@dars_akhlaq,.mp3
925.1K
🔺 #امام_زمان عج
🎙🌸 #آيت_الله_ناصری (حفظه الله)
🔵 موضوع: آیا ما از منتظرانیم؟
@SHAHIDMOHAMADEKHAKESTARI
‼️میدونی چـــــرا ؛
#امام_زمـــــان ظهور نمیڪنه❓
🔖یڪ ڪـــــلام :
چون من و تو جامعه #امام_زمانی نساختیم
#امام زمان در جامعه ای ڪه حرمت ندارد ،
نـــــباید بـــــیاید ...
چون اگر بیاید ، مانند پدرانش شهید خواهد شد ؛‼️
👌هیچ کارے نمیخواد بڪنے ؛
فقط خودت رو درست ڪن ...
دو ڪلمہ 🚫 #گـــــناه_نڪـــــن 🚫
🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹
میخوایم باهم بشیم یک یار ، یاری برای امام خوبمون
پس همتون دعوتین
@SHAHIDMOHAMADEKHAKESTARI
#خاطره
راهیان نور
توی اندیمشک یه پادگان هست به اسم حاج یداله کلهر، یه بار آقامصطفی حدود ۲۰۰ نفر از بچه های پایگاه و حوزه بسیجشون رو میبرن اردوی راهیان نور....
روز چهارشنبه نزدیکای ظهر بوده که میرسن پادگان، از اونجایی که آقامصطفی به برگزاری هیأت های چهارشنبه شب مقید بودن تصمیم میگیرن اون شب توی همون پادگان هیأت رو برقرار کنن.
اما بلندگو و میکروفون نداشتن. تو حیاط پادگان دوتا بلندگو بوقی بوده، باهمکاری یکی از بچه ها میرن اون دوتا رو باز میکنن و از سربازای پادگان میکروفون میگیرن، ولی به این شرط که تا فردا صبحش هم بلندگوها و هم میکروفون سرجاش باشه.
اون شب مراسم پرشوری توی پادگان برگزار شد به طوری که علاوه بر بچه های حوزه، بچه های پادگان هم اومده بودن و حدود ۵۰۰ نفر شده بودن.
مراسم ساعت ۱۲ شب تموم شده و آقامصطفی و بچه ها از شدت خستگی فراموش میکنن بلندگوها رو بذارن سرجاش.
صبح زود فرمانده پادگان برای مراسم صبحگاه میاد ومیبینه بلندگوها نیست. عصبانی میشه😡...... رو به سید و دوستش میکنه و میگه شماها هیچی رو جدی نمیگیرید، فکر کردید همه جا پایگاهه که سرسری بگیرید😠
هیچی دیگه.... سید وبچه ها میخندیدن🤣 و اون فرمانده ی بنده خدا هم حرص میخورده😖 طرف زنگ میزنه سپاه ناحیه و میگه اینا فرمانده هاشون پدر منو درآوردن😣،وای به حال نیروهاشون.
سید هم میخندیده🤣 البته بعدش عذرخواهی میکنن و از دل اون بنده خدا درمیارن....
#خاطره_شهید
@SHAHIDMOHAMADEKHAKESTARI
#خاطره_شهید 💌
یه روز به علی آقا گفتم:
برای کاری نذر کرده بودم، دعام مستجاب شده؛
قصد کردم یه هیئت برپا کنم و روضه اباعبدالله (علیه السلام) رو بخونیم😌 و آخرش هم به بچهها پیتزا🍕 بدم😋
گفت: واقعا قصد انجامش رو داری؟
گفتم: آره ☺️
همون موقع تلفن همراهش رو برداشت و شروع کرد زنگ زدن به چندتا از بچهها...📲 جمعشون کرد دور هم.
بعد به یکی گفت بشین روضه بخون...🏴 اون هم مونده بود...
شروع کرد به خوندن... چند دقیقهای دلهامون کربلایی شد و تمام :) ♥️
با لبخند و خیلی جدی گفت: خب حالا وقت مرحله دوم نذر شماست. اونم پیتزا دادن به اهل هیئت...🍕✨
به همین راحتی...😌
اصلا معتقد نبود که باید با تعداد خاصی با شرایط خاصی در مکان خاصی روضه و هیئت برپا کرد...
هرجا دلش میرفت ، بچهها رو دورهم جمع میکرد و به یکی هم میگفت بخون. ✨
همیشه اولین نفری هم که اشکش جاری میشد خودش بود ...💦 🥀
✨به روایت از:حسین رزمی✨
#شهید_علی_خلیلی :) 🥀
@SHAHIDMOHAMADEKHAKESTARI