برشی از کتاب " تاثیر نگاه شهید "
🍃ما حرف زدیم و او عمل کرد
سال ۱۳۹۳ در دانشگاه امام حسین(علیهالسلام) با موضوع شاخصه های انقلابی گری سخنرانی داشتم. قبل از سخنرانی حدود یک ساعتی با سه نفر از دانشجویان که زحمت و مسئولیت برنامه به عهده آنان بود، در مورد مسائل کشور و مشکلات جبهه انقلاب صحبتی صمیمانه داشتم.
یکی از آن سه نفر عباس دانشگر بود.
چهرۀ عباس را خوب بخاطر دارم. از صحبت هایش مشخص بود بصورت منسجم و با دقت سخنرانی هایم را گوش می کند.
بعد از شهادتش به زادگاهش رفتم. پدرش سررسید سال ۱۳۹۴ شهید را به من داد
وقتی برنامه عبادی اش را دیدم بر خود لرزیدم.
مداومت بر نماز شب(حداقل سه رکعت نماز شفع و وتر)،
خواندن هرروز حداقل یک صفحه قرآن با تفسیر،
مناجات حضرتامیرالمومنین(علیهالسلام) و زیارت حضرت زهرا(سلام الله علیها)،
ذکر روز چند مرتبه...
ما حرف زدیم و او عمل کرد.
در دلم گفتم خداوند متعال به درجاتش بیفزاید و او را با اولیاءش محشور فرماید.
🎙راوی: استاد رائفیپور
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃🌸
🌹سکونم مرا بیچاره کرده، در این حرکت عـالم بهسمت معبود حقیقی، دست و پـایم را اسـیر خود کرده.
انسان کر میشود، کور میشود، نفـهم میشود، گنگ میشود و باز هم زندگـی میکند،
بعد از مدتی مست میشود و عادت میکند به مستی،
و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم.
درد را انسان باهوش و بیـدار میفهمد.
📜فرازی از #وصیت_نامه
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨تازه داماد
#شهید_عباس_دانشگر 🌷
🎙به روایت سردار اباذری
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخاطر ابالفضل ببرماهارو حرمت...
#لبیک_یاحسین
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
▪️عباس تازهداماد بود. رفقاي عباس در سوريه همقسم شده بودند كه از او مراقبت كنند و او را سالم به ايران برگردانند.
بعد از شهادتش گفتيم خدا براي او نقشه كشيده بود. عباس درس عاشقي را چشيده بود و بايد ميرفت.
▪️عباس از ماهی لیزتر بود، هر جایی که خبر میرسید آتش جنگ بالاتره عباس سراسیمه میخواست خودش را به آنجا برساند.
🎙راوی: پدر شهید
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
▪️عباس با اینکه قرار بود برود اما ماموریتش را تمدید کرده بود و ماند و دوباره به خط رفت.
گفته بود:«حضور من اینجا خیلی واجبتره. مسائل ایرانو میشه یه کاریش کرد اما اینجا رو نه.»
تعداد بیشتر نیروها و ارتباط قلبی و عاطفی میان نیروها بسیار کمککننده بود. بالاخره شب عملیات فرارسید.
عمار گفت:« عباس! تو توی مقر بمون پای بیسیم و مشغول کارای مخابراتی باش. امیرم وایسته مواظب عباس باشه که نیاد تو منطقه. نوربالا میزنه، آخرش شهید میشه.»
فکر ما این بود که میتوانیم جلوی شهادت عباس را بگیریم. عملیات انجام شد و موفقیتآمیز هم بود.
عباس هم که از پشت بیسیم صدای ما را میشنید خیلی خوشحال بود.
راوی :ح ج-همرزم شهید
#شهيدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💠 سرنوشت
وقتی در کمین دشمن بودیم، عباس پشت بیسیم به ما روحیه میداد و میگفت:«بچهها! نگران نباشید، ما هستیم، بهتون کمک میکنیم.»
اینها در حالی بود که فرمانده نمیگذاشت عباس به خط بزند و او بسیار ناراحت شده بود.
فرمانده گفته بود:«اگه قراره کاری بکنن، همین سه نفر میکنن و اگه قراره شهید بشن، همین سه تا شهید کافیه. تو جلو نرو عباس»
وسط درگیریها، مافوق فرمانده ما، مأموریتی اعلام میکند مبنی بر این که روستایی در آن حوالی را پوشش بدهند تا حرامیها به روستاهای بعدی نرسند. جمعی از نیروها به سمت روستایی که فرمانده بود حرکت میکنند و عباس هم به کمک آنها میرود.
با خودشان میگویند عباس را میبریم تا جلو نرود! خیالمان راحت باشد که پیش ماست و او را سالم تحویل میدهیم.
اما سرنوشت چیز دیگری برای عباس نوشته بود.
🎙راوی:همرزم شهید
#شهيدعباسدانشگر 🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
آخرین نماز🌿
با همان حس و حال همیشگی جایی در مجاورت روستای الحاضر شروع کرد به نمازخواندن زیر آفتاب تند خرداد ماه و در تیر رس دشمن درست دو ساعت پیش از آسمانی شدن بی توجه به سر و صداهای اطراف و حرف های دوستانش با خدا راز و نیاز می کرد
این همان حس و حالیست که من بارها از او دیده بودم توجه خاصی در نماز داشت آنقدر خاص که دوستانش هم احساس می کردند.
یکی از بچه ها به او گفته بود سریعتر نمازت را بخوان در تیر رس دشمن هستی گویی نمی شنید اینجا عرفات عباس بود جایی که خدا را می دیددر این نماز آخر به قول معروف سیم عباس به بالا وصل شده بود شاید حس و حال این نماز استجابت دعای عرفه عباس بود آنجا که به زبان امام حسین (علیه السلام) از خدا خواسته بود(الّلهمَّ اجعَلنِی أخشاکَ کَانّی أراک) خدایا خاشعم کن چنان که گویی می بینمت.
#عرفات_عباس✨
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
▪️رسیدیم به ماشینها، من بین ماشین سوخته و دیوار، یک پیکر سوخته دیدم که هرچه نزدیک تر می شدیم بیشتر شمایل عباس در آن دیده میشد.
وقتی رسیدیم بدون دیدن چهره اش و بدون هیچ تردید تشخیص دادم که این عباس است، چون دوتا انگشترهای عباس را در دستش دیدم. فهمیدم که خود عباس است.
یکی از این انگشترها رو یکی از بچه های سوریه بهش یادگاری داده بود و به عباس گفته بود که من #شهید میشم و وقتی که این انگشتر رو دیدی یاد من کن، ولی عباس از همه جلو زد. ولی کجا بودی ببینی که الآن عباس خودش شهید شده و تو باید یادش کنی.”
▪️عباس همانند خانم فاطمه زهرا(سلام الله علیها) شهید شد. بدنش بین در و دیوار سوخت و پهلویش مجروح شد.🌹
*عباس شب جمعه شهید شد؛ میدانم چرا شب جمعه را انتخاب کرد؛ شب جمعه همه شهدا مهمانند نزد آقایشان حضرت اباعبدالله الحسین(علیهالسلام)❤️
🎙راوی:همرزم شهید
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#مشهد_الشهید🌹✨
محل شهادت شهید عباس دانشگر
بر اثر برخورد اولین موشک هدایت شونده ضد تانک تاو به سمت ماشین، عباس با انفجار نارنجک بسته به کمرش به شهادت رسید و بر اثر برخورد دومین موشک تاو به ماشین پیکرش در آتش سوخت.
" هر شهیدی کربلایی دارد...،
خاک آن کربلا تشنه اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا برسد
و آنگاه خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید
و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفری خواهد برد
که برای پیمودن آن هیچ راهی به جز شهادت وجود ندارد"
🍃 سید شهیدان اهل قلم؛ سید مرتضی آوینی🍃
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
عباس هر دو سه روز یکبار، با ما تماس میگرفت. گویا در سوریه اول به زیارت حرم حضرت زینب(س) رفته بود. همراهانش پس از شهادت عباس به ما گفتند که عباس شهادت را از خانم -حضرت زینب- گرفت.
آنها آخرین نجواهای عباس، هنگام زیارت را خوب به یاد دارند.
یادم می آید پدر عباس به من گفت: شب قبل از رفتن عباس به سوریه به تهران رفته است، خیلی خوشحال بود. خندههایش، آرامشش، برق چشمانش، همه و همه، مرا یاد همرزمانم در زمان جنگ میانداخت،
یاد شبهای عملیات.
این سالهای آخر دفاع مقدس دیگر با دیدن برق چشمان بچهها میفهمیدیم که زمینی نیستند و من شب آخری که عباس را دیدم، یقین کردم که دیدار آخر است و عباسم آسمانی شده است.
این روزهای آخر هم من و هم پدرشان خیلی دلتنگ بودیم، اما دو روز قبل از شهادت به یکباره آرامش عجیبی بر وجودم حاکم شد. همسرم هم همین حال را داشت. در آخرین تماس به من گفت: یادتان است، هنگام آمدن به من گفتید اگر شهید شدی شفاعتم کن؟
جواب دادم: من گفتم، اما همه دعا میکنند که شما سالم برگردی.
ما منتظریم.
خندید و گفت: مادر! شاید دعای شما برعکس مستجاب شود!
خبر شهادت عباس همان روز حادثه در فضای مجازی منتشر شده بود، اما ما چیزی نمی دانستیم. جمعه 4 رمضان بود و ما افطار منزل دخترم دعوت بودیم. شب که برگشتیم، فامیلهای دور به خانه ما آمدند. تعجب کردم اینوقت شب علت حضورشان چه بوده است؟ چهره غمگین آنها تعجب مرا بیشتر برانگیخت، اما با توجه به آرامشی که پیدا کرده بودم، اصلاً فکر نمیکردم اتفاقی افتاده باشد تا اینکه یکی از اقوام پرسید: میدانید عباس مجروح شده؟ چشمان اشک آلودشان چیز دیگری میگفت. پرسیدم عباس شهید شده؟
همه زدند زیر گریه و آن موقع بود که فهمیدم پسرم به آرزویش رسیده است و همان لحظه خدا را شکر کردم.
عباس من برای مردن حیف بود. او باید شهید میشد. این اواخر فوقالعاده شده بود، نماز خواندنش را خیلی دوست داشتم، خیلی زیبا نماز میخواند. با نگاه کردن به او هنگام نماز آرامش میگرفتم. یقین داشتیم عباس شهید میشود. وقتی پسرم رفت از خدا خواستم اگر عاقبت به خیری بچهام در شهادت است، شهید و اگر در ماندن و خدمت کردن است بماند. عباسم از من خواسته بود برای شهادتش دعا کنم. هنگام دفن کردن پیکرش، به او گفتم: "شیرم حلالت مادر! ازت راضیم. سربلندم کردی"
🎙راوی:مادر شهید
#شهیدعباسدانشگر🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR