هدایت شده از ناپیدا (:
🇮🇷🇮🇷راهپیمایی بزرگ ۹ دی🇮🇷🇮🇷
حضور با شکوه امت حزب الله در راهپیمایی مجازی ۹ دی 🇮🇷هم حضور حداکثری و هم اطلاع رسانی حداکثری🇮🇷 💥شروع راهپیمایی ۸ دی ماه ساعت ۱۴
💥پایان راهپیمایی و صدور بیانیه ۹ دی ماه ساعت ۲۱ جهت حضور روی لینک زیر کیلیک نمایید.
http://yun.ir/9day
لطفا به اشتراک بگذارید.
#خاطره_شهید
همرزم شہید:
#شهید_بابک_نوری
توسوریه با بابڪ آشنا شدم.اوایل فقط باهم سلام علیڪ داشتیم ولے به مرور باهم رفيق شديم.
بابک یڪ انگشتر #عقیق داشت.خیلے خوشگل بود.به روز نشسته بودم کنارش ،گفتم:
"بابکانگشترت خیلے خوشگله."
بابڪ همون لحظه انگشتر را در آورد و گرفت سمت من ،گفت :
"داداش این براے شماست .."
من گفتم:
"بابڪ،نه نمیخوام این انگشتر براے توعه."گفت :
"داداش،این انگشتر دیگه به درد من نمیخوره،من دیگه نیازے به این انگشتر ندارم."
.. بله ،بزرگواران شهدا از دلبستگے و وابستگے هاے دنیایے خودشونو رها کردند.
@SHAHIDMOHAMADEKHAKESTARI
شادترین و غمگینترین کشورهای جهان!
#اخبار
@SHAHIDMOHAMADEKHAKESTARI
#آࢪام_دݪ🌱
گاهے میرے یہ جا مهمونے🍛
دیدے غذا ڪم میاد!
صاحبخونہ بین اون همہ جمعیت👥
میاد بهت میگه:
اگہ میشہ تو غذا ڪم تر بخور
بذار بہ دیگران برسہ..
آخہ تو واسہ مایے...☺️
ولے اونا غریبہ ان...
{وقتے واسہ #امام_زمان باشے!}
آقا میگہ میشہ ڪمتر بخورے!؟
میشہ بیشتر سختے بڪشے!؟
بذار دیگران استفادہ ڪنن...
آخہ تو واسہ مایے😌😍
بچہ ها ڪارے ڪنید🤞🏻
امام زمان(عج)
برنامہ هاشو روے ما پیادہ ڪنہ..😌
#امام_زمان
@SHAHIDMOHAMADEKHAKESTARI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ دیدگاه شما درباره لذت های زندگی را تغییر می دهد! استاد پناهیان
@SHAHIDMOHAMADEKHAKESTARI
سفیر عشق شهید است و ارباب عشق حسین علیه السلام و وادی عشاق کربلا
جایی که ارباب عشق سر به باد میدهد تا اسرار عشاق را بازگو کند که برای عشاق راهی جز از کربلا گذشتن نیست.....
*****
در سینهام دوباره غمی جان گرفته است
« امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است »
تا لحظهای پیش دلم گور سرد بود
اینک به یمن یاد شما جان گرفته است.
شما را دعوت میکنیم به گوشه ای از خاطرات معراج عاشقی ......🕊
@RMartyrs
@RMartyrs
@RMartyrs
@RMartyrs
https://eitaa.com/joinchat/2239103046Cd559387bf0
#خاطره_شهید
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
سرهنگ بود. سرهنگ زمان شاه خدمت کرده بود . اهل نماز و دعا نبود. مصطفی راکه می دید؛ سلام نظامی می داد. هر دو فرمانده بودند . مصطفی که دعا می خواند ، می آمد یک گوشه می نشست. روضه خواندنش را دوست داشت. چراغ ها که خاموش می شد، کسی کسی رانمی دید . قنوت گرفته بود . سرش را انداخته بود پایین، گریه می کرد. یادش رفته بود فرمانده است. بلند بلند گریه می کرد. می گفت « همه ی این ها را از مصطفی دارم.
@SHAHIDMOHAMADEKHAKESTARI