🔴 رمز فتنه: ایرانشهری
🖊یادداشت
تعریف نظریه ایرانشهری و ویژگی های آن
🔹طباطبایی در تببین نظریه ایرانشهری نگاهی به آرا هگل داشته و از آن تاثیر می پذیرد، به این صورت که در دستگاه مفهومی هگل، یک قلمرو را هنگامی کشور مینامند که حول یک ایده ی مرکزی سامان یابد.
آنچه ایرانشهری را بنا میکند یک ایده مشترک تمدنی و فرهنگی است.
سید جواد طباطبایی ایرانشهری را به معنای تداوم اندیشه ایرانی در دوره اسلامی لحاظ میکند و معتقد است که امر پیشبرد وظایف دولت و موضوعات کشوری بر اجرای شریعت در جامعه اولویت داشته است.
🔹 او دوران خلفای اموی و عباسی را مثال میزند و بیان میدارد در آن دوران که شریعت با سیاست همگام شده بودند، فساد خلیفه مسئله اصلی نبود چرا که خلیفه هر چه بود، امورات کشوری را سامان می،بخشید.
ایرانیان نیز حتی در زمانی که مذهب تشیع فراگیر نشده بود، اولویت را اداره دولت در نظر گرفته بودند، هر چند که شریعت نیز اهمیت داشت اما آنچه در اولویت قرار میگرفت، تفکر و نگرش ایرانشهری بود که بسیار مهم انگاشته میشد.طباطبایی میان امر ملی و ناسیونالیسم تفاوت قائل بوده و آن دو را متمایز از یکدیگر درنظر میگرفت.
🔹نظریه ایرانشهری در نسبت با ایده شاهی ایران قرار دارد. به تعبیر خود طباطبایی اندیشه ایرانشهری، در اندیشه سیاسی، مذهب مختار ایرانیان به شمار می آمد اساس جمع میان مشروطه و مشروطه خواهی با شاه آرمانی که قدرت قدسی دارد، سخت و به تعبیری غیرممکن می شود. از این منظر ایرانشهری از دموکراسی و جمهوری خواهی کمی فاصله گرفته و به سمت گرایشات ملی گرایانه مبتنی بر سنت های پیشین و ایده شاهی سوق پیدا میکند.
🔹طباطبایی دین و دیانت را جزئی از فرهنگی ایرانی و امر ملی لحاظ میکرد و اصالت دین در مقابل ملیت را نادرست دانسته و به ایدئولوژی زدایی از دین باور داشت.
🔹فیرحی در توضیح نظریه ایرانشهری و دیدگاه های سید جواد طباطبایی بیان میدارد که طباطبایی میان فلسفه ایرانی و اسلامی تفاوت قائل شده و اولویت و اصالت را به ایران قدیم میدهد و از منظر طباطبایی، ایران جزئی از
اسلام قلمداد نشده و در ناحیه ای در «درون بیرون» آن قرار داشته و همین سبب تمایز نوع دینداری ایرانیان با سایر مسلمانان شده است به نحوی که دیانت ایرانی بخشی از فرهنگ ملی آنان به شمار میرود.
.
#یادداشت_تحلیلی
#قسمت_سوم
👇به ما بپیوندید:
ایتا / بله / تلگرام/ اینستاگرام
کانال ساماندهی مهاجرین👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2539717480Cd0f542ff9d
🔴 تلخند سیاسی
✍این داستان: سرزمین شایعات
"وقتی قافیهی قانون به بیخیالی میبازد و شایعات همچنان جولان میدهند!"
#قسمت_سوم
#کاریکاتور
#کسائیزاده
کانال ساماندهی مهاجرین👇👇
@samandehi_afg
🔴 در سپاه ابوحامد
🔸#قسمت_سوم: بازگشت رییس
ذوالفقار با تمام سرعت خود را به سید رساند و نفسزنان گفت:
"سید حکیم، سید..."
سید حکیم که غرق در گفتوگو با دو نفر از نیروهایش بود، به سختی متوجه صدای او شد. اما پس از اشارهی اطرافیان به عقب، نگاهش به ذوالفقار افتاد. او که مسیر طولانی را دویده بود، با صدای گرفتهای گفت:
"سید حکیم، یکی از نیروهای اطلاعاتی شما در دفتر فرماندهی منتظرتان است. به نظر میرسد پیامی مهم دارد."
سید حکیم که هنوز به اسمهای جهادیاش عادت نکرده بود، لبخند زد و گفت:
"ببخشید ذوالفقار، من هنوز به این اسامی عادت نکردهام."
به سمت دفتر فرماندهی حرکت کرد.
در دفتر، جوانی حدوداً بیست و دو، سه ساله، منتظر بود. سید حکیم با لبخندی گرم به او سلام کرد.
جوان گفت:
"سید حکیم، من از طرف ابوحامد آمدهام."
سید حکیم که باز هم درگیر اسمهای جهادی شده بود، در ذهنش تلاش میکرد تا یادآوری کند: "ابوحامد؟ کدام یکی بود؟"
دستی به صورتش کشید و گفت:
"ابوحامد؟! میشود بیشتر معرفی کنید؟ من ایشان را به یاد نمیآورم."
جوان که تازه به نیروهای فاطمیون پیوسته بود، گفت:
"من فقط اسم ابوحامد را میدانم، فکر کنم این هم اسم جهادی است..."
در همین لحظه، ابالفضل که در گوشهای مشغول نماز بود، نمازش را تمام کرد و با لبخند به سید حکیم نزدیک شد.
"سید، منظورش رئیس است."
سید حکیم دستی به پیشانیاش کشید و گفت:
"آه، این ذوالفقار و حسین فدایی... اینها مد کردهاند به علیرضا (ابوحامد) بگویند رئیس! وای، دوباره یادم رفت!"
هر سه به خنده افتادند.
بعد از دادن گزارش، جوان از دفتر فرماندهی خارج شد. به زودی قرار بود عملیاتی آغاز شود. چند روز گذشت و در ورودی شهر، درگیریهای سنگینی آغاز شد. گردان سید ابراهیم (سید مصطفی صدرزاده) وارد میدان شد، اما تانکها یکی پس از دیگری دچار نقص فنی میشدند. تعداد شهدا و مجروحین رو به افزایش بود. دشمن به شدت مقاومت میکرد و سعی داشت گردان را محاصره کند. روحیه بچهها پایین آمده بود که در این لحظه، یک بی.ام.پی (نفربر) به سمت سید حکیم آمد، همراه با آب و غذا.
سید درب بی.ام.پی را باز کرد و با دیدن یک نفر درون آن، با تعجب پرسید:
"شما اینجا چه میکنید؟"
جوان در پاسخ گفت:
"من تنها نیستم."
سید حکیم با دقت بیشتری نگاه کرد و متوجه شد که درست میبیند، ابوحامد بود. باورش سخت بود؛ یک فرمانده به این شکل خود را به خط مقدم رسانده بود. انرژی و روحیهای که از حضور ابوحامد به دست میآورد، بینظیر بود. همچون فردی که دارویی انرژیزا را مستقیماً در رگهایش تزریق کردهاند، انرژی هزار برابری پیدا کرد.
سید حکیم با هیجان و شوق فراوان ابوحامد را در آغوش کشید. با مواد غذایی و تجهیزات ضروری که ابوحامد با خود آورده بود، انرژی به گردان بازگشت و آنها توانستند دشمن را به عقب برانند.
#داستان_کوتاه
#شهید_سید_حسن_حسینی (سیدحکیم)
کانال ساماندهی مهاجرین👇👇
@samandehi_afg
🔴روایت یک فتنه خاموش
🔹مهدیشهر، هر لحظه ناآرامتر میشد. صدای اعتراضها بلندتر، و ترس، به جان مردم رخنه کرده بود. نه فقط اتباع افغانستانی، که حتی ساکنان ایرانی شهر، هم احساس امنیت نمیکردند. شایعات پراکنده بود، و هر کس، روایت خودش را از ماجرا داشت. برای شنیدن صدای شهر، به سراغ یکی از ساکنان درجزین رفتیم. شهری که در نزدیکی مهدیشهر قرار دارد، و تحت تاثیر مستقیم حوادث اخیر بود.
🔹شهروند افغان درجزینی، که به دلایل امنیتی، نامش محفوظ میماند، از فرار شبانهاش از مهدیشهر به گرمسار، برایمان گفت. ترس، هنوز در صدایش موج میزد.
🔹شهروند افغان درجزینی: وضعیت خیلی خراب بود. ناآرامیها، همه جا را گرفته بود. میترسیدیم. شنیدیم که میروند خانهها را میگردند؛ میگفتند مجوز ندارند، خانهی ما هم بدون اجازه آمدند، در را باز نکردیم، فکر کنم میخواستند زورکی وارد شوند زنگ زدیم اداره اتباع، گفتند این کار غیرقانونی است ولی چه فایده؟ ترسیده بودیم. جمع کردیم و رفتیم گرمسار. کار و کاسبی هم تعطیل شد. دخترهایم دانشجو بودند، دیگر نتوانستند بروند دانشگاه.
🔹 او تاکید داشت که شخصاً آسیبی ندیده، اما ترس و اضطراب، تمام وجودش را فرا گرفته بود. به گفتهی او، اوضاع در درجزین و شهمیرزاد، نسبتاً آرامتر بود، و تردد اتباع، آزادانه صورت میگرفت. حتی حضور اتباع در صفوف نماز در شهمیرزاد، نشان از آرامش نسبی داشت. اما آیا این آرامش، واقعی بود؟ یا فقط ظاهری برای پنهان کردن آتشی زیر خاکستر بود؟
🔹ادامه دارد...
#قسمت_سوم
#روایت_سنگسر
کانال ساماندهی مهاجرین👇👇
@samandehi_afg