💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
#قصهدلبری
#قسمت_شصتم
همه ی هم و غمش این بود که تا جایی که بدنمان می کشد ، در حرم بمانی زیارت نامه بخوانیم و روضه و توسل . سیری نداشت ...
زمانی که اشکی نداشت ، راه می افتاد که برویم هتل.
هتل هم می آمد که تجدید قوا کند برای دوباره رفتن به حرم ..
در کاروان ، رفیقی پیدا کرد لنگه خودش..
هم مداح بود هم پاسدار!
مداحی و روضه کاروان را دو نفری انجام می دادند ،ولی اهل این نبود ، که با کاروان و با جمع برود ..
می خواست دو نفری باهم باشیم .
می گفت :« هرکی کربلا میره ، از صحن امام رضا میره!»
قسمت شد خادم حرم حضرت عباس علیه السلام فیش غذا به ما داد ..
خیلی خوشحال بودیم ، رفتیم مهمانسرای حضرت
با خواهرم رفتیم برگه جواب آزمایش را بگیریم ، جوابش مثبت بود .
میدانستم چقدر منتظر است
مأموریت بود .
زنگ که زدم بهش گفتم ، ذوق کرد .
میخندید
وسط صحبت قطع شد ..
فکر کردم آنتن رفته یاشارژ گوشی اش مشکل پیدا کرده .
دوباره زنگ زد ، گفت : « قطع کردم برم نماز شکر بخونم!»
این قدر شاد و شنگول شده بود که نصف حرف هایم را نشنید
خیلی انتظارش را می کشید
در ماموریت های عراقی و سوریه لباس نوزاد خریده بود و در حرم تبرک کرده بود به ضریح
در زندگی مراقبم بود ، ولی در دوران بارداری بیشتر
از نه ماه ، پنج ماهش نبود و همه آن دوران را خوابیده بودم ..
دست به سیاه و سفید نمی زدم . از بارداری قبل ترسیده بودم
خیلی لواشک و قرء قوروت دوست داشتم
تا اسمش میامد هوس می کردم
@Banoo_Behesht
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛
#عاشقانہ_دو_مدافع_شصت
#قسمت_شصتم
_آهے کشیدم و جلوتر از علے حرکت کردم...
قرار بود کہ همہ واسہ بدرقہ تا فرودگاه برݧ
ولے علے اصرار داشت کہ نیا
همہ چشم ها سمت مـݧ بود. همہ از علاقہ منو علے نسبت بہ هم خبر داشتـݧ هیچ وقت فکر نمیکرد کہ مـ راضے بہ رفتنش بشم
خبر نداشتـݧ کہ همیـݧ عشق باعث رضایت من شده
_بغض داشتم منتظر تلنگرے بودم واسہ اشک ریختـݧ اما نمیخواستم دم رفتـݧ دلشو بلرزونم
روپاهام بند نبودم .کلافہ ایـݧ پا و او پا میکردم.تا خداحافظے علے تموم شد
اومد سمتم. تو چشمام نگاه کردو لبخندے زد همہ ے نگاه ها سمت مـا بود
زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآ رد شد
چشمامو بستم بوے عطرش و استشمام کردم و قلبم بہ تپش افتاد
_چشمامو باز کردم دوبار از زیر قرآن رد شد ، هر دفعہ تپش قلبم بیشتر میشد و بہ سختے نفس میکشیدم
قرار شد اردلاݧ علے رو برسونہ
اردلا سوار ماشیـݧ شد
کاسہ ے آب دستم بود. علے براے خدا حافظےاومد جلو
بہ کاسہ ے آب نگاه کرد از داخلش یکے از گل هاے یاس شناور تو آب و برداشت بو کرد.
_لبخندے زد و گفت: اسماء بوے تورو میده
قرآن کوچیکے رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش ، بغض بہ گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردݧ نداشتم
اسماء بہ علے قول دادے کہ مواظب خودت باشے و غصه نخورے
پلکامو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
خوب خانم جاݧ کارے ندارے❓
کار داشتم ، کلے حرف واسہ ے گفتـݧ تو سینم بود اما بغض بهم اجازه ے حرف زدݧ نمیداد
چیزے نگفتم
_دستشو بہ نشونہ ے خداحافظے آورد بالا و زیر لب آروم گفت: دوست دارم اسماء خانم
پشتشو بہ مـݧ کرد و رفت
با هر سختے کہ بود صداش کردم
علے❓
بہ سرعت برگشت. جان علے❓
ملتمسانہ با چشمهاے پر بهش نگاه کردم و گفتم: خواهش میکنم اجازه بده تا فرودگاه بیام
چند دیقہ سکوت کرد و گفت: باشہ عزیزم
_کاسہ رو دادم دستش ، بہ سرعت چادر مشکیمو سر کردم و سوار ماشیـݧ شدم
زهرا هم با ما اومد
بہ اصرار علے ما پشت نشستیم و زهرا و اردلاݧ هم جلو
احساس خوبے داشتم کہ یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم
از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم
_نگاهے بهش انداختم و با خنده گفتم: علے با ایـݧ لباسا شبیہ برادرا شدیا
اخمے نمایشے کردو گفت: مگہ نبودم
ابروهامو دادم بالا و در گوشش گفتم: شبیہ علے مـݧ بودے
بہ کاسہ ے آب نگاه کردو گفت: ایـݧ دیگہ چرا آوردے❓
خوب چوݧ میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم کہ زود برگردے
_سرمو گذاشتم رو شونشو گفتم: علے دلم برات تنگ شد چیکار کنم❓
یکمے فکر کردو گفت: بہ ماه نگاه کـ
سر ساعت ۱۰ دوتامو بہ ماه نگاه میکنیم
لبخندے زدم و حرفشو تایید کردم
علے تند تند زنگ بزنیا
چشم
چشمت بے بلا
_بقیہ راه بہ سکوت گذشت
بالاخره وقت خداحافظے بود
ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم بہ خاطر اردلاݧ تونستیم بیایم
اردلاݧ زهرا خداحافظے کرد و رفتـݧ داخل ماشیـ
تو چشماش نگاه کردم و گفتم: علے برگردیا مـݧ منتظرم
پلک هاشو بازو بستہ کرد و سرشو انداخت پاییـݧ
دلم ریخت
دستشو گرفتم: علے ، جو اسماء مواظب خودت باش
همونطور کہ سرش پاییـݧ بود گفت: چشم خانم تو هم مواظب خودت باش
_بہ ساعتش نگاه کرد دیر شده بود
سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود
اسماء جا مـ برم❓
قطره اے اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم: برو اومدنے گل یاس یادت نره
چند قدم ، عقب عقب رفت. دستشو گذاشتم رو قلبش وزیر لب زمزمہ کرد:عاشقتم
مـݧ هم زیر لب گفتم: مـ بیشتر
برگشت و بہ سرعت ازم دور شد با چشمام مسیرے کہ رفت و دنبال کردم.
💚😔🌺
در رفتن جان از بدن ، گویند هر نوعی سخن
من با دو چشم خویشتن ، دیدم که جانم میرود
💔😭🌹
_وارد فرودگاه شد. در پشت سرش بستہ شد
احساس کردم سرم داره گیج میره جلوے چشمام سیاه شد
سعے کردم خودمو کنترل کنم.کاسہ ے آب و برداشتم و آب رو ریختم هم زماݧ سرم گیج رفت افتادم رو زمیـ ، کاسہ هم از دستم افتاد و شکست
_بغضم ترکید و اشکهام جارے شد. زهرا و اردلا بہ سرعت از ماشیـݧ پیاده شد و اومدݧ سمتم
اردلاݧ دستم و گرفت و با نگرانے داد میزد خوبے😔
نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم
با زهرا دستم رو گرفتــ و سوار ماشیـنم کرد
سرمو بہ صندلے ماشیـݧ تکیہ دادم و بے صدا اشک میریختم
_اومدنے با علے اومده بودم.حالا تنها داشتم بر میگشتم
هرچے اردلان و زهرا باهام حرف میزد جواب نمیدادم.
تا اسم کهف اومد. سرجام صاف نشستم و گفتم چے اردلا❓
هیچے میگم میخواے بریم کهف❓
سرمو بہ نشونہ ے تایید نشوݧ دادم...
ادامه دارد...
🌸دسترسی آسان به رمان ها 🌸
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
💫قصه دلبری💫
#قصهدلبری
#قسمت_اولل
#قسمت_پنجم
#قسمت_دهمم
#قسمت_پانزدهم
#قسمت_بیستمم
#قسمت_سیام
#قسمت_چهلم
#قسمت_پنجاه
#قسمت_شصتم
#قسمت_هفتاد
#قسمت_آخرر
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
💫زندگینامه شهید محمد ابراهیم همت 💫
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#یک
#پنج
#ده
#پانزده
#بیست
#بیست_پنج
#آخر
•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان رویای مادر
#رویای_مادر
#مقدمه
#رویای_مادر_یک
#رویای_مادر_پنج
#رویای_مادر_ده
#رویای_مادر_پانزده
#رویای_مادر_بیست
#رویای_مادر_بیست_پنج
#رویای_مادر_سی
#رویای_مادر_سی_پنج
#رویای_مادر_چهل
#رویای_مادر_چهل_پنج
#رویای_مادر_پنجاه
#رویای_مادر_آخر
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان زهرا بانو
#رمان_زهرا_بانو
https://eitaa.com/joinchat/591200458C9609fb6f55
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان انتظار عشق
#رمان_انتظار_عشق
https://eitaa.com/joinchat/2007498956Caf78efe310
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان عاشقانه دو مدافع
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع
https://eitaa.com/joinchat/553255115C535fa18dff
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان از سوریه تا منا
#رمان_از_سوریه_تا_منا
https://eitaa.com/joinchat/1136394550Cda16589313
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمانحانیه
#رمان_حانیه
https://eitaa.com/joinchat/1125974326C90df365686
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
رمان اورا
#او_را
https://eitaa.com/joinchat/4058906829C1b4ba74125
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
رمان نگاه خدا
#نگاه_خدا
https://eitaa.com/joinchat/1751449803C77a4b6ceaa
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان در حوالی عطر یاس
#رمان_در_حوالی_عطر_یاس
https://eitaa.com/joinchat/1694958104C82ad636b97
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان دمشق شهر عشق+pdf
#رمان_دمشق_شهر_عشق
https://eitaa.com/joinchat/80282182Ce61db0e5a7
~•~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان پسر بسیجی دختر قرتی
#رمان_پسر_بسیجی_دختر_قرتی
https://eitaa.com/joinchat/1794966131Cd0f1a8ac01
~•~•~•~•~•~•~•~•~
رمان پناه
#رمان_پناه
https://eitaa.com/joinchat/2423784117Caabc53d13b
~•~•~•~•~•~•~•~•
رمان من با تو
#رمان_من_با_تو
https://eitaa.com/joinchat/2493121205Ca99adb2ab3
~•~•~•~
رمان مثل هیچ کس
https://eitaa.com/joinchat/4290708222C524dfb9242
•~•~
Pdfرمان مدافع عشق
#رمان_مدافع_عشق
•~•~•~•~•~•~•~•~•~
pdfرمان جانم میرود
#رمان_جانم_میرود
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdfکتاب همرزمان حسین(ع)
#همرزمان_حسین
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
pdfکتاب سلام بر ابراهیم
#سلام_بر_ابراهیم
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
Pdfکتاب سه دقیقه در قیامت
#سهدقیقهدرقیامت
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~~•~•~
Pdf کتاب امر به معروف و نهی از منکر
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
~•~~•~•~•~•~•~•~•
Pdf کتاب شهدای دانش آموز
#شهدای_دانش_آموز
~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdfرمان تنها میان داعش
#رمان_تنها_میان_داعش
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdfرمان به همین سادگی
#رمان_به_همین_سادگی
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdf کتاب صعود چهل ساله
#صعود_چهل_ساله
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdd کتاب رمان جان شیعه اهل سنت
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdf من به حجابم معترضم
#کتاب_من_به_حجابم_معترض_هستم
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdf (س)کتاب داستانی حضرت زینب
#کتاب_حضرت_زینب_داستان
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdf کتاب پروتکل های دانشوران صهیون
#کتاب_پروتکل_های_دانشوران_صهیون
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdfرمان ناحله
#رمان_ناحله
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
Pdf کتاب نظام حقوق زن در اسلام
#کتاب_نظام_حقوق_زن_در_اسلام
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
رمان از روزی که رفتی (فصل اول تا چهار)pdf
#رمان_از_روزی_که_رفتی_فصل_یک
#رمان_از_روزی_که_رفتی_فصل_دو
#رمان_از_روزی_که_رفتی_فصل_سه
#رمان_از_روزی_که_رفتی_بین_فصل_۳_۴
#رمان_از_روزی_که_رفتی_فصل_چهار
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
pdfکتاب اگر انقلاب نمی شد
#کتاب_اگر_انقلاب_نمی_شد
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
pdfکتاب رفیق خوشبخت ما
#کتاب_رفیق_خوشبخت_ما
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
pdfکتاب یک ون شبهه
#کتاب_یک_ون_شبهه
•~•~
pdfرمان پلاک پنهان
#رمان_پلاک_پنهان
•~•~
pdfوصیت نامه سردار دلها
#وصیت_نامه_سردار_دلها
•~•~
pdf کتاب تا سیاهی در دام رضا شاه
#کتاب_تا_سیاهی_در_دام_رضاشاه
•~•~
pdf کتابچه حقوق منهای بشر
#کتابچه_حقوق_منهای_بشر
•~•~
رمان دلارام من
#رمان_دلارام_من PDF
•~•~
رمان دو مدافع
#رمان_دو_مدافع PDF
•~•~
رمان قبله من
#رمان_قبله_من PDF
•~•~
رمان بهار هامون
#رمان_بهار_هامون PDF
•~•~
رمان رویای بودنت
#رمان_رویای_بودنت PDF
•~•~