سلام بر اهالی کتابخانه 📚
خاطره که زیاد هست ولی یکیش که یه خورده بامزه هست رو میگم 🗣👁
من 6⃣1⃣سالم هست
چندسال پیش که من 7⃣سالم بود
(خیلی بچه بودماا ولی عقل🧠 داشتم😁)
رفته بودیم پارک.🏡
باباجونم 🧔🏻 از همون بچگی مارو در انجام وظیفه امربه معروف راهنمایی میکرد 🛣
خداروشکرررر☺️.
اون شب هم خیلی خانمهای بدحجاب زیاد بودن 👱🏻♀
(منم روسریم رو نصفه سرم کرده بودم😁)
از اونجایی که همیشه پدرجان پشت من بودن 🕴 ومن میدونستم حمایتم میکنن👍🏻👎🏻 رفتم در دل بد حجابان 💓😆
به نفر اول که رسیدم فهمیدم باید فرارکنم 🏃♀🙄
خانم یه جوری صحبت میکرد 🤢 که انگار با من پدر کشتگی داشت 😑
منم الفراااارررر🏃♀🏃♀
نفر دوم خیلی جالب بود 😂
مخصوووصا برای خووودم 😅
+سلام ببخشین میشه حجابتون رو رعایت کنین ، آخه گناه داره 🚫🙂
↓خانم خیلیییی با خونسردی 😐گفت:↓
_خودت چرا رعایت نکردی 😶🤨
↓منم با کمال آرامش 🙃گفتم:↓
+دوست دارم 😗
در نظر داشته باشین 👣
بنده ۷ساله بودم وبلوغ فکری ام 🧠.....😂
آره دیگه .... 🤲🏻😀
خلاصه که خیلیییی خاطره باحالی بود 💪🏼
البته اون خانم هم خیلی با روی خوش برخورد میکرد 👩🏻😁
احتمالا چون دوستم داشت 😇
ولی از من به شما حکایت 😚:
پدر 🧔🏻
مثل کوه 🏔
بااااید پشت دخترش 🧒🏻باشه
اگر بابام از همون 7⃣ سالگی من رو تشویق 👏🏻 نمیکرد
من الان جز آمران و ناهیان شاید نبود☺️
درگوشی بگم←برای امربه معروف همیشه یه مرد پشتتون باشه عااالیه😉→
#نفر_سوم 3⃣
#خاطرات_من 👩🏻🏫
#کمیته_امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر 🧕🏻