eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
j008.mp3
5.95M
شبتون آروم با نوای که آرامش بخش دلهاست ❤️
🌺 حاج آقا قرائتی: شما‌ جنس مرغوب راکادو مى‌پیچید کتاب قیمتى ‌راجلد میکنید طلا‌و جواهرات ‌راسادہ دردسترس قرار ‌نمی دهید بنابراین نشانه ارزش ‌است.
💠 باید به فرزندم دیکته بگویم...! 🔵 یک روزِ جمعه خدمت آقای بهشتی رسیدیم و گفتیم: یکی از مقامات سیاسی خارجی به تهران آمده، از شما تقاضای ملاقات کرده است. ایشان نپذیرفت و گفت: من این ملاقات را نمی‌پذیرم، مگر این‌که امام(ره) به من تکلیف بفرمایند، ولی اگر ایشان این تکلیف را نمی‌کنند، نمی‌پذیرم؛ چون برای خودم برنامه دارم و امروز که جمعه است، متعلق به خانواده من است. در این ساعات باید به فرزندانم دیکته بگویم و در درس‌ها به آن‌ها کمک کنم و به کارهای خانه برسم؛ چون روز جمعه من، مخصوص خانواده است... 📚 سیره
1_36269854.mp3
3.81M
❤️ #این_عمار 🎤 خواننده 👈 میلاد هارونی @SALAMbarEbrahimm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴چرا ابراهیم هادی؟ 🎥 ببینید دلدادگی امام خامنه ای به شهید عزیز ابراهیم هادی را ❗️قابل توجه کسانی که می گویند چرا این شهید را بزرگ می کنید
خاطره ای از شهید غلامی: جنگ تمام شده بود و بسیاری از شهدا جا مانده بودند . دلمان پیش آنها بود . باید می رفتیم و بر می گرداندیمشان ؛ اما منطقه حساس بود و موافقت نمی کردند . بالاخره یک فرصت ده روزه گرفتیم . گذشته از دوری راه ، دور و برمان پر از میدانهای گسترده مین بود . چند روزی کارمان جستجو ، سوختن زیر آفتاب و دست خالی برگشتن بود . فرصت ما روز نیمه شعبان به پایان می رسید . بعضی بچه ها پیشنهاد کردند کار را تعطیل کنیم و روز عید ، به خودمان برسیم . اما شهید غلامی گفت : (( نه ، تازه امروز ، روز کار است و باید عیدی خود را امروز از آقا بگیریم .)) همه به این امید حرکت کردیم ، ناامیدتر شدیم . آفتاب داشت غروب می کرد که صدای ناله و توسل شهید غلامی بلند شد : « آقا جون دیگه خجالت می کشیم تو روی مادرای شهدا نگاه کنیم ... » باید وداع می کردیم و بر می گشتیم . بغض توی گلوی بچه ها ترکید و به گریه افتادند . چند لحظه بعد ، فریاد شهید غلامی که رفته بود شاخه شقایقی را برای معراج شهدا از ریشه بیرون بیاورد ، میخکوبمان کرد . به سویش دویدیم ... شقایق درست روی جمجمه شهیدی سبز شده بود ! چه حالی می شدی در این غروب نیمه شعبان ، اگر می دانستی نام این شهید ، « مهدی منتظر القائم » است.... 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نامه 🌹پیشنهادویژه دانلود👌 تا مکتب جبهه خوب معنانشود باردیگر آن روحیه پیدانشود یاران بجامانده مراقب باشید خون #شهدا فرش راه ما نشود... @SALAMbarEbrahimm
💠با عصبانيت فرياد زدم: اين بچه رو كی آورده اينجا! مرد ميانسالی برای وساطت آمد: بَرش نگردونيد. اين بچه حالا كه اومده، من خودم ازش مراقبت می كنم . گفتم : نميشه پدر جان، اگه اين بچه شهيد بشه، فردا پدر و مادرش مشكل درست می كنند، مردم بدبين می شن. گفت: پدر اين بچه منم!! خواهش ميكنم بذاريد بمونه. سيزده سالشه اما به اندازه يه مرد پنجاه  ساله قدرت داره !  
...! 🌷شلمچه بودیم. شیخ اکبر گفت: امشب نمیشه کاری کرد. می ترسم بچه ها شهید بشن. تو تاریکی دور هم ایستاده بودیم و فکر می کردیم که صالح گفت: یه فکری! همه سرامونو بردیم توی هم. حرف صالح که تموم شد. زدیم زیر خنده و راه افتادیم. 🌷حدود یک کیلومتر از بولدوزرها دور شدیم. رفتیم جایی که پر از آب و باتلاق بود. موشی هم پیدا نمی شد. انگار بیابون ارواح بود. فاصله مون با عراقیا خیلی کم بود؛ اما هیچ سر و صدایی نمی اومد. دور هم جمع شدیم. شیخ اکبر که فرماندمون بود، گفت: یک، دو، سه. هنوز حرفش تموم نشده بود که صدای دوازده نفرمون زلزله ای بپا کرد. هر كس صدایی از خودش درآورد. صدای خروس، سگ، بز، الاغ و… 🌷چیزی نگذشته بود که تیربارا و تفنگای عراقیا به کار افتاد. جیغ و دادمون که تموم شد، پوتینارو گذاشتیم زیر بغلمون و دویدیم طرف بلدوزرا. ما می دویدیم و عراقیا آتیش می ریختند. تا کنار بلدوزرا یه نفس دویدیم. عراقیا اونشب انگار بلدوزرا رو نمی دیدند. تا صبح گلوله هاشونو تو باتلاق حروم کردند و ما به کِیف و خیال آسوده تا صبح خاکریز زدیم.😊
🔸 #شکستن_نفس و #دوری_از_گناه 🔷 اما آنچه که ابراهیم را #الگوئی برای تمام دوستانش نمود. دوری ازگناه بود. او به هیچ وجه گرد #گناه نمی‌چرخید ⬇️ 🔷در باشگاه کشتی بودیم چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان هم وارد شد تا وارد شد گفت ابرام جون تیپ وهیکلت خیلی جالب شده توی راه که می اومدی دوتا دختر خیلی ازت تعریف میکردند شلوار وپیراهن شیک که پوشیدی کیف ورزشی هم دستت گرفتی کاملا مشخصه ورزشکاری #ابراهیم خیلی ناراحت😔 شد و حسابی رفت تو فکر اما جلسه بعد که برای تمرین رفتم تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت پیراهن بلند وشلوار گشاد پوشیده بود وبه جای ساک ورزشی لباسهاشو توی یه پلاستیک گذاشته بود بهش گفتم ما باشگاه میایم هیکلمون درست بشه لباس تنگ میپوشیم که تیپ و هیکلمونو نشون بده اما تو الان برعکس..... آخه این چه لباسیه تو پوشیدی . 🔶 🔶 🔶 🔶 اما او به این حرفها اصلا اهمیت نداد وبه دوستانش همیشه توصیه میکرد ⬇️ #اگرورزش_برای_خداباشه_میشه_عبادت واگر نه برای خودنمائی یا هر چیز دیگه ای باشه #ضررمیکنید🌷 @SALAMbarEbrahimm
ما با تو مقیم حرم یار شدیم از حادثه عشق خبردار شدیم از لطف تو ره به جایی بردیم آقا از خویش گذشتیم و سبک بار شدیم❤️ @SALAMbarEbrahimm
mehdiakbari-@yaa_hossein.mp3
3.53M
#شور احساسی #امام_زمان(عج) دلم گرفته از حال و هوای این روزا😔 🎤مهدی #اکبری @SALAMbarEbrahimm
عکس متعلق به آخرین اعزام پسرم بود. موقع اعزام، عکاس ازش خواست تا از ماشین پایین بیاید تا با من عکس بگیرد. انگار عکاس هم متوجه آسمانی شدنش شده بود... قبل از جبهه هم کمتر خانه بود، راستش همیشه مسجد بود بگم شب و روز؛ بی راه نگفتم... و فقط خدا خواست اینگونه تربیت شود.. موقع جبهه رفتنش گفتم؛ هر جا میخواهی برو، خدا به همرات. من سه تا از بچه هایم را، همزمان به جبهه های حق علیه باطل فرستادم افتخار می کنم، خدا ان شاالله این هدیه ناقابل من را قبول کند. پسرم فدای علی اکبر امام حسین(ع)... چند سالی مفقودالاثر بود. باران که می بارید، وقتی باد می وزید و صدایی می شنیدم می رفتم دم در همش می ترسیدم بچه ام بیاید و پشت در بماند خدا هیچ مادری رو چشم انتظار نذاره... 📎 به روایت مادر شهید علی اکبر احمدیان 🌷 قائمشهر ،فاتحان۲۵ @SALAMbarEbrahimm
💢شهید مدافع حرمی که رهبر فرزانه انقلاب برای نگه داشتن قاب عکس او از خانواده اش اجازه گرفت. ♦️پسر شهیدم هدیه به رهبرم بود. " پدر شهید محمد احمدی جوان "
💠آقای مهدی شاهرودی : 🌷یک شب دیدم محمد از داخل جیبش یک سری کاغذ بیرون آورده و بهش نگاه میکند. دیدم عکس پیکرهای شهداست. گفتم این چه کاریه میکنی؟! روحیه ت رو ضعیف میکنه چرا اینقد به شهدا وابسته شدی ؟! گفت من که نمیتونم به درجه شهادت برسم بذار حداقل با عکساشون زندگی کنم. او از ته قلب دلتنگ شهدا بود وکارهای شهدایی انجام میداد و خدا هم بالاخره اورا به شهدا ملحق کرد. 🌷شهید محمد سلیمانی @SALAMbarEbrahimm
هدایت شده از 💢 بصیرت سایبری 💢
4_438547621557043481.mp3
5.46M
سحرخیز مدینه کی می‌آیی؟ کربلایی جواد مقدم خیلی قشنگه گوش کنید🌺 @BASIRAT_CYBERI
🌷سپهبد شهید علی صیاد شیرازی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش، محسن (بسیجی شهید محمد محسن روزی طلب) را در جبهه دید. گفت: این پسر بچه را بفرستید عقب، اینجا خطرناک است! 🌷گفتیم: به قد و قواره کوچکش نگاه نکنید، این یک شیر بچه است، بی ترس برای شناسایی مى رود در دل دشمن! صیاد وقتی نتیجه کار محسن را دید، گفت: درجه های من را بردارید روی دوش این پسر چهارده ساله بگذارید! 🌹
؛ .... 🌷پس از اشغال قصرشیرین توسط نیروهای عراقی در اوایل مهر‌ماه ٥٩، مزدوران عراقی به سمت گیلانغرب که در ٥٠ كيلومترى جنوب این شهر قرار دارد هجوم آوردند. با اشغال روستای گور سفید، من به همراه پدرم و دیگر اهالی روستا بدون اینکه کفشی به پا داشته باشیم یا غذایی با خود برداشته باشیم به طرف ارتفاعات روستای «آوزین» پناه بردیم. 🌷نیروهای بعثی با اشغال روستای گورسفید نزدیک به هشت نفر از اقوام مان (از جمله برادر، دایی، عمو، پسردایی، دختردایی، دخترعمو و...) مرا به شهادت ‌رساندند. مراسم خاکسپاری ساعت ها طول کشید. 🌷{فردای روز اشغال، نرگس حیدرپور به همراه پدرش برای تهیه غذا به داخل روستا بازمی‌ گردند. هنگام ورود، متوجه حضور عراقی ‌ها می‌ شوند اما به‌ دنبال غذا داخل روستا می‌روند. پس از تهیه غذا، او محض احتیاط «تبری» با خود برمی‌ دارد. در مسیر برگشت، شیرزن گیلانغربی و پدرش با دو نیروی عراقی در محدوده رودخانه آوزین و ارتفاعات مجاور مواجه می‌شوند.} 🌷....در موقع این حادثه ١٨ بهار از عمرم گذشته بود. در همان آغازین روزهای جنگ شاهد ‌شهادت اقوام‌ ام بودم. از آنجا که دچار نگرانی‌ ها و ناراحتی شدید ناشی از اشغال کشورم و به ‌شهادت ‌رسیدن عده ‌ای از بستگانم شده بودم، زمانی که با این دو عراقی برخورد کردیم بدون هیچ درنگی با تبر به آنها حمله ‌ور شدم.... 🌷....یکی از آنها را به هلاکت رساندم و دیگری را هم که به‌ شدت ترسیده بود به اسارت گرفتم و با تمام تجهیزاتش ساعتی بعد تحویل رزمندگان اسلام دادم. ۱۸‌ ماه آواره بودیم تا اینکه عراقی‌ ها عقب‌ نشینی کردند. راوى: بانو نرگس حيدرپور يكى از شيرزنانِ دورانِ دفاع مقدس
آنان که قلبشان ز تو رخصت گرفته بود سر بندشان به نام تو زینت گرفته بود از لحظه‌ای بگو که شلمچه غرور داشت صدها محب فاطمه در آن حضور داشت #یازهرا(س)
با مسائل فانی و زودگذر دنیا همدیگر را آزار ندهید. دنیا را برای اهل آن که همانا غافلان هستند واگذارید. در برابر مشکلات صبر داشته باشید. توسل را فراموش نکنید.✨ هموطنان، اطاعت از ولایت فقیه را فراموش نکنید ، از ولی فقیه عقب نمانید که هلاک می شوید و جلوتر نروید که گمراه خواهید شد.... 🌸
در کشور عشق مقتدا خامنه ایست فرماندهی کل قوا خامنه ایست دیروز اگر عزیز مصر یوسف بود امروز عزیز دل ما خامنه ايست❤️ @SALAMbarEbrahimm
4_5837015169791689558.mp3
4.56M
رویام کربلاست من التماس هر شب اشکام کربلاست 🎤 امیرعباسی @salambarebrahimm
#خــــاطرات_شهدا 💠شـــهیدی ڪہ به هنگام وداع مـــادرش اشڪ ریخت😭 🔰در عملياٺ طــــریق القدس ڪه ساݪ ١٣۶٠ در منطقہ عمومے بُستاڹ صورٺ گرفٺ، شرڪت داشٺ و در تاریخ۶٠/٩/۱۴بہ فيض عظماے #شـــهادٺ 🕊نائل آمد. وقتے پيكر مطهرش را به روستاے «استير» سبزوار آوردند، ١۵ سالہ بودم. در غسّالخانہ، مادرم را آوردند ڪه با فرزندش وداع ڪند. 😔وقتے چشم مادرم بہ جسد سيد مهدے ڪه در تابوٺ بود افتاد با #چشماڹ گریاڹ و دلے شكستہ💔 و بیانی بغض آلود به او گفت: سيّد علے (در خانه او را سيّد علے صدا مى زدیم) تا یاد دارم تو هيچ وقت در مقابل مڹ #پایٺ را دراز نمےڪردى و تا مڹ نمےنشستم، نمےنشستى. حالا چہ شده مڹ به پيش ٺو امده ام و ٺو حاݪ دیگرے دارے!؟‼️ 🔰ٺا ایڹ جملات از زباڹ مادرم بياڹ شد، اقوام و آشنایانے ڪه دور #جسد برادرم در غسّالخانہ بودند از شدٺ تأثر 😳نگاهے بہ چهره گریاڹ مادرم و نگاه دیگرے هم بہ چهره برادر شهيدم انداختند، ناگهاڹ همہ مشاهده ڪردند چشماڹ سيد مهدے براے چند لحظہ باز شد😰 و یڪ قطره #اشڪ از آنها بر گونه هایش سرازیر شـــد.💧 🔰همسر دایے ام ڪہ نزدیڪ مادرم، شاهد ایڹ صحنہ حيرٺ انگيز بود😯 با دیدڹ چشماڹ باز سيد مهدے ڪه قبلاً بستہ بود و #اشڪي😢 که از چشماڹ او امد بے اختيار فریاد زد: مهدے #زنده اسٺ، مهدي زنده اسٺ. بہ رغم فریاد📢 او و ولولہ زیادے ڪه در #غسّالخانہ پدید امده بود مــادرم در حاݪ و هواے دیگر و گفتگو و نجوا با فرزندش بود. گویے هيچ #صدایے از ڪسي نشنيده است.💔 ✍ به نقل از برادر شهید #شهید_سیدمهدے_اسلامےخواه🌷 @SALAMbarEbrahimm