#رویای_مادر_پنج
قسمت ۵
مهمان ها را تا دم در مشایعت کردند.
حنانه چادرش را محکمتر دور صورتش گرفت و رو به زهره خانم گفت: خیلی سرافرازمون کردید.
بعد رو به احمد آقا کرد و با سری زیر افتاده گفت: تا عمر دارم دعاگوتون هستم. خیلی به علی کمک کردید. خدا از بزرگی کمتون نکنه!
علی حرف حنانه را ادامه داد: کم و کسری امشب رو به بزرگی خودتون ببخشید. زندگی دانشجویی هستش.
احمد دستی به شانه علی کشید و گفت: همه چیز عالی بود. امشب خیلی شما رو به زحمت انداختیم.
زهره خانم روسری اش را مرتب کرد، با آن مانتوی بلند و گشاد با آن اپل های بزرگِ طبق مد که پوشیده بود، خیلی جوانتر از سنش نشان میداد. دست حنانه را از روی چادر گرفت و زیر گوشش گفت: مادرت اومد به من خبر بده که خواستگار بفرستم. چند نفر مد نظرم هستن. انشالله که سر و سامون بگیری عزیزم. دست پختت هم عالی بود. صبح ها تنهایی به من سر بزن. من این هفته هم تهرانم بعد برمیگردم کاشان. پدر احمد تنهاست. تو این هفته بیا پیشم که هم من تنهام هم تو.
علی که جمله آخر را فقط شنیده بود گفت: همیشه تنهاست. من که فقط پنجشنبه جمعه خونه ام.
حنانه لبخند زد: عادت کردم.
بعد از تعارفات، مهمانها قدم زنان از آنها دور شدند. تنها دو کوچه فاصله داشتند و قدم زدن در سکوت شب زیباست. اما ناگهان صدای آژیر قرمز بلند شد و همهمه ای در شهر پیچید. جنگ جنگ است! شبهای پر هیاهو، روز های پر از ترس.
حنانه خانه ی تمیزش را باز تمیز کرد. دستی به تلویزیون چهارده اینچ و سیاه سفید کشید و رو انداز قلاب بافی که خودش بافته بود را رویش مرتب کرد و گلدان کوچک شیشه ای آبی رنگ با چند شاخه گل مصنوعی قرمز داخلش را مرتب روی تلویزیون گذاشت و ذوق کرد. علی امروز او را با فروشگاه اتکا برده بود و این تلویزیون را خریدند. مقداری پارچه و روغن و گوشت هم که اعلامی فروشگاه ارتش بود هم گرفتند.
حنانه گفت: خداروشکر که این کارت رو داریم. وای علی چقدر پارچه دادن! کاش چرخ داشتم خودم میدوختم که پول خیاط ندی!
علی به ذوق کودکانه مادرش خندید و گفت: قسط تلویزیون تموم بشه، برات چرخ میخرم که این پارچه هارو بدوزی. برای خودم و خودت پارچه جمع کن که چرخ خریدم هر روز هر روز لباس نو میخوام ها!
حنانه دوباره شیشه تلویزیون را تمیز کرد و گفت: نمیخوام عزیزم! انشالله برای زنت بخری! با دست می دوزم فعلا که سرم گرم باشه. همسایه بالایی خیاطی می کنه، میرم میدم برام چرخ کنه. شایدم اجازه داد خودم چرخ کنم.
علی بوسه ای روی سر مادرش گذاشت و گفت: اون هم میاریم پیش تو دیگه! با هم استفاده کنید. با همسایه بالایی آشنا شدی؟
حنانه سرش را پایین انداخت: تو که زن بگیری و خیالم راحت بشه، میرم پیش ننه دوباره! آره، چند باری دیدمش.
علی اخم کرد: که باز از دایی و زندایی حرف بخوری؟
حنانه لبخند زد:حالا که نرفتم! بیا این رو روشن کن. همیشه دوست داشتم ما هم تلویزیون داشتیم. گاهی از پشت در مهمون خونه گوش میدادم به صدای فیلم ها.
علی دلش برای مادرش سوخت. مادرش نه کودکی کرده بود نه نوجوانی و نه جوانی! علی همه ی داشته حنانه بود و تمام تلاشش جبران عمری بود که به ناحق حرامش کرده بودند...
#رمان_مذهبی_جدید
@Banoo_Behesht
🌸دسترسی آسان به رمان ها 🌸
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
💫قصه دلبری💫
#قصهدلبری
#قسمت_اولل
#قسمت_پنجم
#قسمت_دهمم
#قسمت_پانزدهم
#قسمت_بیستمم
#قسمت_سیام
#قسمت_چهلم
#قسمت_پنجاه
#قسمت_شصتم
#قسمت_هفتاد
#قسمت_آخرر
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
💫زندگینامه شهید محمد ابراهیم همت 💫
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#یک
#پنج
#ده
#پانزده
#بیست
#بیست_پنج
#آخر
•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان رویای مادر
#رویای_مادر
#مقدمه
#رویای_مادر_یک
#رویای_مادر_پنج
#رویای_مادر_ده
#رویای_مادر_پانزده
#رویای_مادر_بیست
#رویای_مادر_بیست_پنج
#رویای_مادر_سی
#رویای_مادر_سی_پنج
#رویای_مادر_چهل
#رویای_مادر_چهل_پنج
#رویای_مادر_پنجاه
#رویای_مادر_آخر
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان زهرا بانو
#رمان_زهرا_بانو
https://eitaa.com/joinchat/591200458C9609fb6f55
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان انتظار عشق
#رمان_انتظار_عشق
https://eitaa.com/joinchat/2007498956Caf78efe310
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان عاشقانه دو مدافع
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع
https://eitaa.com/joinchat/553255115C535fa18dff
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان از سوریه تا منا
#رمان_از_سوریه_تا_منا
https://eitaa.com/joinchat/1136394550Cda16589313
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمانحانیه
#رمان_حانیه
https://eitaa.com/joinchat/1125974326C90df365686
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
رمان اورا
#او_را
https://eitaa.com/joinchat/4058906829C1b4ba74125
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
رمان نگاه خدا
#نگاه_خدا
https://eitaa.com/joinchat/1751449803C77a4b6ceaa
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان در حوالی عطر یاس
#رمان_در_حوالی_عطر_یاس
https://eitaa.com/joinchat/1694958104C82ad636b97
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان دمشق شهر عشق+pdf
#رمان_دمشق_شهر_عشق
https://eitaa.com/joinchat/80282182Ce61db0e5a7
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان پسر بسیجی دختر قرتی
#رمان_پسر_بسیجی_دختر_قرتی
https://eitaa.com/joinchat/1794966131Cd0f1a8ac01
~•~•~•~•~•~•~•~•~
رمان پناه
#رمان_پناه
https://eitaa.com/joinchat/2423784117Caabc53d13b
~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان من با تو
#رمان_من_با_تو
https://eitaa.com/joinchat/2493121205Ca99adb2ab3
~•~•~•~
رمان مثل هیچ کس
https://eitaa.com/joinchat/4290708222C524dfb9242
•~•~
Pdfرمان مدافع عشق
#رمان_مدافع_عشق
•~•~•~•~•~•~•~•~•~
pdfرمان جانم میرود
#رمان_جانم_میرود
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdfکتاب همرزمان حسین(ع)
#همرزمان_حسین
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
pdfکتاب سلام بر ابراهیم
#سلام_بر_ابراهیم
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
Pdfکتاب سه دقیقه در قیامت
#سهدقیقهدرقیامت
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~~•~•~
Pdf کتاب امر به معروف و نهی از منکر
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
~•~~•~•~•~•~•~•~•
Pdf کتاب شهدای دانش آموز
#شهدای_دانش_آموز
~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdfرمان تنها میان داعش
#رمان_تنها_میان_داعش
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdfرمان به همین سادگی
#رمان_به_همین_سادگی
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdf کتاب صعود چهل ساله
#صعود_چهل_ساله
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdd کتاب رمان جان شیعه اهل سنت
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdf من به حجابم معترضم
#کتاب_من_به_حجابم_معترض_هستم
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdf (س)کتاب داستانی حضرت زینب
#کتاب_حضرت_زینب_داستان
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdf کتاب پروتکل های دانشوران صهیون
#کتاب_پروتکل_های_دانشوران_صهیون
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdfرمان ناحله
#رمان_ناحله
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdf کتاب نظام حقوق زن در اسلام
#کتاب_نظام_حقوق_زن_در_اسلام
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
رمان از روزی که رفتی (فصل اول تا چهار)pdf
#رمان_از_روزی_که_رفتی_فصل_یک
#رمان_از_روزی_که_رفتی_فصل_دو
#رمان_از_روزی_که_رفتی_فصل_سه
#رمان_از_روزی_که_رفتی_بین_فصل_۳_۴
#رمان_از_روزی_که_رفتی_فصل_چهار
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
pdfکتاب اگر انقلاب نمی شد
#کتاب_اگر_انقلاب_نمی_شد
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
pdfکتاب رفیق خوشبخت ما
#کتاب_رفیق_خوشبخت_ما
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
pdfکتاب یک ون شبهه
#کتاب_یک_ون_شبهه
•~•~
pdfرمان پلاک پنهان
#رمان_پلاک_پنهان
•~•~
pdfوصیت نامه سردار دلها
#وصیت_نامه_سردار_دلها
•~•~
pdf کتاب تا سیاهی در دام رضا شاه
#کتاب_تا_سیاهی_در_دام_رضاشاه
•~•~
pdf کتابچه حقوق منهای بشر
#کتابچه_حقوق_منهای_بشر
•~•~
رمان دلارام من
#رمان_دلارام_من PDF
•~•~
رمان دو مدافع
#رمان_دو_مدافع PDF
•~•~
رمان قبله من
#رمان_قبله_من PDF
•~•~
رمان بهار هامون
#رمان_بهار_هامون PDF
•~•~
رمان رویای بودنت
#رمان_رویای_بودنت PDF
•~•~