eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.2هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
با هم برادریم🖐🏻 یک بار سر یک موضوع سیاسی با شوهرم بحثش افتاد. با این که شوهرم ده سال از حمید کوچکتر بود، حمید آمد بغلش کرد و گفت:« آقا ابراهیم ببخشید اگه خوب حرف نزدم. درسته که ما با هم اختلاف نظر داریم ولی با هم برادریم.» شوهرم حسابی خجالت کشید و بهش گفت:« نه حمید آقا چیزی نگفتی که معذرت بخوای.» نقل از خواهر شهید الداغی 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
مثل حمید کارش نقشه کشی ساختمان بود. توی خیابان باغ ملی یک دفتر مهندسی داشت و با شهرداری کار می کرد. اهل خیابان گردی و دور زدن های بیهوده هم نبود. همان راه سرکار تا خانه را می رفت و می آمد. کلا سر و کارش با کارهای بیهوده نبود. گاهی وقتی می دید من و مادرم نشسته ایم و صحبت می کنیم، می گفت:«از خودتون بگید چرا انقد راحت مردمو قضاوت می کنید.» شاید اصلا بد کسی را هم نمی گفتیم ولی همش تذکر می داد و می گفت از خودتان حرف بزنید. 🎙(نقل از خواهر شهید الداغی) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴خیلی با حیا و مظلوم بود... از تیپ و قیافه هم چیزی کم نداشت. گاهی دوستانم می گفتند: « داداشت چرا این جوریه. اصلا نگاه نمی کنه. تو خیابون می بینیمش بهش سلام می کنیم. اصلا سرشو بالا نمیاره.» نقل از خواهر شهید الداغی 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استوری شهید بالیاقت خیالت باشه راحت ادامه داره این راه شما تا به قیامت فدایی حسینی برا ما نور عینی شبای جمعه قطعا تو بین الحرمینی 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
📍چایخانه حرم مطهر رضوی 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴*کلانتر کوچه* دخترِ خانمِ ...میگفت: تو کوچه بازی میکردیم حمیدرضا هم اونورتر دوچرخه‌سواری می‌کرد. یه دفعه دیدم حمیدرضا داره با کسی بحث میکنه، نگاه کردم، دیدم دو تا پسرِ غریبه با دوچرخه‌هاشون، اومدن تو کوچه و حمیدرضا داره میگه از کوچه‌مون برین. اونا گفتند: مگه تو کلانترِ محلی حمیدرضا گفت: آره من کلانترِ این کوچه‌م. و اونا رفتند مادرِ حمیدرضا با دست به سینه‌ش میکوبید و میگفت: پسرم حواسش به همه‌چی بود، از بچگی غیرت داشت. 🎙نقل خاطره از مادر شهید 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
با هم برادریم🖐🏻 یک بار سر یک موضوع سیاسی با شوهرم بحثش افتاد. با این که شوهرم ده سال از حمید کوچکتر بود، حمید آمد بغلش کرد و گفت:« آقا ابراهیم ببخشید اگه خوب حرف نزدم. درسته که ما با هم اختلاف نظر داریم ولی با هم برادریم.» شوهرم حسابی خجالت کشید و بهش گفت:« نه حمید آقا چیزی نگفتی که معذرت بخوای.» 🎙نقل از خواهر شهید الداغی 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹مثل حمید کارش نقشه کشی ساختمان بود. توی خیابان باغ ملی یک دفتر مهندسی داشت و با شهرداری کار می کرد. اهل خیابان گردی و دور زدن های بیهوده هم نبود. همان راه سرکار تا خانه را می رفت و می آمد. کلا سر و کارش با کارهای بیهوده نبود. گاهی وقتی می‌دید من و مادرم نشسته ایم و صحبت می‌کنیم، می‌گفت:«از خودتون بگید چرا انقد راحت مردمو قضاوت می کنید.» شاید اصلا بد کسی را هم نمی‌گفتیم ولی همش تذکر می داد و می گفت از خودتان حرف بزنید. ‌ 🎙(نقل از خواهر شهید الداغی) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴خیلی با حیا و مظلوم بود... از تیپ و قیافه هم چیزی کم نداشت. گاهی دوستانم می گفتند: « داداشت چرا این جوریه. اصلا نگاه نمی کنه. تو خیابون می بینیمش بهش سلام می کنیم. اصلا سرشو بالا نمیاره.» 🎙نقل از خواهر شهید الداغی 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR