eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.8هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
6هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/Nashenas_Shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🎙پدر شهید: حسین معتقد بود اگر در زمان امام حسین(ع) حضور داشت به یاری‌اش می‌شتافت و هرگز دست از حمایت از امام خویش برنمی‌داشت... 🎙همسر شهید: حسین آقا به قدری رهبر❤️ را دوست داشت که من می‌گفتم : خب برو بیت رهبری مشغول کار شو. می‌گفت: نه من باید به جهاد بروم، برای جهاد ساخته شدم. من گردان صابرین را رها نمی‌کنم. آموزش نظامی دیده‌ام و مدیون نظام هستم. آذر ۹۴ که می‌خواست برای اولین بار به سوریه برود دلم آشوب بود اما اصلا نمی‌گفتم نه. همش می‌گفت: عارفه خانم نمی‌دانی عمه سادات چقدر مظلوم است. می‌گفت: اولا فقط به خاطر مظلومیت سیده زینب🌹 دوماً اگر به سوریه بروید قطعاً زمینه ظهور امام زمان(عجل الله)💚 را می‌بینید. 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴یک شب به جایش پست دادم و فردای آن روز کلی از من تشکر کرد. فردا شب بعد از پست خودم نوبت شهید مشتاقی بود. حسابی خسته بودم و رفتم حسین را صدا کردم، گفتم برو برادر، پست بعدی نوبت شماست. بلند شد و با همان شوخ طبعی و حالت طلب کارانه گفت: خب امشب را هم به جای من پست می دادی آقا میثم!😁 البته این کارها و مــــدل شوخی کردن های حسین مشتاقی را همه خوب می شناختند. 🎙(نقل از همرزم شهید) 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
داخل چای بچه ها نمک می‌ریخت😄 🔺اما با این همه شوخ طبعی سر نترس و شجاعت خاصی داشت... همان طور که خوش خنده بود و بچه ها را می خنداند. پای روضه های اباعبدالله خیلی نمکی گریه می کرد. حاضرم قسم بخورم اگر با هر کدام از رفقایش صحبت کنید تا اسم حسین مشتاقی را بیاورید، اولین عکس العمل شان لبخند است. با اینکه با همه شوخی می کرد و خلاصه اذیت و آزارش به بچه ها رسیده بود. اما همه دوستش داشتند. مثلا وقت هایی که چایی می ریختیم بخوریم، بی سر و صدا می رفت و نمک می ریخت توی لیوان چای، آب معدنی بچه ها را برمی داشت و کلا آرام و قرار نداشت. 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اول سوریه بعد عربستان و یمن) : حسین اعتقاد خاصی داشت می‌گفت پدر من برای پول وارد سپاه نشدم من عاشق دفاع کردن هستم. برای اسلام و نظام وارد سپاه شدم ✊🏻 اگر می‌خواهم سرباز امام زمان باشم باید با لباس سبز سپاه🇮🇷 باشم و اخیرا می‌گفت اول سوریه، سوریه تمام شد عربستان و یمن هم هستند. از فرماندهان گردان صابرین لشکر عملیاتی 25کربلا بود (نقل از پدر شهید) 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فرزند شهیدم دغدغه حمایت از رهبر❤️ انقلاب اسلامی ایران را داشت، وقتی یکبار از سوریه برگشت، گفت «پدر! ما قدر رهبر را نمی‎دانیم، در سوریه رزمندگان جبهه مقاومت با ابهت نام امام خامنه‌ای را بر زبان جاری می‎کنند». 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✨پارچه ی پر از طلا: حسین تعریف می‌کرد خونه‌هایی که در حلب آزادسازی می‌کردیم، در یکی از منازل سفره‌ها پهن بود و در یک پارچه کلی طلاجات بود. با خودم گفتم آنقدر بندگان خدا سریع از منزل خارج شدند حتی فرصت نکردند طلاهای خود را ببرند. طلا را برداشتم و در یکی از ظرف‌هایی که در بالای کابینت بود گذاشتم تا اگر صاحبش آمد بتواند پیدا کند. 🎙(نقل از پدر شهید) 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پاسخ شهیدحسین مشتاقی به کسانی که میگویند مدافعان حرم برای پول میروند 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
📸عکس 🌷 همراه با همرزمانش در گروه صابرین سپاه در برف 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
خرج توپ را ریخت توی منقل 😂 شب ها قبل خواب با تعدادی از بچه ها می رفتیم پشت بام و کنار بچه هایی که در حال پست بودند گپ می زدیم. هوا سرد بود. منقلی را وسط پشت بام گذاشته بودیم و روی چهار پایه ای استوار کرده بودیم. هر روز چوب های جعبه های مهماتی را که خالی می شد می شکستیم و می ریختیم توی منقل تا گرم شویم. روزی 20 تا جعبه خورد می کردیم. توی اتاق ها هم همین منقل ها را گذاشته بودیم، با این تفاوت که یک دودکش هم برایش درست کرده بودیم. خلاصه شبی دور هم جمع شدیم که شهید حسین مشتاقی هم به جمع ما ملحق شد. چند دقیقه ای دور منقل نشسته بودیم که از توی مشت اش چیزی را به سرعت ریخت توی منقل و بلا فاصله دور شد. آتش الو گرفته بود، همه ما افتادیم دنبال حسین که حسابی حالش را جا بیاوریم. خرج توپ 156 را توی کیسه باروت جا سازی کرده بود و ریخت توی منقل😁، به خاطر اشتعال زا بودن این مواد همه ما را غافلگیر کرد. منقل که برگشت😂 و ما تا پایین ساختمان دنبال او دویدیم 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بی خیال شو برادر 🖐🏻 از ساعت 12 تا 4 صبح پست می دادیم. هر دو ساعت یکی از بچه ها برای پست بیدار می ماند. من معمولا به جای بچه ها بیدار می ماندم. وقت اذان صبح داشتم می رفتم توی اتاق، نماز بخوانم که دیدم حسین درب اتاقی که تعدادی از بچه ها خوابیده اند را باز کرده، مچ اش را گرفتم و گفتم چه کار می کنی داداش جان! چرا در اتاق را باز گذاشتی؟ بچه ها سرما می خورند. رو کرد به من و با خنده خاص خودش😁 گفت: نه داداش! دیشب با این بچه ها کُری داشتیم. شب وقت خواب دیدم آب معدنی های ما نیست. کاشف به عمل آمده بطری های آب معدنی را از واحد ما دزدیده اند. منم در را باز گذاشتم، تا تنبیه شوند. همه این جملات را با همان لبخند و لحن سرشار از شوخ طبعی اش بیان کرد که مرا به خنده انداخته بود. هر طور بود قانع اش کردم که بابا حالا این دفعه را بی خیال شو برادر! 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR