eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.3هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.5هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 🍃اهل کمک کردن بود و از هیچ کار خیری دریغ نمی کرد.بعضی از کار های خیری که انجام میداد،مربوط میشد به کمک و سر کشی به نیازمندانی که خودش می شناخت و گاهی به آنها سر میزد و کمک‌ های نقدی می‌کرد و اگر خانواده ای نمی توانست برای فرزندش لباسی تهیه کند باهم دست آن بچه را می گرفتیم و او را به خریده برده و برایش خرید می کردیم. 🍃گاهی هم برای خانواده های بی بضاعت وسایل منزل تهیه می کرد و سعی می کرد تمام این کار ها را کسی متوجه نشود و به صورت ناشناس انجام میداد.حتی در انجمن های خیریه زیادی عضو بود... ✍راوی: دوست شهید 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✍پیامبر اکرم (صلی الله علیه): ‌ محبوب ترینِ مخلوقات پیش خدا، جوان خوشگلی است که جوانی و زیبایی اش را برای خدا و در راه فرمانبری از او بگذارد. خداوندِ بخشنده به وجود چنین جوانی پیشِ فرشتگان می بالَد و می فرماید:"این،بنده‌ی حقیقی من است!" ‌ 📚میزان الحکمه: ح ۹۰۹۶ 🌷 ‌ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌹 شهید بابک ‌نوری‌ هریس •{برای شهید گریه نکنید! این ها از چشمه ی جاوودانگی نوشیده اند با اطمینان در جاده پا نهاده اند عزم شان راسخ است ... و در بی انتهایی مطلق زندگی میکنند برای شهدا دل نسوزانید آنها با بال هایی از پاکی پر زدند تا در باتلاق زمین دست و پا نزنند برای شهدا گریه نکنید و فکر نکنید که آنها حیف و فنا شده اند آنها در جاودانی مطلق میغلتند و ما همان کبک هایی هستیم که سرمان را زیر برف کرده ایم زین پس برای خودمان گریه کنیم که گذشته را تباه و آینده را فراموش کردیم. ..}• 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
یادت‌باشه‌که‌شهدا‌همیشه‌دستتو‌میگیرن به‌شرط‌اینکه‌صداشـون‌کنی...! 🌷 شادی روح این شهید عزیز مدافع حرم صلوات 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
: ♥️ خواهران‌زینبـے ؛ حسینےباشیــد :) 🌿 خواهران خوب تر از جانم،من نمی‌دانم وقتی حسین علیه السلام در صحرای کربلا بود چه عذابی می‌کشید ولی می‌دانم حس او به زینب سلام الله علیها چه بوده،عزیزان من حالا دست هایی بلند شده و زینب هایی غریب و تنها مانده اند و حسینی در میدان نیست امیدوارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینب های زمانه و حرم او دفاع کنیم 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ مرور می‌کنیم خاطرات زندگی شهید عزیز مدافع حرم ، 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 تاریخ تولد : 1371/07/21🌷 محل تولد : گیلان - رشت تاریخ شهادت : 1396/08/2 محل شهادت : سوریه - بوکمال🌷 وضعیت تاهل : مجرد محل مزار شهید : گلزار شهدای رشت🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸خاطره زیبا 🍃 از 🌷 بابک جوانی مومن و اهل مطالعه بود. این را زمانی متوجه شدم که با او رابطه ی دوستانه ایی آغاز کردم. ابتدای این رابطه از زمان خدمت وظیفه عمومی بود یعنی درست زمانی که ما سرباز یک یگان خدمتی بودیم. در برخورد اول بابک را با آنچه که در ظاهرش بود سنجیدم، شهید جوان ما از ظاهری آراسته و رویی خندان که قلب هر مخاطبی را مجذوب می‌کرد برخوردار بود تا آنجایی که فرماندهان همیشه از او به نیکی یاد می‌کنند ضمن این که یگان خدمتی ما مشترک، اما منطقه مکانی ما متفاوت بود و بابک هفته ای یک شب در محل خدمتش به صورت ۲۴ ساعت باید آماده باش می‌بود. یک روز ما ازسمت واحد خود به ماموریت اعزام شدیم و به علت طولانی شدن زمان آن که با یک شب زمستانی سرد همزمان شده بود مجبور شدیم که هنگام برگشت از ماموریت به علت نماز و گرسنگی به یگان خدمتی بابک برویم.🍃 به پادگان رسیدیم و پس از پارک کردن ماشین به سمت ساختمان رفتیم و چندین بار در زدیم، طبق معمول باید یک سرباز، در ساختمان، را باز می‌کرد اما انگار کسی نبود.😐 بعد از ده دقیقه دیدیم صدای پا می آید و یک نفر در را باز کرد. بابک آن شب نگهبان بود با خشم گفتیم بابا کجا بودی آخه یخ کردیم پشت در😡، لبخندی زد😊 و ما را به داخل ساختمان راهنمایی کرد. وارد اتاقش که شدیم با سجاده ای رو به رو شدیم که به سمت قبله و روی آن کلام الله مجید و زیارت عاشورا بود، تعجب کردم 😳گفتم بابک نماز می خوندی؟ با خنده گفت همینجوری میگن.😁 یک نگاهی که به روی تختش انداختیم با 📚کتاب های مذهبی و درسی زیادی رو به رو شدیم ،من هم از سر کنجکاوی در حال ورق زدن آن کتاب ها بودم که احساس کردم بابک نیست، بعد از چند دقیقه با سفره، نان و مقداری غذا آمد🥖🥘، گفت شما خیلی خسته اید تا یکم شام می خورید منم نمازم را تمام می کنم.📿 ما به خوردن شام مشغول شدیم و بابک هم به ما ملحق شد اما شام نمی‌خورد می گفت شما بخورید من میلی ندارم و دیرتر شام می خورم تا آنجایی که مثل پروانه🦋 دور ما می‌چرخید و پذیرایی می کرد❤️ خلاصه شام که تمام شد نماز را خواندیم و آماده ی رفتن به ادامه مسیر که چشممان به آشپزخانه افتاد و با خنده گفتیم: کلک خان برای خودت چی کنار گذاشتی که شام نمی خوری😜 بابک خنده ی آرامی کرد☺️ و می خواست مانع رفتن ما به آشپزخانه شود. ما هم که اصرار او را دیدیم بیشتر برای رفتن به آشپزخانه تحریک می شدیم.🤔😝 خلاصه نتوانست جلوی مارا بگیرد و ما وارد شدم و دیدیم که در آشپزخانه و کابینت چیزی نیست 😟در یخچال را باز کردیم و چیزی جز بطری آب نیافتیم 😕نگاهم به سمت بابک رفت که کمی گونه و گوشهایش سرخ شده بود و خنده‌هاش رو از ما می دزدید.🙃☺️ این جا بود که متوجه شدیم بابک همان شام را که سهمیه خودش بود برای ما حاضر کرده است. 🥺❤️ اکنون که به صورت ناخودآگاه اشک در چشمانم جاریست تاریخ ۲۸ آبان ماه است و چندینساعتی نیست که خبر شهادتش را شنیده ایم💔🌷 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
: ♥️ خواهران‌زینبـے ؛ حسینےباشیــد :) 🌿 خواهران خوب تر از جانم،من نمی‌دانم وقتی حسین علیه السلام در صحرای کربلا بود چه عذابی می‌کشید ولی می‌دانم حس او به زینب سلام الله علیها چه بوده،عزیزان من حالا دست هایی بلند شده و زینب هایی غریب و تنها مانده اند و حسینی در میدان نیست امیدوارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینب های زمانه و حرم او دفاع کنیم 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR