ای_شهیــد ؛
بانوان زیادے هستند ڪہ هر روز پشت سنگر سیاهِ چـادرشان دفاع مےڪنند از خون سرخ شما!
و
هر لحظہ شہیــد مےشوند با طعنہ هاے مردم شهــر...!
#مدافعان_حجاب 🌹
@SALAMbarEbrahimm
_بیمارستان از مجروحین پر شده بود…
حال یکی خیلی بد بود…
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت…
.
_وقتی دکتر مجروح را دید به من گفت بیاورمش اتاق عمل!!!دکتر اشاره کرد #چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم!!
.
_مجروح که چند دقیقه ای بود که به هوش امده بود...
گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و گفت:
من دارم میروم تا تو چادرت را در نیاوری…😞
ما برای این چادر میرویم!!😊
چادرم در مشتش بود که #شهید شد…😓😔
_از ان زمان به بعد در بدترین و سخت شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم....😭😌
💞 @SALAMbarEbrahimm
(راویی خانم موسوی یکی از پرستاران #دفاع_مقدس )
دلتنگ ڪہ بشوے
دیگر شده اے
دیگر نمیشود ڪارے ڪرد
هر چہ خودت را بہ آن راه هم بزنے
میبینے انگار نمیشود
ڪہ نمیشود...
دلت تنگ شده است،
بد هم تنگ شده است...
@salambarebrahimm
4_5836734364829876377.mp3
2.14M
اگه دلت گرفته گوش کن
فَقُل حَسبی الله...🌸🍃
صدایت آرامش محض است...
آقا جانمان...💚
@SALAMbarEbrahimm
#پیشنهادویژه_دانلود❤️
کانال کمیل
دلتنگ ڪہ بشوے دیگر شده اے دیگر نمیشود ڪارے ڪرد هر چہ خودت را بہ آن راه هم بزنے میبینے انگار نمیشود ڪ
❉دلگير ڪہ شدے اززمانہ😔
تعطیل ڪن زندگی را
برس بہ داد دلت...
❉حرم اگرنیافتے شهدا هسٺند
گلزارشان میشود مأمنےبراے دلت❤️
#گلزارشهدا_رفتید به نیابت ازماهم شهدای شهرتون رو زیارت کنید 🌹
#صدای_ژنرال_ما....!!
🌷محمد رشید صدیق فرمانده تیپ ٢٤ مکانیزه عراق رو گرفته بودیم. نوسان فشار خون داشت. اما هر چه معاینه اش می کردم دلیلش رو نمی فهمیدم. یه کم آروم شده بود، تا اینکه....
🌷....تا اينكه صدای حسن باقری از سنگر فرماندهی بلند شد. حسن وقتی با بی سیم حرف مى زد، بلند صحبت می کرد تا صداش برسه اون ور. یه دفعه دیدم حالت سرتیپ عراقی بهم ریخت! رنگش به سرخی و سیاهی متمایل شد. با سختی پرسید: شما هم این صدا را می شنوی دکتر؟» پرسیدم: منظورت را نمی فهمم، مگر تو صدایی می شنوی؟
🌷سرتیپ در حالی که در سنگر بی تابانه قدم می زد گفت: صدای یکی از ژنرال های شماست. بله اون صدا همه اش تو گوشمه. با تعجب پرسیدم: ژنرال ما؟ حالا این ژنرال کی هست؟ از کجا می دونی ژنراله؟ گفت: چون همیشه فرمان می ده. فرمانهای مهم. اون یک کار کشته و قویه. فرماندهان ما همه شون از او می ترسیدن. پرسیدم: شما چه سابقه ای از اون ژنرال دارین که این طوری باعث ترس شما شده؟
🌷....سرتیپ پاسخ داد: سابقه حمله، شکست، فرار، مرگ، تو جبهه [ى] ما صدای او، به نام صدای عملیات شناخته شده. هر وقت صدای اونو از پشت بی سیم می شنیدیم، می ترسیدیم. صداش که می یومد قبل شروع حمله بوی شکست از روحیه فرماندهان ما بلند می شد.
🌷تازه فهمیده بودم دلیل نوسانات فشار خون سرتیپ از چیست؟ صدای شهید حسن باقری یا همان ژنرال....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
هدایت شده از کانال کمیل
#دل_نوشته_ارسالی🌹
من هم یک دانشجو هستم
اما....
نه مثل مصطفی!
جزوه هایم که اصلا شباهتی به جزوه هایش ندارد!
جزوه های او چاپ می شدند به عنوان کتاب؛ در مقدمه کتابی نوشته شده بود: «این کتاب در حقیقت جزوه ی مصطفی چمران است در درس ترمودینامیک.»
جزوه های من اما حالشان نگفتنی است...
استادشان گفته بود همه باید سر امتحان کراوات بزنند، چمران اما کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد. شد هیجده، بالاترین نمره کلاس...
چه کسی الان هزینه می دهد برای باورهایش؟
کدام دانشجو الان داشته هایش کتاب می شود برای نسل های بعد؟
من هم یک دانشجو هستم اما...
نه مثل دانشجوی قبول شده در دانشگاه علم و صنعت...
آخرين نفری بود که از عمليات برميگشت. يک کلاه خود سرش بود، افتاد ته دره. آن طرف هم دشمن بود و آتش هم سنگين. تا نرفت کلاه خود را برنداشت، برنگشت.
گفتيم: اگه شهيد ميشدي…؟
گفت: "اين بيت المال بود."
چه کسی از حاج احمد متوسلیان خبری برایمان می آورد؟
متوسلیان جز برای دردهای انقلاب عصبانی نمی شد، ای کاش در مورد حقوق های نامتعارف چیزی نشنیده باشد😔
من هم یک دانشجو هستم اما...
نه مثل فکوری!
پزشکی قبول شده، اما خلبانی همه ی هوش و حواسش را برده و آخرش هم ارتشی می شود!
پشت سرش می گفتند آقای فکوری از کارشان میزنند و نماز میخوانند!
در جوابش اما گفتم: پنجشنبه و جمعه که همه ارتش تعطیل است، فکوری برای رسیدگی به کارها میآید سر کار. آنوقت این آدم چهطوری میتواند از کارش بدزدد؟
چه کسی الان دنبال علاقه هایش می رود؟
از کار زدن و سرهم بندی کردن زندگی کار خیلی هاست، چه کسی الان از کارهایش نمی زند؟
من یک دانشجو هستم اما...
پیمودن راه شهدا به این است که هر کاری الان انجام می دهی به نحو احسن انجامش بدهی، همین!
🌹تو از همین الان پاسخ همه ی این سوالهایی....
🌷برای شروع دانشجویی ات سری به شهدای گمنام دانشگاهتان بزن، همان ها که به انتظارت نشسته اند و همیشگی اند...
شُهرت در این مقام، به گمنام بودن است
از من نشان بپرس، ولی بینشان بیا!
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
دانشجوایان کانال کمیل ، ان شاءالله هرجا هستید و تو هردانشگاهی که درس میخونید #راه_شهدا رو فراموش نکنید🌹و یک #شهید بصیر باشید تو دانشگاهتون ، مثل چمران و باقری ها...
🌹باقی بزرگواران هم میتونن دلنوشته های مفهومی و دلنشین خودشون رو برای خادم کانال بفرستن
#من_و_رفیق_شهیدم ❤️
آقا ابراهیم...🤔
هر ڪاری میکنم مردم نه محل میذارن نه تاثیری روشون داره!😠
میای نون حلال در بیاری میگی آقا اینطوری ڪ حلال نیست!مسخرت میڪنن.😠
میری تو دانشگاه سرتو پایین میندازی و با خانوما سنگین رفتار می ڪنی مسخرت میڪنن!😔
میخوای بری نماز بخونی همین ڪ میبینن استیناتو بالا زدے مسخرت میڪنن!😔
بابا دیگه باید چڪار ڪنیم ڪ مردم خوششون بیاد؟؟؟!😡
خندید و گفت:😊
ای بابا...همیشه ڪاری ڪن که،اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد ،نه مردم...(سلام بر ابراهیم ص ۴۵)
با شنیدن این حرف ابراهیم یاد این آیه افتادم...
🌼نحن اقرب الیه من حبل الورید😔(۱۶ق)🌼
خدا ما رو میبینه❤️..نزدیڪه.از مردم نزدیک تر...از رگ گردن ب ما نزدیڪ تره.❤️
حواسمون باشه...برای ڪی ڪار میڪنیم
برای خدا باشه..باقیش مهم نیست...
سوال از ما😊
پاسخ از شهدا😍
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
_بیمارستان از مجروحین پر شده بود… حال یکی خیلی بد بود… رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داش
به ما خورده نگیرید؛
که چرا اینقدر از #حجاب میگوییم
در #جبهه ها!
به ازای هر #زینـب
ما عــباس ها داده ایم.
#فکرش_را_کن
#چند_چفیه_خونی_شد
#تا_چادر_خاکی_نشود🍃 😔
📚برشی از کتاب سلام بر ابراهیم ۲
#راوی: امیر منجر
در محضر علما
بارها افراد به ظاهر مذهبی را دیده ام که وقتی از خانه خارج میشوند ، تسبیحی در دست دارند و به استعفار مشغول هستند. اما برخی از این جماعت ، فقط استغفار ظاهری دارند و هیچ کاری را به خاطر "خدا" انجام نمیدهند. پای گناه که برسد معلوم نیست چه میکنند ؟
ابراهیم اهل مراقبه و محاسبه بود. از اعمال خود مراقبت میکرد و از خودش حساب میکشید. اما این مسائل در ظاهر زندگی او هیچ نمودی نداشت. یعنی در مقابل دیگران و در کنار دوستان ، بسیاری عادی و ساده ظاهری میشد. میگفت ، شوخی میکرد ، میخندید و ...
باید با ابراهیم رفت و آم میکردید تا متوجه اخلاص در اعمال و محاسبه و مراقبه او میشدید. این معنویات از پای درس علما و بزرگان و سخنران های هیئت به دست آمده بود. او مرتب به مسجد می رفت و از کلام بزرگان استفاده می نمود. حتی برای مداحی ، باید گفت که "ابراهیم" یک شبه مداح نشد. "او" بارها در محضر افراد پیشکسوت حضور می یافت و از آنها میخواست در نوکری "خاندان اهل بیت (علیهم السّلام)" ،،، "او" را یاری کنند.🌹
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهیده_نسرین_افضل ✍به روایت
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهیده_نسرین_افضل
✍به روایت عبدالله حاجی مطلبی همسر شهیده
✫⇠قسمت :7⃣
مقطع آشنایی با نسرین در سال ۱۳۶۰ در مهاباد بود، آن موقع یکی از پایگاه های فعال ضد انقلاب در کشور شهرستان مهاباد بود که تمام چریک های فراری از خلق در آن شهرستان زندگی می کردند.
حدود ۵ الی ۶ ماه از حضور من در یکی از مناطق ایل منگور که یکی از طوایفی دارای افراد وفادار به نظام داشت حضور داشتم، اما مناطق مسکونی آنها به نحوی شده بود که تحت فشارهای بسیاری از طرف افراد ضدانقلابی شده بود.
یکی از دوستان قدیمی بنده به نام آقای شاهدونچی که از بچه های باسابقه سپاه بود، با یکی از خواهران اعزامی از شیراز ازدواج کرده بود. ایشان با همان تفکراتی که در ذهن داشتند، روزی با شوخی به بنده گفت: اگر زمینه ازدواج برایت فراهم شود، حاضرید و بنده که گمان نمیکردم این موضوع به واقعیت بپیوند، جواب مثبت دادم.
در یکی از همین روزها که من از طرف سپاه در ماموریت بودم، اقای شاهدونچی به همراه خانم و یکی از خواهران حضور پیدا کردند.، چند روز بعد از برخورد اولیه بنده با خانواده ایشان، طی تماسی به من اظهار داشتند که خواهری که همراه با خانم من در آن روز ملاقات کردید همان فرد مدنظر من بوده؛ اما من به شوخی آن را رد کردم، اما جناب آقای شاهدونچی با اصرار به ادامه این موضوع اجازه را درطی تماسی با خانواده این خواهر، گرفته و این در حالی بود که برای خودم امری غیرواقعی میدانستم.
در آن شرایط نابسامان جنگی و آماده باش تمام نیروها، دل را به دریا زده و تنهایی به خواستگاری ایشان رفتم و در جلسه اول تمام صحبت های گفته شده در آن جلسه در مورد مسائل کلی مثل انقلاب و اهداف زندگی بود و هیچ صحبتی در مورد ازدواج زده نشد.
در همان جلسه اول شخصیت ایشان برای من چنان جذاب بود که در جلسات بعد فهمیدم شهیده در بسیاری از زمینه ها طرف مقابل را مجذوب به خود میکند؛ چنانچه که بنده در جلسات بعدی به واقع متوجه ضعف خود در مقابل چنین شخصیتی شدم.
ایشان در شیراز خانواده محترم و شناخته شده ای بودند بدلیل اینکه بردار ایشان مرحوم کریم افضل دادستان سپاه و یکی از برادران ایشان نیز مفقودالاثر شده بودند اما سطح خانوادگی بنده پایین تر بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
هدایت شده از ﷽
javadmoghaddam-@yaa_hossein.mp3
3.89M
🌹شهیدهسته ای مجید شهریاری🌹
💠احترام به شاگرد💠
سه دانشجو داشت که دو تایشان فکلی بودند و یکی ریش داشت.
جلوی پای هر سه بلند میشد!
برایش فرقی نمیکرد که فکلی است یا چادری.
هر کس به دفترش می آمد جلویش بلند میشد!
جواب سوالات و مشکلات همه را میداد.
اگر به این می گفت دخترم، به آن یکی هم میگفت دخترم!
اذان که میگفتند، نمی گفت بروید نماز!
همان جا آستین هایش را بالا میزد!
همین بچه فکلی را سال بعد در نمازخانه دیدم.
نمازاول وقت و قرآن بعد از نمازش همیشه به راه بود...
منبع:(کتاب شهید علم)📚
#شهید_مجید_شهریاری
@SALAMbarEbrahimm
هدایت شده از همسفرتاخدا
4_5983548454519964205.mp3
6.22M
فوق العاده دلنشین👌❤️
🌹ترجمه صوتی بسیار زیبا #دعای_کمیل
حتما بشنوید✅
#التماس_دعا...
@hamsafar_TA_khoda
﷽
ابراهیم گرفته و ناراحت بود...
رفتم کنارش ازش پرسیدم:چی شده داش ابرام؟مشکلی پیش اومده؟
اول نمی گفت.
اما بعدش به حرف اومد:چند روزه دختری تو این محله به من گیر داده و میگه تا تورو به دست نیارم ولت نمی کنم...!
رفتم تو فکر یدفعه خندیدم!
ابراهیم گفت:خنده داره؟
گفتم:داش ابرام ترسیدم فکر کردم چی شده...با این تیپ و قیافه ای که تو داری این اتفاق عجیب نیست!
گفت:یعنی چی؟!یعنی بخاطر تیپ و قیافه ام این حرفو زده؟
گفتم:شک نکن…!
روز بعد تا ابراهیم رو دیدم خندم گرفت...
با موهای تراشیده اومده بود محل کار و بدون کت و شلوار...
فردای اون روز با پیراهن بلند به محل کار اومد و باچهره ای ژولیده تر...
حتی با شلوار کردی و دمپایی آمده بود...
ابراهیم مدتی این کار را ادامه داد تا از این وسوسه شیطانی رها شد...
سلام خدا بر شما ای شهید بزگوار،شهید ابراهیم هادی🌹
@SALAMbarEbrahimm
#خاطرات_شهید
گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم؛ اونم اینکه تیر بخوره به گلوم.» تعجب کردیم. بعد گفت: «یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر.»
والفجر یک بود که مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد گردنش خورده بود به گلوش. وقتی می بردنش، داشت از گلوش خون می آمد؛ می گفت: آرزویی ندارم مگر شهادت
#شهيد_عبدالحسين_برونسی
#تلنگر
☝️🏻همیشه اونی که باهاش بیشتر خوش میگذره
و بیشتر میخندی
بهترین دوستت نیست❗️
✅ تو انتخاب رفیق صمیمی باید ببینی
کی رابطش با #خدا بهتره
@SALAMbarEbrahimm