فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️سرعت ایتا رو چگونه افزایش دهیم ؟
😔اگه باز شدن ایتا برای شما طول میکشه اگر باز کردن گروه ها و کانالها بعد از کلیک کردن روی آنها زمانبر هست و شما رو کلافه میکنه
👆 این ویدئو رو ببینید تا سرعت ایتای شما وحشتناک زیاد شود
#سرعت_ایتا
شهید علیرضا بُرِیری
داستان جذاب کتاب نشیلو .خاطرات سردار شهید کاظم علیزاده عزیزم، مواظب باش شیطان نفس، بر تو پیروز و
نباید فریب ظاهر دنیا را بخوری و مکر مکاران را ارج بنهی. بدان که دنیا، دار امتحان است و سرای گذر و بدان که خدا جزای آن کسانی را که پدرت و سایران را به ناحق کشتند، خواهد داد و بدان که بعد از پدرت، خداوند سرپرستی تو را به عهده خواهد داشت...
***
برادر ناتنیام عباس با کاظم رابطهی خوبی داشت. باهم رفت و آمد داشتیم. کاظم قبل از رفتن، یک روز بیمقدمه گفت:
- امروز برویم خانهی داداشت عباس؟
از خدا خواسته، زود آماده شدم. توی راه گفت:
یک امانتی پیش عباس دارم. می خواهم قبل رفتن از او بگیرم. عباس توی خانهاش باغ مرکبات داشت. هنوز از راه نرسیده، کاظم رفت توی باغ و از درخت، شلیل کند. شروع کرد به خوردن. گفتم:
- بدون اجازه دست نزن.
خندید و گفت:
- اجازه نمی خواهد. خانهی داداش خودم است.
اسم برادر زادهام توی شناسنامه زینب بود، اما او را فائزه صدا میکردند. اسم مستعارش فائزه بود.
کاظم اوقاتش تلخ شد. رو کرد به زن داداشم معصومه و گفت:
- چرا او را زینب صدا نمیکنی؟
معصومه گفت:
- اسم زینب، احترام دارد. میترسم بچه شیطنت کند، عصبانی بشوم و حرف نادرستی به او بزنم.
صفحه۵۰
كاظم گفت:
- مواظب باش عصبانی نشوی. حیف نیست اسم به این قشنگی راصدا نمیکنی؟
عباس یک تسبیح بلند دانه مشکی و نقره کوب داشت. کاظم از آن خوشش آمده بود. آنروز موقع خداحافظی، عباس تسبیح را داد دست كاظم و گفت:
- این هم امانتی ای که قولش را داده بودم.
***
کاظم داماد تازه شان را خیلی دوست داشت. هر وقت دور هم مینشستند از ماجراهایی که توی جبهه برایشان اتفاق افتاده بود، تعریف میکردند. یکبار آقا عسگری خاطرهی جالبی از زمانی که توی میمک بودند، تعریف کرد:
توی خط پدافندی بودیم و فعالیت زیادی نداشتیم. سنگرهامان روی قلهی کوه بود و از شهر دور بودیم. بعد از مجروح شدن حمیدرضا نوبخت، احمدرضا محمودی فرماندهی گروه ما شد. من و محمودی و کاظم توی یک سنگر بودیم. یک روز کاظم رفت ایلام. وقتی برگشت، دستش یک جعبه شیرینی و تخمه و خوراکی بود. توی سنگر، جعبههای مهمات را مثل کابینت درست کرده بودیم و وسایل مان را توی آن میگذاشتیم. کاظم رفت سراغ یکی از جعبه های مهمات و خوراکیها را توی آن گذاشت. آنجا برای این که وقت را بگذرانیم و بیکار
صفحه ۵۱
نباشیم، هر روز میرفتیم به یکی از سنگرها سرکشی میکردیم و مهمان آنها میشدیم. هرچی خوراکی داشتند میآوردند می خوردیم.
گاهی اوقات هم بچههای سنگرهای دیگر میآمدند سنگر ما، مهمان ما میشدند. آنروز من و محمود بلند شدیم برویم به یکی از سنگرها سرکشی کنیم. کاظم گفت کجا میروید؟ گفتیم: داریم میرویم سرکشی سنگرها.
كاظم گفت: صبر کنید من هم میآیم.
من گفتم: نه. تو نیا. اگر سنگر را تنها بگذاریم بچهها میآیند تک میزنند و همهی خوراکیها را میبرند.
رفتیم سنگر شعبان حسینپور. شعبان اهل بهنمیر بود. سواد چندانی نداشت، اما خیلی باهوش و زرنگ بود. سلام علیکی کردیم و نشستیم.
گفتیم: پاشو چیزی بیار بخوریم. این چهجور پذیرایی از مهمان است.
شعبان گفت: امروز از بچههای سنگر ما هیچ کس به شهر نرفته. ما خوراکی نداریم. کاظم که امروز رفته بود شهر. دیدم دستش کلی خوردنی بود. همانها را بیارید اینجا با هم بخوریم.
گفتیم: نه. ماهم چیزی نداریم.
گفت: من الان می روم از او میگیرم میآورم.
گفتیم: امکان ندارد. کاظم عین شیر جلوی سنگر نشسته. کسی نزدیک سنگر نمیتواند برود.
گفت: اگر من بروم بیارم، چه چیز به من میدهید؟
محمودی گفت: تو برو. اگر توانستی چیزی از کاظم بگیری، بیا اینجا من بهت جایزه میدهم. شعبان دوربیناش را برداشت رفت. ما هم که دل مان به زرنگی و تیزهوشی کاظم خوش بود، با خیال راحت نشستیم. نیم ساعت بعد دیدیم شعبان دست پر برگشت. هر چه کاظم خریده بود با خودش آورد.
صفحه۵۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویری از حضور تا شهادت خانواده آرتین در حرم شاهچراغ(ع)
🌹 @shahidalirezaboreiri
گزارش تصویری| دیدار جمعی از دانشآموزان سراسر کشور با رهبر انقلاب اسلامی. ۱۴۰۱/۰۸/۱۱
🌹 @shahidalirezaboreiri
🔺امشب، پخش اعترافات مهم تروریست دوم شاهچراغ
🔹اعترافات مهم تروریست دوم حادثه شاهچراغ امشب از خبر ۲۰:۳۰ پخش خواهد شد.
🌹 @shahidalirezaboreiri
May 11
حضور «آرتین» در دیدار دانشآموزان با رهبر انقلاب
🌹 @shahidalirezaboreiri