میخواهم بارها برات حرف بزنم اما اشکهایم امانم را بریدهاند...🥀😭
تو از کدام دسته از فرشتگانی که واقعاً دلها را با خود میبری...
درست مثل
🌸🌺قصههای دلبری...🌺🌸
تو همانی که تازه شناختمت ...
اما انگار سالهایی را با تو گذراندهام و چه روزهایی که کسی پشت من نبود...
اما کسی را کنار خود حس میکردم شاید بعد از خدا اون تو بودی و نگاهت که حال دلم رو خوب میکردی...
گاهی هم بیخود #دلتنگ میشدم
و گریه کنان نگاهم را به آسمان میدوختم...😭
شاید تو همان بودی که سرم را بالا میگرفتی
و دلم را آرام میکردی...😍❤️
#جایی_نوشته_بود
#قصه_های_دلبری
#دلبرانه #یادت_باشد
#شهید_محمدحسین_محمد_خانی
#عاشقانه_های_مذهبی
#کتاب_بخوانیم #کتاب_هدیه_بدهیم
#در_خانه_بمانیم
@SABKESHOHADA @SABKESHOHADA
@SABKESHOHADA
برشی از کتاب #یادت_باشد
بعد از قبولی در دانشگاه #خواستگاری های باواسطه و بی واسطه شروع شد
نمیتوانستم حتی فکر کنم .
این #بلاتکلیفی اذیتم می کرد.
به #کتابخانه نگاه کردن و از بین کتاب ها ،چشمم به کتاب #نیمه_پنهان_ماه افتاد.
روایت #محمد_ابراهیم_همت از زبان همسرشان...
کتاب را ک مرور می کردم به خاطره ای رسیدم که همسر شهید نیت کرده بود چهل روز روزه بگیرد ،به #اهل_بیت #متوسل شود و بعد از این چله به اولین خواستگارش جواب مثبت دهد.
تصمیم گرفتم به جای روزه چهل روز ،چهل روز دعای توسل بخوانم؛به این نیت ک از این وضعیت خارج شوم.
هرچه #خیر است اتفاق بیفتد و آن کسی که #خدا دوست دارد نصیبم شود.
درست روز بیستم #حمید برای خواستگاری به خانه ما آمده بود،تصورش را نمی کردم توسل به #ائمه این گونه دلم را گرم کند و اطمینان بخش قلبم باشد.
#یادت_باشد
#حمید_سیاهکالی
#شهید #مدافع_حرم
💠صدای بچه ها حواسم را به کل پرت می کرد و نمیتوانستم روی مطالب کتاب تمرکز کنم. کتابم را پرت کردم و نشستم یک دل سیر گریه کردم. گفتم :((اینجا جای درس خوندن نیست !)) دوره مجردی هم همین طور حساس بودم. گاهی مواقع شب هایی که امتحان داشتم و مهمان می آمد می رفتم داخل انباری درس می خواندم!
این طور مواقع حمید نقش میانجی را بازی میکرد.
☘ شروع میکرد به صحبت :((آروم باش خانم. آخه این بچه ها این طوری با نشاط بازی کنن خوبه یا خدای ناکرده مریض باشن و توی خونه افتاده باشن؟ این طوری پر جنب و جوش باشن خوبه یا برن سراغ بازی های کامپیوتری و موبایل؟ فردا بچه های ماهم بخوان بازی کنن همین حرف رو می زنی؟))
با حرف هایش آرامم میکرد.♥️
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#یادت_باشد
#برشی_از_کتاب
به روایت همسر شهید
🌱فردای روزی که صاحب خانه خبر داد مستاجر قبلی خانه رو خالی کرده با حمید رفتیم که دستی به سر و روی خانه بکشیم. اولین بار با خودمان آینه و قرآن و یک قاب عکس از امام خامنه ای بردیم. این قاب عکس همان عکسی بود که با هم برای خانه مشترکمان پسندیده بودیم. حمید گفت:((باید اول حضرت آقا خونه ما رو ببینن)). قرآن را وسط طاقچه گذاشتیم. یک طرف آینه یک طرف هم قاب عکس. حمید دو قدم عقب تر از طاقچه چند دقیقه ای خیره به عکس حضرت آقا نگاهی کرد و گفت:((می بینی آقا چقدر توی دل برو و نورانیه. به خاطر ایمان زیاده. حاضرم هرکاری بکنم ولی یه لحظه لبخند از روی چهره آقا کنار نره)).
#به_روایت_همسر_شهید🦋
#یادت_باشد🌷
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🍀
💠صدای بچه ها حواسم را به کل پرت می کرد و نمیتوانستم روی مطالب کتاب تمرکز کنم. کتابم را پرت کردم و نشستم یک دل سیر گریه کردم. گفتم :((اینجا جای درس خوندن نیست !)) دوره مجردی هم همین طور حساس بودم. گاهی مواقع شب هایی که امتحان داشتم و مهمان می آمد می رفتم داخل انباری درس می خواندم!
این طور مواقع حمید نقش میانجی را بازی میکرد.
☘ شروع میکرد به صحبت :((آروم باش خانم. آخه این بچه ها این طوری با نشاط بازی کنن خوبه یا خدای ناکرده مریض باشن و توی خونه افتاده باشن؟ این طوری پر جنب و جوش باشن خوبه یا برن سراغ بازی های کامپیوتری و موبایل؟ فردا بچه های ماهم بخوان بازی کنن همین حرف رو می زنی؟))
با حرف هایش آرامم میکرد.♥️
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#یادت_باشد
#برشی_از_کتاب