فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌅نيت خوب در راه #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
👌 #خاطره بسیار شنیدنی از حجت السلام قرائتی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#خاطــره🦋🌈
🧔🏻دوستشهید:
یکبارفرماندهسربابکفریادزد🗣همهماناراحتشدیم😓
خواستیمجوابشرابدیمکهبابک
گفتمنازشگذشتم🙃🖐🏽
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⚘﷽⚘
#خاطــره🍒☘
میخواستیمبابکواذیتکنیم😆
همتوغـذاشهمتونوشابشوپـرفـلفل🌶کردیم
غذاروخورددیـدتندهمیـخواست
تحملکنهبـزوربانوشابهبخوره.🥤
نمیدونستتونوشابشهـمفلفلداره
نوشابهروسرکشیدیهوریختبیرون😰
قیافشدراونلحـظهخیلیخـندهدارشده
بـودهمهماترکیدیمازخندهخودشم
میـخندید😁😂
وبابک هیچوقتاینکارمونو🍃
تلافینکرد✋
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊🌴🥀🌷🥀🌴🕊
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#بیست_و_ششم_مرداد69
در این روز #ميهن_اسلامي شاهد #حضور عزيزاني بود که پس از سالها #اسارت در #زندان_هاي مخوف #رژيم_بعثي_صدام ، قدم به خاک پاک #ميهن_اسلامي خود ميگذاشتند.
اين روز يکي از #خاطره انگيزترين #روزهاي تاريخ انقلاب اسلامي است که #شاهد حضور و #آزادي مرداني بود که در راه #عهد و #پيماني که با خدا بسته بودند، #مجاهدت و #استقامت ورزيدند و آنها توانستند در سالهاي #زجر و #شکنجه، با وجود درد و #بيماري_جسمي، روح و روان خود را حفظ کنند و #تقوا و #مردانگي خود را #مضاعف نمايند تا در بازگشت به ايران اسلامي در صحنههاي مختلف اجتماعي، #سرمشق و نمونهاي براي #صلابت و #استقامت مردان و زنان ايران اسلامي باشند.
سالروز ورود #آزادگان_سرافراز به میهن اسلامی گرامی باد .
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#خاطره 🌹
🌿🌷 تو مراسم اﻋﺘﻜﺎﻑ ﻣﺴﺠﺪ ﻗﻤﺮ ﺑﻨﻲ ﻫﺎﺷﻢ(علیه السلام) ﺑﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺰﺭﮔﻮاﺭ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﻧﻮﺟﻮاﻥ اﻃﺮاﻓﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻴﺰﺩﻥ، ﺷﻮﺧﻲ میکردن ﻭ ﺳﺮ ﻭﺻﺪای زیادی بلند میشد.
حسین آقارو ﺻﺪا ﻛﺮﺩﻡ و ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﺑﺎ ﻳﻜﻤﻲ ﻣﺮاﻋﺎﺕ ﻛﻨﻴﺪ، مثلا اﻋﺘﻜﺎفه، ﺳﻦ ﺧﻴﻠﻲ اﺯ ﻣﻌﺘﻜﻔﻴﻦ ﺑﺎﻻاﺳﺖ اعصابشون نمیکشه.
ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﺟﻲ اﻳﻦ ﻧﺴﻞ ﺭﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ اﻳﻦ ﭼﻴﺰﻫﺎ آﻭﺭﺩ ﻣﺴﺠﺪ، ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﺴﺠﺪ ﭘﺎﺭکه و ﭼﻪ ﻭﺿﻌﻲ ﺩاﺭﻩ. دیگه ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﺑﺎ ﺷﻮﺧﻲ ﻛﺮﺩﻥ و برای اینکه ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺷﻮﻥ ﺳﺮ ﻧﺮﻩ و ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ اﻭﻣﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﻛﻨﻦ یه جوری جاذبه ایجاد کرد.
ﺩﻳﺪﻡ ﺭاﺳﺖ ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮﻱ اﻳﻦ ﺯﻣﻮﻧﻪ ﻭاﻧﻔﺴﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺷﻜﻠﻲ ﻛﻪ ﺷﺪﻩ اﻭﻝ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺎﻣﺴﺠﺪ اﺷﻨﺎ ﻛﺮﺩ.
اﻣﺴﺎﻝ ﺧﻴﻠﻲ اﻳﻦ ﺷﻬﻴﺪ ﻋﺰﻳﺰ ﺟﺎﺵ ﺧﺎﻟﻲ ﺑﻮﺩ، هم شب قدر و هم اعتکاف.
ﺗﻮ تشییعش ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺣﺮﻑ قشنگی ﺯﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﭽﻪ اﻡ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﻮﺩو ﺧﻮﺷﺪﻝ ...🌸
ﻭﻟﻲ ﺧﺪا ﺑﻪ ﺧﻮﺷﺪﻟﻴﺶ ﺑﺮﺩﺵ ﺭﻭﺣﺶ ﺷﺎﺩ اﻧﺸﺎﻟﻠﻪ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﻪ ...🌿
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
به دنبال دیوانه !
#خاطره
در عملیات فتح 1🔻
🔘 که هدف پالایشگاه کرکوک عراق بود، شهید ناظری را در ستاد مشترک سپاه دیدم.
پرسیدم محمد تو اینجا چه کار میکنی؟
گفت دنبال دیوانه میگردم.
گفتم اسمم را بنویس.
مرخصی گرفتیم و به ماموریت رفتیم چون اجازه رسمی نداشتیم.
چون در تیپ هوابرد بود در عملیاتهای نفوذ شرکت میکرد. آقای حسن عباسی یکی از شاگردهای ایشان بود. واحد کوچکی به نام هوابرد دریایی داشتیم که شهید ناظری آن را توسعه داد و به عنوان یگان تکاوران نیروی دریایی سپاه معرفی شد.
بسیاری از مواقع در مانورها از نیروهای این یگان استفاده میکردیم.
یکی از کسانی که بیشترین عملیات سقوط را انجام داد، شهید ناظری بود...
🎙(نقل از همرزم شهید)
#فرمانده_شهید_سردار_محمد_ناظری🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#خاطره📎
پسرخالهشهید:
فتوشاپ💻
شنيده بودم نرم افزاري اومده كه باهاش ميشه عكسها رو ويرايش كرد🤔 مسعود🦋 اسمشو پيدا كرده بود. ميگفت اسمش فتوشاپه🙂
يه مغازه خدمات كامپيوتري توي ميدون جليلي بود؛ از اونجا نرم افزار فتوشاپ رو خريديم و روي كامپيوتر مسعود نصب كرديم🖥
اولين كاري كه ياد گرفتيم سبيل گذاشتن رو عكسها بود و برش تصاوير مثلا ميتونستيم سر دو نفر رو توي عكس جا به جا كنيم
يا براي خودمون ريش و سبيل بزاريم😅 همين طور كه كار ميكرديم و عكسها رو خراب ميكرديم يه فكري به ذهنمون زد😃
مسعود🦋يه عكس موتور سنگين 🏍توي كامپيوتر داشت، گفت بيا توي عكس حالت سوار شدن به موتور بگيريم، بعد عكس رو با فتوشاپ برش بزنيم و بندازيم روي موتور😅
از همون موقع بود كه با فتوشاپ آشنا شديم🌱
اين عكس برای قبل از ويرايشه😄
#شهیدمدافعحرممسعودعسگری🌷
#خاطره📎
محسن،برادرشهید:
بهنظرمبازیگوشیهایمسعود✨
همبرکتداشت😅
باپسرعموهایممنزلبابابزرگمبودیم...
مسعود وپسرعمویمتوییک سطلآب،کفدرستمیکردند
ومیریختندرویشیشهعقبماشینبعد همباکف ها،ردیدرست
کردهبودندوخطیبهسمتخانهیکیازهمسایههاکشیدهبودند.
طوریکهتصورکنندکارهمسایهبودهاست😄 عمویمتعریفمیکردکه:«صاحبماشینآمدوگفتردشرادنبالکردندو رفتهسراغهمسایهروبرویی🏨 ،کاربالاگرفت😨وزنگزدندپلیس 🚔 آمد.»کاشفبهعملآمدکهآنجامرکزفسادبوده💢واینبازیگوشی مسعود✨باعثشدتاآنجاتوسطپلیسکشفشود.صاحبآنجامتحیربود😥
کهاصلاازکجاخوردهاست😅عمویمنگفتهبود:«اینها کفزدند شیشهماشینرابدزدند😄 .»اینبازی کودکانهباعثشدچنینمرکزیجمع شود.☺🌹
#شهیدمدافعحرممسعودعسگری🌷
🌹 شھداۍظھور
#خاطره🔗
دوستشهید:
با فرمانده یگان خلبان فتحی نژاد در یکی از فرودگاه های اطراف تهران✈ برای موضوع آمادگی عملیاتی و تجهیزاتی جلسه داشتیم و قرار بود با #مسعود بریم که یکی دو تا از بچه ها هم بخاطر ذوق و شوقی که داشتن گفتن ماهم میایم ؛ شدیم چهار نفر و با تویوتا 🚕 راه افتادیم ؛ مثل همیشه #مسعود راننده بود. وارد بزرگراه آیت الله سعیدی که شدیم #مسعود گفت چه خبره چه دود غلیظی از سمت بازار مبل دیده میشه😨 ترافیک هم سنگین بود، رسیدیم نزدیک محل آتش سوزی (کوچه تقی زاده) دیدیم که حریق گسترده شده و همکارای ما هم سخت دارن کار میکنن؛ گفتم #مسعود بریم کمک . با #علاقه و #اشتیاق گفت بریم🏃🏃 همیشه خوراکش #کار_عملیاتی و #رفتن_تو_دل_خطر بود.😅 گفت جلسه با استاد فتحی نژاد رو چیکار کنیم؟ گفتم اون با من؛ زنگ زدم ماجرارو توضیح دادم، ایشونم گفتند احسنت اگه کمک لازمه برید ، فردا جلسه رو برگزار میکنیم.
ماشین رو پارک کردیم تو ایستگاه ۳۸ آتش نشانی و زدیم به دل حادثه🌇 . یه انبار خیلی بزرگ بود که احتمال سرایت آتش سوزی به انبارهای مجاورشم زیاد بود😰 . رفتم بالای انبار و به همکارا کمک کردم انقدر سرگرم کار شدیم اصلا حواسمون نبود که با هم اومدیم . بعد از چند دقیقه دیدم #مسعود داره به آتش نشانا کمک میکنه و همش در حال فعالیته وسایل میاره براشون و هر جا لازمه حضور داره. کار سخت بود و شعله و حرارت خیلی زیاد .
گرمِ کار شدیم و دیگه همدیگرو ندیدیم تا آتش سوزی مهار شد. دیگه شب شده بود و دو سه ساعتی در گیر کار بودیم اومدم پایین دنبال #مسعود و بچه ها می گشتم ببینم کجا هستن و چیکار میکنن. رفتم تو خیابون گشتم پیداشون نکردم😕 . یکیشونو دیدم پرسیدم #مسعود کو؟ گفت رفته انبار کناری داره کمک میکنه. رفتم داخل محوطه دیدم سخت در حال فعالیته لباساش از شدت گرما و فعالیت خیس و همه جاش سیاه شده و بوی دود آتیش میده.
گفتم مثل اینکه می خوایی تا آخرش بمونیا🤔 بیا بریم دیگه حریق تحت کنترله. گفت خیلی حال میده این کار ☺ هم #خدمت_به_مردمه هم #عملیاتیه. گفتم ان شاءالله بزودی همکار میشم
گفت؛ ان شاءالله...
با همکارا خداحافظی کردیم و رفتیم ماشین و برداشتیم برگشتیم به سمت
#گردان_خط_شکن_حیدر_کرار
که اون موقع به این اسم نبود. رفتیم داخل ، بچه ها سر و وضع مارو دیدن گفتن اِاِاِاِ چرا اینجوری شدین شما😳🤔😂؟ اومدین؟ جلسه رفتین🤔😳؟ با خنده میگفتن چه جلسه ای بوده😂😂، داستان و تعریف کردیم براشون. می گفتن شماها نمی تونید مثل آدم معمولی برید یه کاری رو انجام بدید و برگردید همیشه یه کار #عجیب و #غریب دارید...
#شهیدمدافعحرممسعودعسگری🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#خاطره📎
مدافع حرمی که به زور کچل شد😅
همرزمشهید:
«شب های آخر قبل از شهادت عبدالله باقری، بچه ها خیلی با هم شوخی کرده و سر به سر هم می گذاشتند☺️دوازده نفر بودیم و فرمانده دسته شهید باقری🌱 بود. آقا عبدالله یک لوله پلاستیکی داشت که وقتی بچه ها شلوغ می کردند یا به شوخی به حرفش گوش نمی دادند، از روی مزاح بچه ها رو میزد😄که این کار برای بچه ها، تفریح شده بود. #مسعود هم چون زبر و زرنگ بود😍 ، کنار دست شهید باقری ایستاده و به او، تو این کار کمک می کرد😐بعد از یکی دو روز، شهید باقری تصمیم گرفت موهای سرش را کچل کند✂️ از طرفی بقیه بچه های دسته هم به خاطر علاقه ای که به شهید باقری داشتند، از او تبعیت کرده و نوبتی موهایشان را تراشیده و کچل کردند😇 فقط یک نفر مانده بود که نه تنها موهایش را کوتاه نمی کرد، بلکه بقیه بچه ها را هم مسخره و با آن ها شوخی می کرد و خیلی به موهایش حساس بود😎 . این آقا هم رفیق جودو کار👊 #مسعود بود. مسعود هم دور موهایش را کوتاه کرد☺️ . اما این رفیق جودو کارمان که فیزیک خیلی خوبی ام داشت، گفت که من نمی گذارم موهایم را کوتاه کنید😉 . همه بچه ها دنبالش بودند که او را بگیرند🏃♂️🏃♂️ و سرش را کچل کنند. شهید عسگری به شهید باقری گفت که حاجی من از پشت دو دستی او را می گیرم، تو موهایش را کوتاه کن😅 . همین کار را هم انجام دادند و مسعود، حریف رفیق جودو کارمان شد و حاج عبدالله یک چهار راه قشنگ، وسط سر رفیق مان انداخت😂 که در نهایت ناچار شد کچل کند😅
#شهیدمدافعحرممسعودعسگری🌷
روایت عکاسی از غواصان کربلای 5 در «شب خاطره»1⃣
«بهزاد پروینقدس» عکاس دوران دفاع مقدس ، ماجرای عکاسی از غواصان عملیات کربلای 5 را اینگونه بیان کرد:
«فطرت جنگ را هیچکس تایید نمیکند، ولی از باب نعماتی که در هشت سال دفاع مقدس شاهد آن بودیم، باید سالها نشست و نوشت و به تصویر کشید. خوشبخانه من در کنار کسوت رزمندگی به عنوان بسیجی، با کارهای هنری از جمله نقاشی، نویسندگی و طراحی - نقاشی روی سنگرها هم عجین بودم.
در دوران جنگ، خاطرات روزشمار مینوشتم و با دوربین فیلمبرداری سوپر 8 فیلم میگرفتم، اما شاخصه آنها عکاسی بود.
در هر عملیاتی که رهسپار جبهه میشدم، یک دوربین عکاسی داشتم. دوران عملیات والفجر 8 که در فاو غواضی شده بود، من کارمند صداوسیما بودم. ولی نشد که بروم. خیلی دلآزرده شده بودم.
شهید بزرگوار «احد مقیمی» را قسم دادم که اگر این دفعه غواصی شد، من را صدا کن.
ایشان هم اصرار داشت که حتماً شما بیایید و عکس این غواصها را ثبت کنید.
یک رمزی هم گذاشتیم که اگر این دفعه غواصی شد، به خاطر مسائل امنیتی بگوید با وسایل بیا. من هم بفهمم که غواصی است.
موقعی هم که شهید احد مقیمی زنگ زد، من نه بساطی در دست داشتم، نه فیلمی بود، نه دوربین درست و حسابی داشتم و نه پول داشتم. تقلا کردم و یک دوربین ویزن و دو - سه حلقه فیلم خریدم و رفتم منطقه.
#خاطره
#غواصانعملیاتکربلایپنج
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
روایت عکاسی از غواصان کربلای پنج در «شب خاطره» 2⃣
رهسپار موقعیت غواصی شدیم. یک مقدار مخفی بود. کسی نمیدانست. حتی خودِ لشکر هم نمیدانستند که این دو گردان کجا هستند.
رفتیم در موقعیت. از غواصانی که مشغول مراحل تمرین قبل از عملیات کربلای 5 بودند، شروع به عکاسی کردم.
به خاطر محدودیت نگاتیوها از خودِ بچهها عکس گرفتم.
شهید حاج حسین داریان یا شهید احد مقیمی میگفت:
«اینا رو میبینی دارن اینجوری غواضی میرن و آموزش میبینن؟ اینها فردا نیستن. هر چی میتونی از اینها عکس بگیر».
من حالت یادگاری، گروهان به گروهان، دسته به دسته عکس میگرفتم که حداقل تصویر این بچهها به نوعی باشد.
گاه و گداری هم دنبال سوژه بودم. بچهها هم رتبه اخلاص و عملکردشان طوری بود که نه اینکه اعتراض کنند اما گلایه داشتند. میگفتند: «آقا برو از این عکس بگیر... از اون عکس بگیر». یعنی راضی به عکس گرفتن نبودند.
اینها معاملهای با خدا کرده بودند و نمیخواستند یک منِ نوعی باشند. به هر حال، من هم با سماجت تمام عکاسی کردم.
#خاطره
#غواصانعملیاتکربلایپنج
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
روایت عکاسی از غواصان کربلای پنج در «شبخاطره»3⃣
روزهای آخر بعد از کربلای 4، حدود 14 روزی با کربلای 5 فاصله داشتیم. تبلیغات هم یک مقدار دستش خالی بود. امینیان هم به اینها توپیده بود.آمده بودند، گیر داده بودند که آقا بیا نگاتیوها رو بده به لشکر. اینها امنیتی و حفاظتی است.
من به شهید احد آقا گفتم. گفت:
«من جوابشو میدم».
گفت: «آقا این عکسها را برای تیپ گرفته. به شما هم ربطی نداره».
من نگاتیوها را زیر خاک چال کرده بودم و پوسته پلاستیکی آنها را هم چسب زده بودم که یک حالت قوطی مانند شد. بعد مخفیانه رفتم اهواز. چند تا حلقه فیلم خام گرفتم، آمدم و گفتم همینهاست. دو حلقه فیلم برای خودشان بود که گرفتم و از آنها هم عکاسی کردم. نگاتیوها را هم به گل انداختم و گفتم: «اینها توی آب افتاده. برو دیگر از ما دست بردار».
احد گفت: «خیلی نسبت به اینها حساسیت به خرج میدی. ول کن. اینها دستشون خالیه، کارنامهای ندارن. میخوان اینطوری توجیه کنند».
من دیدم عملیات هم دارد میرسد. یکی از بچهها از طرف فرمانده لشکر، عازم مأموریتی به تبریز بود. میخواستند او را از منطقه دور کنند. دو تا از برادرانش شهید شده بودند. شهیدان سروری. میگفتند اگر این هم شهید شود، سه شهیده میشوند و این خیلی سخت است. به بهانهای مأموریتی به تبریز دادند. من هم دیدم، دارد میرود تبریز. گفتم آقای سروری اگر تبریز میروی، بیا من یک امانتی دارم. ببر و به خانوادهام تحویل بده. به آنها بگو که اگر من شهید شدم اینها را باز کنید. اگر شهید نشدم که خودم میآیم باز میکنم.
او هم به تصور اینکه وصیتنامه من هست، گرفت و گفت چشم. خونهتان را هم میشناسم. چون هیأت انصار میآمد، با خانه ما آشنا بود.
ما رفتیم عملیات.
اتفاقی برایمان نیفتاد.
ولی بچههای زیادی شهید شدند. مثل احد مقیمی، حمید هاتف و غواصان دیگر.
🎙راوی: بهزاد پروین قدس عکاس دفاع مقدس
#خاطره
#غواصانعملیاتکربلایپنج
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
روایت عکاسی از غواصان کربلای پنج در «شبخاطره»4⃣
همه دنبال من بودند که آقا! این عکسها رو بده برای مجلس میخواهیم. چهلم این بچهها نزدیک است. من یک ماه دنبال آقای سروری بودم. این هم یا جواب نمیداد، یا جواب میداد و بدقولی میکرد. بچه خیلی باحالی بود. ولی برایم خیلی تعجب داشت که چرا من را بازی میدهد.
آخر سر، به ذهنم رسید و گفتم: «آقا مرد باش بگو این فیلمها را به فلان جا دادی. بگو تحویل دادم».
گفت: «اصلاً نمیدونم اینا فیلمه... چیه... من فقط فکر کردم این وصیتنامه توست».
آخر سر، هی تعقیب و گریز. تا یک روز رفتم مسجد انصار خیابان شریعتی کمین کردم. آمد. در کفشداری دو - سه تا سیلی زدم و بدجوری هم با او برخورد کردم. حاج مهدی خادمآذری [که خدا حفظش کند] گفت: «حاج بهزاد! چیکار میکنی بابا!». گفتم: «آقا! فیلمهای من رو یک ماهه گرفته. یک ماهه بازی میده. همه خانواده شهدا دنبال من هستن».
آخر سر با گریه گفت: «نه بابا. قضیه چیز دیگهست». گفتم: «چیه! خب بگو دیگه». یک چیزی گفت. گفتم: «داستانبافی نکن».
گفت: «به خدا به روح دو تا داداشم قضیه اینه. وقتی اومدم اینو از شما گرفتم که نمیدونستم فیلمه. اومدم تهران. زنگ زدم به عمهم که ما تهرانیم و بعد میریم تبریز. گفت مریض احواله. از تویوتا پیاده شدم و رفتم عمهم رو ببینم. تویوتای لشکر اومده تبریز و برگشته به خط و این تویوتا رو زدند. من تو این یک ماه، سه بار رفتم منطقه. تویوتاهایی که تو عملیات کربلای 5 بر اثر بمباران و خمپاره صدمه دیده را رفتم و دیدم. اما دست خالی برگشتم.
حالا مونده بودم به تو چه جوری بگم که این فیلمها مفقود شده.
نهایتش امروز بیسیم زدند. گفتند یک تویوتا پیدا شده که بر اثر بمباران، مچاله شده و سوخته.
اگر اون تو هم چیزی باشه، چیزی نمیمونه. حالا شما اصرار داری، میخوای بیا منطقه ببین اونه یا نیست».
🎙راوی:بهزاد پروین قدس عکاس دفاع مقدس
#خاطره
#غواصانعملیاتکربلایپنج
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
روایت عکاسی از غواصان کربلای پنج در «شب خاطره »5⃣
این هم رفته بود منطقه عملیاتی شلمچه کربلای 5. با هزار مصیبت، تویوتای مچاله شده را آورده بودند ترابری لشکر در اهواز.
من هم پشت تلفن، در مسجد هی داد میزدم: «بابا برو یه کارپتی... چیزی پیدا کن. حتی یه حلقه فیلم هم دربیاد عیبی نداره».
اینها ماشین را با کارپت، بُرش دادند تا به داشبرد رسیدند. داشبرد را باز کردند و دیدند، بسته ما سالم است. نه سوخته و نه کج شده و نه خم شده. چون آنقدر چسب کاغذی چسبانده بودم که مثل استخوان شده بود.
ولی در آن آتشی که تویوتا ذوب شده بود، داشبرد سالم مانده بود.
به من زنگ زد: «آقا بسته سالمه. ولی نمیدونم حرارت، تأثیری روی اون گذاشته باشه یا نه. اینها رو پست کنم؟ چهکار کنم؟»
گفتم: «اونجا دور و برت کی هست؟» گفت: «علی حاجبابایی». خیلی آدم جدی بود.
به علی التماس میکردم: «علی تو رو خدا. اینو با یه چفیه، ببند به شکمت. سرتو بنداز بیا تا تبریز».
گفت: «آخه این چیه؟»
گفتم: «سرتو بنداز بیا تبریز. همون نگاتیوهاست. به هیچ کسی هم نده».
نگاتیوها را آورد. خیابان طالقانی قرار گذاشتیم. رفتم نگاتیوها را گرفتم. بدو بدو رفتم لابراتوار و سریع گذاشتم برای ظهور تا ببینم چه اتفاقی افتاده.
خوشبختانه ظهور زدیم و همه نگاتیوها سالم بودند و عکسهایی که الان از غواصان دریادل اقیانوس معرفت میبینید، همان عکسهاست.»
🎙راوی:بهزاد پروین قدس عکاس دفاع مقدس
#خاطره
#غواصانعملیاتکربلایپنج
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#خاطره
✍قول داده بود اگر مهمانی دعوتش کنند،می آید دو بار دعوتش کردند ولی از حاجی خبری نبود ناامید شدن
چند روز بعد تلفن زنگ خورد:《حاج قاسم سلام رساندند. گفتند برای ناهار به منزل شما میآیم.گفتند: یک نفرم،ناهار ساده باشد»
تازه به ایران آمده بود...اولین فرصت به قول خود عمل کرد
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹به دنبال دیوانه !
#خاطره
در عملیات فتح 1🔻
🔘 که هدف، پالایشگاه کرکوک عراق بود، شهید ناظری را در ستاد مشترک سپاه دیدم.
پرسیدم محمد تو اینجا چه کار میکنی؟
گفت دنبال دیوانه میگردم.
گفتم اسمم را بنویس.😁
مرخصی گرفتیم و به ماموریت رفتیم چون اجازه رسمی نداشتیم.
چون در تیپ هوابرد بود در عملیاتهای نفوذ شرکت میکرد. آقای حسن عباسی یکی از شاگردهای ایشان بود. واحد کوچکی به نام هوابرد دریایی داشتیم که شهید ناظری آن را توسعه داد و به عنوان #یگانتکاوراننیرویدریاییسپاه معرفی شد.
بسیاری از مواقع در مانورها از نیروهای این یگان استفاده میکردیم.
یکی از کسانی که بیشترین عملیات سقوط را انجام داد، شهید ناظری بود...
🎙(نقل از همرزم شهید)
#فرمانده_شهید_سردار_محمد_ناظری🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#خاطره
✍وقتی حاج قاسم رفتند سر میز خانواده شهید حاجی زاده مریم همسر شهید گوشی اش را داد من فیلم بگیرم و از حاج قاسم خواست برایش دست خط بنویسد. من هم فیلم گرفتم. حاج قاسم مشغول صحبت با خانواده شهید حاجی زاده شد. به حاج قاسم گفتم من هم از این دستخط ها می خواهم. سرش پایین بود گفت: تو کی هستی؟ همزمان که سرش را بالا آورد خندید گفت: شمایی؟ باشه می نویسم.
تا قبل از نوشتن مرا صدا زد فاطمه. بعد گفت از این بابت شما را به اسم صدا می زنم چون من هم دختری دارم هم نام شما و مثل شما. مثل دخترم هستی. بعد هم دستخطی به یادگار برایم نوشت. خیلی دیدار صمیمی و خوبی بود. چون خانواده شهدای مازندران خصوصا بعد از خان طومان خیلی دلگیر بودند و دوست داشتند حاج قاسم را ببینند. حاج قاسم هم گفته بود تا پیکر شهدا را برنگردانم نمی روم دیدار خانواده ها. اما اصرار خانواده ها موجب شد او قبول کرد و آمد.
.
🔸 یمن را دریاب ... ! 🔸
📝#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
پدر داشت روزهای پایانی را میگذراند. دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار میبردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و بهتدریج به بدن تزریق میشد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند.
این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو میبرد؛ حالتی اغماء گونه ...
از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بیهوش و هوشیار در نیمههای شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از #یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه میکنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظارهگر واقعهای بوده که من از آن بی خبرم. میگویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمیگرداند. «نه، خواب نبود! #یمن را دریاب. اخبار #یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از #یمن آغاز میشود. #ازشلیکاولینموشکها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره میگوید «علی بیا!».
اشاره میکند که «سرت را جلو بیار». سرم را میچسبانم به دهانش. باصدای بیجوهرهای میگوید: «ان شاء الله تو #ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ میشود. میگویم «ان شاء الله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او میکنم و عبور میکنم ... تا اینروزها که اولین موشکها با جسارتی وصفناشدنی از #یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگهای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک میکشد برای همه کشتیهای اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صفآرایی و آبروداری میکند.
باز صدای پدر را میشنوم: «#یمن را دریاب ...!»
(منبع)
@haerishirazi
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#خاطــره🎞
|همدانشگاهیشهید|
دختری میگفت:
منهمکلاسیبابکبودم.
خیلییییتونخشبودیمهممون...
اماانقدباوقاربودکههمهدخترا
میگفتند:
" ایننوریانقدسروسنگینهحتما
خودشدوسدختردارهوعاشقشه !" 😏
بعدمنگفتم:میرمازشمیپرسمتا
تکلیفمونروشنبشه...
رفتمرو در رو پرسیدمگفتم :
" بابکنوریشماییدیگه ؟! "
بابکگفت:"بفرمایید ."
گفتم:"چراانقدخودتومیگیری ؟!
چرامحلنمیدیبهدخترا؟! "
بابکیہنگاهپرازتعجبوشرمگین
بهمکرد وسریعرفتوواینستاداصلا!
بعدهاکشهیدشد ،
هموندخترا ومنفهمیدیمبابکعاشقکیبودهکه
بہدخترا ومنمحلنمیداد...
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⚘﷽⚘
#خاطــره🍒☘
میخواستیمبابکواذیتکنیم😆
همتوغـذاشهمتو نوشابش وپـرفـلفل🌶کردیم
غذاروخورد دیـد تنده میـخواست
تحملکنه بـزور با نوشابهبخوره.🥤😂
نمیدونستتو نوشابش هـمفلفلداره
نوشابه روسرکشید یهو ریختبیرون😰
قیافش دراون لحـظه خیلی خـندهدارشده
بـود همهماترکیدیم ازخنده 🤣خودشم
میـخندید😁😂
وبابک هیچوقت اینکارمونو
تلافینکرد✋❤️
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#خاطــره🌿
🎙دوستشهید:
یکبار فرمانده ،سر بابک فریاد زد🗣همهماناراحتشدیم😓
خواستیم جوابش رابدیم که بابک
گفت:من ازش گذشتم🙃🖐🏽
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#خاطره
حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند.
📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
#سردار_دلها
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📩 آخرین سفری که با هم رفتیم، سفر قم و جمکران بود. داخل اتوبوس هم موقع رفت و هم موقع برگشت کنار هم نشسته بودیم. روضهای از حضرت رقیه(سلام الله علیها) رو کلیپ کرده بودند که دختر بچهها این شعر: حالا اومدی حالا که دیگه رقیه افتاده از پا اومدی رو میخوندند... آرمان از این کلیپ خیلی خوشش اومده بود و میگفت: خیلی گریه کردم، خیلی قشنگ بود...
آرمان عاشق حضرت رقیه(سلام الله علیها) بود.❤️
#خاطره
#آرمانعزیز🕊
#شهیدآرمانعلیوردے🌹
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR