رفاقت تا بهشت (( پارت 2)) نویسنده زهرا ادیب
با صدای مادر از فکر و خیال بیرون آمدم:
- معصومه جان! پاشو زود ناهارت رو بخور مدرسه ات دیر نشه.
با اکراه بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم و بشقابهای چیده شده روی اپن را برداشتم و سر سفره که توی هال پهن بود، گذاشتم. مادر در حالی که سبد کوچک سبزی خوردن در دستانش بود، از آشپزخانه بیرون آمد:
- او! نگاش کن چه غمبرکی زده، بابا که بهت گفت صبر کن سر فرصت خودم میبرمت.
و پر ریحانی به دهانش گذاشت و سبد را هم سر سفره و کنارم نشست. بعد از کمی سکوت آهی کشید و شروع کرد به صحبت:
- با خون دل بزرگتون کرد، کارگری توی معدن زغال سنگ... توی خطرها چه زجرها و سختیها که نکشید و نمیکشه. خدا میدونه پاش رو که از در خونه بیرون میذاره تا بیاد چی به من میگذره... باید درک کنی که دوست نداره از دستتون بده؛ شماها حاصل تمام عمر ما هستید.
به چشمهای سبز مادر که قرمز شده بودند و پیشانیاش که خطی از غصه بر روی آن افتاده بود، نگاه کردم:
- مامان خیال کردی من نگران نمیشم؟
از جا دستمالی کنارش برگهای دستمال برداشت و گوشهی چشمان و بینیاش را پاک کرد:
- شما کجا، من کجا! این منم که همیشه خونهام با هزار تا فکر و خیال، نه تو و داداشهات.
مادر راست میگفت، من که ظهر تا عصر مدرسه بودم و بقیه اوقات درس میخواندم. داداش محسن هم که سرکار بود یا دانشگاه و علی هم که ازدواج کرده بود و سر خانه و زندگی خودش؛ ولی کاش میدانست که من هم همیشه نگران بابا هستم چه توی کلاس چه در حال درس خواندن در خانه. اصلا خوش به حال داداش محسن که پسر بود و آزاد. کنار کار و دانشگاه شبها به هیئت و بسیج و مسجد و هر کجا که دلش میخواست میرفت؛ ولی من حتی برای یک کتابخانه رفتن هم باید کلی نگران شدنهای بابا را تحمل میکردم.
ناهارم را خورده و نخورده چادرم را سرم کردم و کیف و کتابهایم را برداشتم و به طرف مدرسه راه افتادم.
داخل حیاط که شدم شیفت صبحیها هنوز تعطیل نشده بودند. زهره، زهرا و مریم روی یکی از نیمکتها منتظر نشسته بودند و ریحانه و نرگس هم کنارشان سر پا ایستاده بودند و صحبت میکردند. زهره و زهرا خواهرهای دو قلو و خندان اکیپ ما بودند که علاوه بر اینکه شاگرد زرنگهای مدرسه بودند، توی تمام فعالیتهای فرهنگی هم شرکت داشتند.
#رمان
کپی بدون ذکر نام نویسنده شرعا حرام می باشد
[♥️🌱]
_خواهرمن!
_بـرادر من!
اگہامامزمان[عج] یہگوشہ
چشمنگاهٺکنہ . . .
ڪارِٺڪاره ، بارِٺباره!:)
بعدشتوفقطبشینڪنار
جوۍ،گذر اَیام ببین^^
.
#حاجقاسم :)
#دهه_فجر
ʝøɪɴ°••☞
@shahidsarjoda
13.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : هر چه امتحان سخت تر، پاداش عظیم تر
#حجت_الاسلام_والمسلمین_حسینی_قمی
@shahidsarjoda
4_5810007741124578028.mp3
4.48M
°•🌱
○° خدا نیارھ روزی که بگی نمیخوامت برو 😭
#مداحی🎼
#حسینجانم♥️
#مھدیاڪبرۍ 🎤
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
@shahidsarjoda
به حڪم مارَأیتاِلاجَمیلا
و به گواه خندههاۍ🌷
تو در میدانجنگ!🇮🇷
جنگ هم زیباست....💚
اگر خون عاشق🌹✨
پاۍ معشوق بریزد💠
#دهه_فجر
#حاج_قاسم
سلیـ❤️ــمانے عزیز🌷
@shahidsarjoda
حرف ناشناسمون🙃
https://harfeto.timefriend.net/16067789585697
نظرتون رو در مورد نام جدید کانال برامون بگید...
💖💓
خوشحال میشیم نظرات و انتقاداداتون رو هم بگید..😁
@shahidsarjoda
#تلنگرانه 🌿
رفتند سوریہ
شهید شدند🍁
پیڪرشونم برنگشتہ و گمنام شدند🥀
+ما هنوز درگیر اینیم چطور ڪمتر گناه ڪنیم😔
#حاج_قاسم
#تلنگرانه
#مدافعان_اسلام
@shahidsarjoda