برای ماندن نیست. باید هرجور شده امشب به سمت تپه های دو قلو عقب نشینی کنیم. بعد ادامه داد: به دلیل اینکه کانال در محاصره است و میان ما و نیروهای خودی، موانع زیادی وجود دارد، باید یک نفر نیروی قدیمی با دو نفر دیگر بصورت یک گروه و به فاصله از کانال بیرون آمده، به صورت سینه خیز به طرف تپه دو قلو عقب نشینی کنید.
ابراهیم پس از مشخص نمودن افراد گروه های سه نفره، از نیروها خواست در محل های قبلی خود مستقر شده و از کانال و مجروحین مراقبت کنند تا هوا تاریک شود.
آن روز حدود هفتاد مجروح بد حال داخل کانال بودند که نمی توانستند به عقب بروند.
هنگامی که نیروها در حال پراکنده شدن بودند، نوجوانی کم سن و سال از ابراهیم سوال عجیبی پرسید: آیا مجروحین نیز می توانند با ما به عقب بیایند؟!
اگر آن ها را نتوانیم به عقب ببریم، سرنوشت آن ها چه می شود؟!
همه نفرات بهت زده یکدیگر را نگاه می کردند. هیچ جوابی برای این پرسش نبود.
ابراهیم به آن نوجوان گفت: شما به مجروحین کاری نداشته باش، من خودم پیش آن ها هستم....
#ادامه_دارد...
@SALAMbarEbrahimm
📚برگرفته ازکتاب سلام برابراهیم2
کانال کمیل
#یاعبدالعظیم_الحسنی با نور تو راه مستقیمی داریم در صحن تو جنةالنعیمی داریم دلتنگ کریم اهلبیتی
تو چه کردی که تو را نام نهادند: کریم
مثل بابات حسن، مرتبه دادند: کریم
تو چه کردی که همه در عوض کرب و بلا
به روی خاک حریم تو فتادند،کریم
آنچنان مرتبهای داد به تو هادی دین
که به کس غیر تو اینجا ندادند ،کریم
آن کسانی که ز طومار حسین جا ماندند
شب جمعه، حرمت، خیرالعبادند، کریم
@salambarebrahimm
کانال کمیل
🌹در ظلمت شب قرص قمر میآید ♦️از جاده ی روشنی سحر میآید 🌹 بی بی! به خدا منتقمت یک جمعه ♦️ با سیصد و
شیعیان خواب بس است برخیزید
هجر ارباب بس است برخیزید
یادمان رفته که عهدی هم هست
یادمان رفته که #مهدی هم هست...
یادمان رفته که او پشت در است
یادمان رفته که او #منتظر است
🌸جهت تعجیل در فرج آقاامام زمان #مهدی_عج_پسند زندگی کنیم❤️
#شبتون_مهدوی🌹
1_15358237.mp3
5.65M
💠 دم هیئتم توی نوبتم ...
💠 شب جمعه ها غرق زیارتم
🎤🎤 شور بسیار زیبا جواد مقدم 👌
@SALAMbarEbrahimm
🔔الگوی زیبایی برای دیگران باش!!
✴سعی کن کسی که تو را می ببیند آرزو کند
مثل تو باشد...
▫️از ایمان..
▫️از عقیده..
▫️از عبادت..
▫️از اخلاق..
▫️از تعهد سخن نگو!!!!
💠دوره حرفِ خوب زدن، دیگر تمام شده!!
💠بگذار مردم با اعمال تو، خوب بودن را بشناسند…!!!
@SALAMbarEbrahimm
مناجات با امام زمان (2).mp3
1.35M
هیچکس کاش نباشدنگهش برراهی
چشم بر در بود و دلبر او دیر کند
کاش چشم گل زهرا به دل ما افتد
با نگاهش به دل غمزده تاثیرکند😔
@SALAMbarEbrahimm
#خاطرات_شهدا 🌷
💠 شهدایی که هیچ کس منتظرشان نبود جز خدا....
شهید #سیف_الله_شیعه_زاده از شهدای #بهزیستی استان مازندران با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد.
کم سخن میگفت و با سن کم سخت ترین کار جبهه، بسیم چی بودن را قبول کرده بود.
سرانجام توسط منافقین اسیر شد، برگه و کد های عملیات رو قبل از اسارت خورده بود و منافقین پس از شهادتش برای بدست اوردن رمز، سینه و شکمش رو شکافته بودند....
#شادی_ارواح_طیبه_شهداء_صلوات
@SALAMbarEbrahimm
تو بیمارستان که بودیم یه جانباز رو آوردن
موجی بود . 20 سال با این درد زندگی کرده بود
بستری که شد همسرش نشست کنارش و شروع کرد به گریه کردن
پرستار پرسید چی شده ؟
با صورتی کبود و تنی رنجور پرسید :
نمیشه خودم تو خونه مراقبش باشم ؟
پرستار گفت : باز حالش بد بشه کتکت بزنه چیکار میکنی ؟
در حالیکه چشمش به همسرش بود جواب داد :
خوب منو بزنه بهتر از اینه که خودشو بزنه
شوهرمه . عشقمه . دوسش دارم .
و باز گریه کرد...
به نظر من فقط باید...
#عاشق باشی تا اینو بفهمی
اونم از جنس یک #زن
@SALAMbarEbrahimm
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@salambarebrahimm
🔰تقوا چیست؟
شاگردی از عابدی پرسید:
تقوا را برایم توصیف کن!
عابد گفت: اگر در زمینی که پر از
خار و خاشاک بود مجبور به گذر
شدی چه میکنی؟
شاگرد گفت:
پیوسته مواظب هستم و بااحتیاط راه میروم تا خود را حفظ کنم.
عابد گفت: در دنیا نیز چنین کن!
تقوا همین است.
✅از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن
و هیچ گناهی را کوچک مشمار
زیرا کوههای با آن عظمت و بزرگ
از سنگهای کوچک درست شده اند.!!!