بسم الله
🔸حکایت منامیه شیخ اشراق در #معرفت_نفس
▫️١
📌گزیده درس #استاد_حشمت_پور، از کلام #شیخ_اشراق
🔸
🔸شيخ اشراق علم الهى به ماسوا را «علم حضوری» مي داند، و براي آنكه گستره و موارد علم حضوری را بيان كند حكايت مناميهای را نقل مي كند. در کتاب التلويحات میگوید:
🔻زماني اشتغال علمي ام زياد بود و به فكر زياد و رياضت علمي مشغول بودم، وحال آنكه مسألهی علم برايم سخت شده بود و از كتب چيزي بدست نياوردم كه روشن كند.
🔻شبي از شب ها، دربين خواب و بيداري (در حالت منامیه)، ناگهان حالتي مرا ربود با لذت فراگير، جرقهي درخشان و نوربلند بالایی درهيئت وصورت پيرانساني [برایم ظاهرشد]. وقتي كه او را ديدم شناختم كه معلم اول (ارسطو) است، فرياد رس نفوس وپيشوايي حكمت، باهيئتي كه خوشم آمد و عظمتي كه مرا متحير كرد، ولي او با خوشآمدگويي و سلام کردن دهشتم را زايل كرد و وحشتم را تبديل به انس نمود، ولذا از صعوبت مسألهی علم به او شكايت كردم.
🔻به من گفت:
⚡ *«إرجع إلى نفسك تنحل لك»* ، به نفست مراجعه كن مشكل حل میشود.
گفتم: چگونه؟
⚡گفت: وقتي كه خودت را درک میكني آيا با خودت خودت را درک میكني يا با چيز ديگر؟
اگر با چيز ديگر درك كني از دوحال خارج نيست يا آن چيز قوهاي از قواي نفس است يا یک ذات ديگر است، در هرصورت چه قوه از قواي نفس باشد يا ذات ديگر، آن درك خودش نياز به واسطه دارد و درك آن واسطه هم نياز به واسطه دارد وهكذا، اين تسلسل است و محال.
(إنّك تدرك لنفسك، فإدراكك لذاتك بذاتك أو غيرها؟ فيكون لك إذن قوّة أخرى، أو ذات تدرك ذاتك، والكلام عائد و ظاهرٌ استحالته)
⚡اما اگر با خودت خودت را درك میكني آيا با صورتي كه از خودت مي گيري خودت را درك ميكني (يا بدون صورت)؟
(وإذا أدركت ذاتك بذاتك، بأعتبار أثرٍ [صورت علميه] في ذاتك؟)
⚡گفتم: بله، باصورتي كه از نفسم میگيرم.
گفت: اگر آن صورت مطابق با نفست نباشد، صورت خودت نخواهد بود، و درنتیجه خودت را درک نمیکنی. (فإن لم يطابق الأثر ذاتك فليس صورتها، فما أدركتها)
⚡گفتم: آن صورت مطابق نفسم است.(فالأثر صورة ذاتي)
⚡گفت: آيا صورتي كه از نفست مي گيری «صورتی مطلق» است يا خصوصيات ديگري هم دارد؟
(صورتك لنفسك مطلقة أو متخصّصة بصفات أُخرى؟)
⚡گفتم: دومی [یعنی، صورت نفسم با تمام خصوصيات انسانى از قبيل علم، قدرت و...]
⚡گفت: صورت نفست یک صورت کلی است و هرصورت ديگری هم كه به آن ضميمه ميشود هم كلی است، و ضمّ كلی به كلی موجب جزئيت و تشخّص نفست نميشود، وحال آنكه نفست دارای تشخّص شخصی و جزئي است. بنابراين بايد چيز ديگري موجب جزئيت و تشخّص شود، وحال آنكه چيز ديگري هم وجود ندارد و توهم كه نفست را درك ميكني یک شخص درك میكنی (نه یک مفهوم و صورت کلی) كه قابل صدق بركثيرين نيست. *پس درك خودت بواسطهي صورت نيست.*
(كلّ صورةٍ في النفس هي كليّة و إن تركّبت أيضاً من كليات كثيرة فهي لا تمنع الشركةَ لنفسها، و إن فرض منعها [صورت] تلك [شركت] فلمانع آخَرَ و أنت تدرك ذاتك و هي [ذات] مانعة للشركة بذاتها، *فليس هذا [ادراك خودت] الادراك بالصّورة* )
⚡گفتم: وقتي كه خودم را درك مي كنم مفهوم «أنا» را درك مي كنم، نه صورت نفسم را.
⚡گفت: مفهوم «أنا» هم كلي است وقابل صدق بركثيرين، چرا كه هرمفهوم جزئي از آن حيث كه مفهوم جزئي است، بدون لحاظ علميت و اشاره «كلی» است. پس مفهوم «هذا»، مفهوم «أنا»، مفهوم «نحن» ومفهوم «هو» همهشان كلی است، و وقتي جزئي ميشود كه با اشاره (مصداقی) همراه شود.
⚡گفتم: حالا كه همه ي راههایی كه من گفتم باطل است، پس نفسم را چگونه درك مي كنم؟
🔻گفت: از آنجايی كه ذات خود را با ذاتت درك مي كني، نه بواسطهي قوهاي از قوای ذاتت، ونه با صورتی کلی كه مطابق يا غير مطابق ذاتت باشد، ونه با مفهوم «أنا»، پس *ذاتت در درک کردن خودش هم عقل است هم عاقل است وهم معقول است. (یعنی اتحاد علم و عالم و معلوم، در علم حضوری)*
(فلما يكن علمك بذاتك بقوّة عن ذاتك، فإنّك تعلم أنّك أنت المدرك لذاتك لا غير، و لا بأثر غير مطابق [صورت غيرذاتت]، و لا بأثر مطابق [صورت ذاتت]، *فذاتك [جواب لمّا] هي العقل و العاقل و المعقول* )
⚡گفتم:برايم بشتر توضيح بده.
⚡گفت: بدن وسيلهي فعل نفس و محل افعال نفس است، آيا بدن خود را درك ميكني، به درك مستمر و دائمی؟
گفتم: بله.
⚡گفت: بدنت را چگونه درك مي كني، آيا بواسطهي صورت شخصي بدنت كه در ذاتت وجود دارد درك میكنی (در حالی که میدانی اینطور نیست)؟
(أبحصول صورةٍ شخصيّةٍ في ذاتك و قد عرفت استحالته؟)
⚡گفتم: نه، با صفات كلی (مفهومی) كه از بدن ميگيرم.
(لا، بل على أخذ صفاتٍ كلّيّةٍ)