eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.4هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/Nashenas_Shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
هدیه شهدا به گروه تفحص 🌺 روزی در منطقه حاج عمران دنبال شهدا می‌گشتیم مطمئن بودیم پیکر چند تن از شهدای عزیزمان در همان نقطه جا مانده است، روزانه حدودا 8 الی 9 ساعت با مشکل قطعی برق مواجه بودیم هوا سرد بود برف زمین را فرا گرفته بود، نفت هم نمی‎توانستیم پیدا کنیم از لحاظ گرمایشی دچار مشکل شدید بودیم به طوری که 48 ساعت بدون نفت سرکردیم هوا به شدت سرد و استخوان‌سوز بود، حتی بیل‌ مکانیکی هم به زور در آن شرایط سخت و یخبندان قادر به کار بود.. برادر گل‌محمدی با بیل مکانیکی در حال کار بود می‌خواستند جای بیل را عوض کنند بیل زمین را شکافت، در میان تعجب و ناباوری جمع، پیت پر نفت مربوط به دوران دفاع مقدس یعنی اوایل سال 62 پیدا کردیم. شهدا نخواستند همرزمانشان در سرما اذیت شوند. این به جز نعمت شهدا، به جز صداقت شهدا، به جز راه حق شهدا که مایه خیر و برکت است، چیز دیگری نیست... 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
👇🏼 🔻از رویای صادقه تا پیداشدن پیکر دو شهید 🔵سال 70 در منطقه عملیاتی والفجر 4 یک جایی هست به نام قله 450، در آنجا خیلی شهید پیدا کردیم شاید حدود 30 شهید، بعد از آن زمان، بیشتر شهدا را از طریق اطلاعات و کروکی اسرا و رزمندگانی که آن زمان در مناطق عملیاتی بودند پیدا می‌کردیم. 🔹قرار شد فردای آن روز منطقه دیگری را کاوش کنیم، من آن شب خواب دو شهید دیدم که به من می‌گویند شما دو نفر را جا گذاشته‌اید بعد شهدای عزیز رو به من کردند و جای خودشان را با دست به من نشان دادند و به من گفتند ما را هم با خودتان ببرید. جریان خواب را با اعضای گروه در میان گذاشتم و از آنها خواستم به همان مکانی که روز گذشته تفحص کرده بودیم برگردیم، به بچه‌ها گفتم باید این سنگ‌ها را برداریم خدا گواه است همان جایی که در خواب به من نشان داده بودند با همان کیفیت آن دو شهید را پیدا کردیم... 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 🔻ما به منطقه طلائیه رفتیم. مدتی بود که هر چه تلاش می کردیم بی فایده بود❌ خودشان را نشان نمی دادند🖐🏻 شب در مقر سوره واقعه را خواندیم و خوابیدیم. صبح روز بعد در مکانی که محل نگهداری بود نماز را خواندیم. سپس در حضور یکی از برادران با حال عجیبی خواندن را شروع کرد. وقتی به سلام پایانی رسید با حال خاصی گفت : "السلام علیک یا اباعبدالله و علی ارواح التی ..." که یکباره پیکر یک به زمین افتاد! حال همه بچه ها تغییر کرده بود . بعد از اتمام برنامه با توکل بر خدا و با روحیه ای عالی مشغول کار شدیم . باورش سخت است . اما اولین بیل که به زمین خورد یکی از بچه ها فریاد زد : ... ... ... به اتفاق بچه ها با دست خاکها را کنار زدیم . شور و حال عجیبی در بین بچه ها بود . همه می گفتند : کار خودش را کرد . پیکر کاملا از خاک خارج شد . اما هر چه گشتیم از او خبری نبود! او یک بود . ما پس از پایان همگی را به حق سید و سالار قسم داده بودیم . حالا به همراه پیکر این به جز سربند زیبای کتابچه ای بود که تعجب ما را بیشتر کرد . روی آن کتابچه نوشته شده بود : 📚کتاب شهید گمنام، صفحه ۱۵۸ - ۱۵۹ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR