eitaa logo
شهید علیرضا بُرِیری
445 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
19 فایل
مدافع حرم حضرٺ زینب سلام الله علیها خادم الشهداء سروان پاســدار شــهید علیرضا بُریرے شهادت:95/2/17 خانطومان ارتباط با ادمین: @Aminkhoda
مشاهده در ایتا
دانلود
- باید بروم کهنه‌ی بچه را عوض کنم. آمدیم بیرون. از یک طرف ناراحت بودم که نتوانستیم فیلم ببینیم، از طرف دیگر خوشحال شدم. با خودم گفتم: - چه خوب! با کاظم تنها شدم. فرصتی شد که با هم حرف بزنیم. روی صندلی عقب ماشین، کهنه ی بچه را عوض کردم. كاظم کمکم کرد. گفتم: دوباره می رویم توی سینما؟ گفت: -نه. همین جا قدم بزنیم تا فیلم تمام شود و آنها بیایند. آب ریخت، دستم را شستم. همین که بلند شدیم و بچه را بغل گرفتم که قدم بزنیم، بقیه هم آمدند. توی دلم گفتم: عجب شانسی! گفتند: -فیلم خوب نبود. خوش مان نیامد. رفت و برگشتمان سه روز طول کشید. آبان ماه بود. وقتی برگشتیم با عجله شال و کلاه کرد که برود جبهه. گفتم: چرا این قدر زود؟ هنوز پانزده روز نشده. گفت: - باید بروم. گفتم: - برو جبهه، ولی سه ماه به سه ماه برو. در جوابم گفت: صفحه۶۰
وعده ی ما فردا همه می آییم 🌹 @shahidalirezaboreiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | مستند اغتشاش در 🔹قسمت دوم 🔸چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ 🔴 تصاویری از شناسایی و دستگیری لیدرهای اغتشاشات 🔵 نیروهای امنیتی بابلسر پس از ۴۵ دقیقه مماشات با اغتشاشگران 🔹رصد لحظه به لحظه اغتشاشات با پهبادهای امنیتی 🌹 @shahidalirezaboreiri
پاتو از روی آیات الهی بردار!.mp3
13.14M
یه جوری میگن انقلاب اسلامی زمینه ساز ظهوره انگار خدا درباره انقلاب وحی نازل کرده، اصلا چه سند معتبری برای این انقلاب وجود داره؟ کی گفته ولی فقیه نایب امام زمانه؟ این حرفا رو از خودشون درآوردن که مردم رو فریب بدن من عاشق امام زمانم ولی این چیزا رو قبول ندارم.💥 🌹 @shahidalirezaboreiri
- من می‌مانم. اگر تو جواب‌گوی خدا و جده‌ات فاطمه‌ی زهرا هستی، پس خودت بنویس اجازه نمی‌دهم شوهرم برود جنگ با این حرف‌ها دهان مرا بست. رفت تا در عملیات کربلای ۴ شرکت کند که سوم دی ماه ۱۳۶۵ در شلمچه آغاز شد. می‌گفتند، به خاطر لورفتن نقشه‌ی عملیات، موفقیت‌آمیز نبود. * توی آخرین نامه‌اش، دوازدهم دی‌ماه سال ۱۳۶۵ برایم نوشت: - همسر عزیز، این در ذهن‌تان باشد که هدف، اسلام و نصرت اسلامیان است و حرکت ما تنها ادای وظیفه است و بس. اگر در این راه، شهادت نصیبمان شد که چه بهتر و اگر شهادت نصیبمان نشد، باز هم راضی هستیم به رضای خداوند. در این میان نسبت به شما مسائلی را روا داشتم که حق‌تان نبود و رفتاری را شاید به خرج دادم که نباید می‌دادم. در هر حال نسبت به تمام مسائل مرا عفو کنید. * فهمیدم بچه‌ی دومم توی راه است. می‌خواستم به کاظم خبر بدهم. چند روز بعد از رفتنش تلفن زد و با مادرش احوال‌پرسی کرد. گوشی تلفن توی اتاق مهدی بود. گوشی را که گرفتم، میخواستم به کاظم بگویم دارد پدر می‌شود، اما نمی توانستم جلوی خانواده‌اش حرف بزنم. سختم بود توی جمع با كاظم صحبت کنم. چون موقع به دنیا آمدن بچه‌ی اولم كما رفتم، همش نگران بودم که اگر دوباره بچه‌دار بشوم باز همان اتفاق صفحه۶۱
برایم بیافتد. کاظم دل‌داری‌ام می‌داد و می‌گفت: -جای نگرانی نیست. همه‌چی دست خداست. اگر خبر پدر شدنم را به من بدهی، یک هدیه‌ی خوب برایت می‌گیرم. آن‌روز پشت تلفن به کاظم گفتم: هدیه‌ای را که می‌خواستی بگیری، بگیر. در همین موقع ارتباط قطع شد. فرصت نشد کاظم تبریک بگوید یا حرفی بزند. شک داشتم متوجه منظورم شده باشد، اما آقا عسگری بعدها گفت: - وقتی کاظم گوشی را گذاشت، گفت: بچه ی دومم تو راه است. از چهل و پنج روز هم گذشت. منتظر بودم برگردد. یک روز با خواهر شوهرهایم، منصوره و منیره رفته بودیم خانه‌ی ما. كاظم زنگ زد خانه‌ی مادرش که با من صحبت کند. گفتند: -کلثوم رفته خانه‌ی خودتان. مشغول غذا درست کردن بودیم که خانم آقای وجدانی - صاحب خانه‌مان در زد و گفت: - کلثوم خانم، بیا شوهرت پشت خط است. دلم هری ریخت. منصوره هم بی‌قرار شد و گفت: - کاظم است؟ حتما چیزی شده. نکند برای شوهر من اتفاقی افتاده؟ فوری دوید از پله‌ها رفت بالا که با کاظم صحبت کند و از او حال شوهرش را بپرسد. من همراهش نرفتم. پیش خودم گفتم: - دو نفری برویم بالا، برای صاحب‌خانه مزاحمت ایجاد می‌شود. صفحه۶۲
منصورہ آمد پایین. گفت: - كاظم می‌گوید تو بیا صحبت کن. این‌بار منیره زودتر از من رفت بالا و با کاظم صحبت کرد. گفت: ما دو روز است خانه ی شماییم. دیدم منیره دارد می خندد. گفتم: - چی شد؟ گفت: - ببین کاظم چی می‌گوید. می‌گوید: همه‌ی خوراکی‌های خانه‌ی ما را که تمام کردید. همش می‌روید خانه‌ی ما تِلپ می‌شوید. بیست و چهار ساعته خانه‌ی ما هستید؟ به جای این‌که وقتی من نیستم کلثوم را ببرید خانه‌ی خودتان، هی می‌آیید این‌جا؟ خنده‌ام گرفت، اما دل‌نگران بودم. با خودم گفتم: - وقتی کاظم اصرار کرده با من صحبت کند، حتما اتفاقی افتاده که نمی‌خواهد به منصوره بگوید. گوشی را گرفتم. گفتم: - كاظم! تو را به خدا به من بگو، آقای ابراهیمی چیزی شده؟ گفت: - نه. صحیح و سالم است. فقط می‌خواستم حالت را بپرسم. سفارش کرد: - مواظب خودت باش، مراقب جواد هم باش. صفحه۶۳
وقتی گل‌ می‌کشیدیم شجاع می‌شدیم! 🔹یکی از متهمانی که با چاقو به بسیجی شهید آرمان علی‌وردی ضربه زده: یک نفر به ما پیامکی فرستاد، مشخصات مرد بسیجی را که در میان جمعیت و شلوغی بود به ما داد. قرص روانگردان و گل مصرف می‌کنیم، چون هر وقت گل مصرف می‌کنیم جرأت پیدا می‌کنیم. طوری که انگار می‌توانیم هر کاری انجام بدهیم، حتی کارهای هولناک و عجیب و غریب. 🔹️جوان بسیجی را دنبال کردیم و در پارکینگ یکی از بلوک‌های شهرک اکباتان او را گیر انداختیم.به او گفتم کد رمزت را بگو و سپس با چاقو او را زدم.یک نفر با سنگ به او ضربه زد و دیگری هم وی را به باد کتک گرفت./همشهری 🌹 @shahidalirezaboreiri
🔴عبدالحمید درخواست رفراندوم کرد و هم حادثه خاش را محکوم کرد این موجود مانند بمب ساعتی میباشد که طیف امنیتی خبیث جریان اصلاحات از دو دهه قبل در سیستان و بلوچستان کار گذاشتند تا هر وقت که بخواهند بوسیله آن امنیت کشور را بخطر بیندازند 🌹 @shahidalirezaboreiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داعش: وقتی اثبات کارخودمونه از اجرای عملیاتش سخت تر میشه تقدیم به نادون‌ها که فقط بلدن بگن کار خودشونه 😂 🌹 @shahidalirezaboreiri