تمام حسابهای رهبر انقلاب در اینستاگرام و فیسبوک توسط متا بسته شد
ما اینجوری انقلابمونو جهانی کردیم😎
ما رو از بستن اینستاگرامون میترسونید
@Sangareshgh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این رجب رجب آخرمون نباشه ارباب💔
اگه قراره رجب آخر باشه قبل خاک ما رو بطلب...💔
آخرین شب جمعه ماه رجب
@Sangareshgh313
منسربازاینمملکتم
اینروڪِهدیگهکسی
نمیتونهازمبگیره..!🥺🌿
#شھیدانہ
#شھیدمحمدبروجردی
@Sangareshgh313
مردم برای نتیجه مسابقه فوتبال #امام_زمان را قسم می دادند.
در کتاب ارزشمند سه دقیقه در قیامت وقتی که راوی کتاب از مسئول محاسبه اعمال در عالم برزخ در مورد امام عصر (عج) و زمان ظهور حضرت سوال میکند؟
در پاسخ به او می گوید:
باید مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولایشان زودتر اتفاق بیفتد تا گرفتاری دنیا و آخرتشان برطرف شود اما بیشتر مردم با وجود مشکلات ، امام زمان(عج) را نمی خواهند .اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنیایی به ایشان مراجعه می کنند.بعد مثالی زد و گفت مدتی پیش مسابقه فوتبال بود بسیاری از مردم در مکان های مقدس امام زمان را برای نتیجه این بازی قسم می دادند.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت ص ۷۷
راستی آیا ما به اندازه ای که برای یک مسابقه فوتبال دعا میکنیم برای ظهور هم دعا میکنیم؟
آیا حاضر هستیم همگی برای فرج امام زمان دعای دسته جمعی کنیم ؟
@Sangareshgh313
خبر ز خویش ندارم!
جز اینکه روزی چند،نگاه شوق تو بودم
کنون خیال توام...
#شهید_جواد_محمدی
#نعمالرفیق
#رفیق_شهیدم
@Sangareshgh313
#تلنگر
میگفت؛
وسطِشهریادِامامزمانبودن
هنراست،وگرنهدرجمکران
کههمهبهیادِشاند ..!
{ رفیق..!🙃
چندسالتہ؟!👀
همونتعدادصلوات📿
نذرڪنواسہآقا }
#ثوابیهویی
#امام_زمان
❤️ | اللهمعجللولیڪالفࢪج⛅🌱
@Sangareshgh313
دوستان بزرگوارکانال حرزامام جوادعلیه سلام مطمئن وباخیالی روپوست اهوودست نویس سفارش بدین،آماده ارسال به سراسرایران اسلامی
https://eitaa.com/Amlr990
ارسالی مخاطب
|سنگر عشق|
#قصهدلبری #قسمت_بیست و یکم کلا ن تنها مکه یا جاهای دیگر ، در خانه هم در صورتی همکاری می کرد که و
#قصه دلبری
#قسمت_بیستودوم
محدودیت مالی نداشت .
وقتی حقوق می گرفت ، مقداری بابت ایاب و ذهاب و بنزینش برمی داشت و کارت را می داد به من .
اما قبول نمی کردم . می گفت :
« تو منی ، من توام . فرقی نمی کنه !»
البته من بیشتر دوست داشتم از جیپ پدرم خرج کنم و دلم نمی آمد از پول او خرید کنم
از وقتی مجرد بودم کارتی داشتم که پدرم برایم پول واریز می کرد .
بعد ازدواج همان روال ادامه داشت ..
خیلی ها ایراد می گرفتند که به فکر جمع کردن نیست و شم اقتصادی ندارد
اما هیچ وقت پیش نیامد به دلیل بی پولی به مشکل بخوریم .
از وضعیت اقتصادی اش با خبر بودم ، برای همین قید بعضی از تقاضا ها را می زدم .
. جشن تولد و سالگرد ازدواج و این مراسم رسمی ها نمی گرفتیم ، اما بین خودمان شاد بودیم
سرمان می رفت ، هیئتمان نمی رفت : رایة العباس چیذر ، دعای کمیل حاج منصور در شاه عبد العظیم (ع) ، غروب جمه ها هم می رفتیم طرف خیابون پیروزی هیئت گودال قتلگاه .
حتی تنظیم می کردیم شب های عید در هیئتی که برنامه دارد ، سالمان را تحویل کنیم
به غیر از روضه هایی که اتفاقی به تورمان می خورد ، این سه تا هیئت را مقید بودیم
حاج منصور را خیلی دوست داشت ، تا اسمش می آمد می گفت :
«اعلی الله مقامه و عظم شانه .»
ردخور نداشت شب های جمعه نرویم شاه عبد العظیم (ع) ، برنامه ثابت هفتگی مان بود .
حاج منصور آنجا دو سه ساعت قبل از نماز صبح ، دعای کمیل می خواند .
نماز صبح را که می خواندیم می رفتیم کله پاچه می خوردیم
تا قبل از ازدواج به کله پاچه لب نزده بودم
کل خانواده می نشستند و به به و چه چه می کردند ، دیگه کله پاچه را که بار می گذاشتند ، عق می زدم و از بویش حالم بد می شد .
تا همه ظرف هایش را نمی شستند ، به حالت طبیعی بر نمی گشتم
|سنگر عشق|
#قصه دلبری #قسمت_بیستودوم محدودیت مالی نداشت . وقتی حقوق می گرفت ، مقداری بابت ایاب و ذهاب و بنزی
✨✨✨✨✨✨
رمان: #قصهدلبری
#قسمت_بیستوسوم
دوسه هفته می رفتم و فقط تماشایش می کردم ، چنان با ولع میخورد، که انگار از قحطی برگشته
با اصرارش حاظر شدم فقط یه لقمه امتحان کنم ، مزه اش که رفت زیر زبانم ، کله پاچه خور حرفه ای شدم
به هر کس می گفتم کله پاچه خوردم و خیلی خوشمزه بود و پشیمان هستم که چرا تا به حال نخورده ام ، باور نمی کرد
می گفتند :« تو؟ تو با این همه ادا و اطوار ؟»
قبل از ازدواج خیلی پاستوریزه بودم ، همه چیز باید تمیز می بود ، سرم می رفت ، دهن زده کسی را نمی خوردم
بعد از ازدواج به خاطر حشر و نشر با محمد حسین خیلی تغییر کردم .
کله پاچه که به سبد غذایی ام اضافه شد هیچ ، دهنی اقا رو هم میخوردم
اگر سردردی ، مریضی یا هر مشکلی داشتیم ، معتقد بودیم برویم هیئت خوب می شویم..
می گفت :« می شه توشه تموم عمر و تموم سالت رو در هیئت ببندی !»
در محرم بعضی ها یک هیئت که بروند می گویند بس است ، ولی او از این هیئت بیرون می آمد می رفت هیئت بعدی
یک سال روز عاشورا از شدت عزاداری ، چند بار آمپول دگزا زد
بهش می گفتم :« این آمپول ضرر داره !»
ولی او کار خودش را می کرد .
آخر سر که دیدم حریف نیستم ، به پدر و مادرم گفتم :« شما بهش بگین!»
ولی باز گوشش یه این حرفا بدهکار نبود . خیلی به هم ریخته می شد .
ترجیح می دادم بیشتر در هیئت باشد تا در خانه، هم برای خودش بهتر بود ، و هم برای بقیه
می دانستم دست خودش نیست ، بیشتر وقت ها با سرو صورت زخم و زیلی از هیئت می آمد بیرون
هر وقت روضه ها اوج می گرفت و سنگین می شد ، دلم هری می ریخت
دلشوره می افتاد به جانم که الان آن طرف خودش را می زند ، معمولا شالش را می انداخت روی سرش که کسی اثر لطمه زنی هایش را نبیند ، مادرم می گفت :
« هروقت از هیئت برمی گرده ، مثل گلیه که شکفته !
داخل ماشین مداحی می گذاشت .
با مداح همراهی می کرد و یک وقت هایی پشت فرمان سینه می زد
شیشه ها را می داد بالا ، صدا را زیاد می کرد ، آن قدر که صدای زنگ گوشیمان را نمی شنیدیم