#پارت104
_چرا، لازمه.
و ساده را با خود برد.
ساده روبرگرداند:« خداحافظ!»
مادر آلما دست تکان داد که خداحافظ.
ساده جلوی خانه شان ایستاد:« رسیدیم، همیجاست.»
برخلاف تصورش آلما فقط به پلاک خانه نگاه کرد و زیرلب گفت:« پلاک ۱۴.» و رو کرد به ساده:« ببین ساده، اگه قسم بخوری پیش پری نمیری منم قول میدم خودم همه چیزو برات تعریف کنم. بعد اگه دیدی به کمک احتیاج دارم کمکم کن، خب!»
_کی؟
_چی کی؟
_کی تعریف میکنی؟
_پس فردا خوبه؟
_میای مدرسه؟
_آره.
_مامانت اجازه میده؟
_آره، تا اون موقع همه چیز حل شده. مطمئن باش.
ساده ساکت ماند.
_قسم میخوری؟
ساده دلخور گفت:« باشه قسم میخورم.»
_اینطوری نمیشه. بگو به جون مامانم پیش پری نمیرم.
ساده درمانده به سر کوچه و به جلوی ماشین مادر آلما که از آنجا پیدا بود چشم دوخت.
#به_قلم_مینو_کریم_زاده
#ادامه_دارد........
@Sarall
#پارت105
شیدا همین که ساده را دید با دلخوری گفت:« صد دفعه گفتم پولاتو جمع کن یه گوشی برا خودت بخر. سیم کارت که ارزون شده.»
_مگه کار واجبی داشتی؟
_تا تو رفتی آلما زنگ زد. گفتم رفتی خونه یکی از دوستات. زود پرسید، خونه ی پری؟ گفتم نه بابا، ساده که با پری قهره. یکم فکر کرد و گفت اه! گفتم، چی اه؟ گفت دیگه هم الاغی موبایل داره جز ساده. بعد بدون خداحافظی قطع کرد. خیلی به من برخورد. راست میگه دیگه هر خری موبایل داره.
ساده آه کشید:« عجب زِبِلیه این آلما! پس اینطوری فهمید من رفتم خونه پری.»
_مگه فهمید؟
ساده همه ی ماجرا را تعریف کرد.
دست آخر شیدا گفت:« به جان خودم ریگ که هیچی، یه صخره توی کفش این آلماست.»
ساده نگران شد:« به نظرت اشتباه کردم قسم خوردم پیش پری نرم.»
شیدا ابروهایش را بالا انداخت:« به نظر من آدم همیشه قبل از قسم خوردن باید به عواقبش فکر کنه.»
ساده مانتویش را به چوب لباسی آویزان کرد:« البته زیاد مهم نیست. چون بالاخره خود آلما پس فردا همه چیزو برام تعریف میکنه.»
شیدا گفت:« البته اگه این راز گشایی نوش داروی بعد مرگ سهراب نباشه.»
ساده دلواپس شد:« شیدا تو رو خدا اینطوری حرف نزن. آدم میترسه.»
_اونایی که باید بترسن عین خیالشون نیست. اونوقت تو میترسی؟
_کیا باید بترسن؟
_پدر و مادرش. اصلا حواسشون به آلما هست؟
_معلومه که هست. مامانش دو روزه که از کنارش جم نخورده.
_وااااااای! چه نقطه ی اوجی داره مراقبتشون! اگه راست میگن چرا هنوز دفترچه ی خاطرات آلما دست پریه؟
_اونا که قضیه رو نمیدونن.
_لابد انتظار دارن قضیه رو تو روزنامه بخونن.
شیدا خواست از اتاق همه بیرون برود که ساده جلوی او را گرفت:« تو جای من بودی چیکار میکردی؟»
شیدا لبخند زد:« دعا میکردم یکم از عقل ما به خصوص عقل من به آلما میرسید و یه ذره از ثروت اونا به ما.»
#به_قلم_مینو_کریم_زاده
#ادامه_دارد........
@Sarall
#پارت106
فردا ساده پکر ترین دانش آموز کلاس بود.
اما زنگ دوم یک جابه جایی اتفاق افتاد.
زنگ شیمی زنگ بلوتوث کردن آلبوم موسیقی جدیدی بود که زهرا دانلود کرده بود.
هر کس که گوشی داشت با بلوتوث روشن تند تند آهنگ ها را ذخیره میکرد.
خانم ملکی که بچه ها مطمئن بودند هنوز هیچکس در جهان صدای فریاد او را نشنیده است تسلیم و ناچار به امید تک و توک گوش شنوا درسش را میداد.
اما زهرا فراموش کرده بود فقط قسمت لذت بخش تبادل اطلاعات نبود که سرعت گرفته بود.
اولین زنگ تفریح او را به دفتر مدرسه احضار کردند و گوشی اش را گرفتند.
آن وقت بود که زهرا رکورد ساده را زد و شد پکر ترین شاگرد کلاس.
ساده به این رکورد شکنی لبخند تلخی زد و به زهرا گفت:« منو بگو میخواستم با گوشی تو به آلما زنگ بزنم»
زهرا گفت:« خب با گوشی یکی دیگه بزن.»
_به هیچ شماره ای جواب نمیده. قرار بود اگه کار واجبی پیش اومد فقط با گوشی تو بش زنگ بزنم.
زهرا بی حوصله گفت:«حالا مگه کار واجبی پیش اومده؟»
_نه.
زهرا غصه دار بلند شد و به پنجره ی دفتر مدرسه چشم دوخت:« پس چی؟ خبر مرگشون فردا، پس فردا سر و کله ی هر دو تاشون پیدا میشه.»
_حالا چرا جوش آوردی؟
_گوشی نداری که بفهمی وقتی ازت میگیرنش چه حالی میشی.
و به طرف دفتر مدرسه راه افتاد تا یک بار دیگر با خواهش و تمنا شانسش را امتحان کند.
#به_قلم_مینو_کریم_زاده
#ادامه_دارد........
@Sarall
♡مشڪےبہرنگحجاب♡
توجه توجه یه کانال خیلی خوب براتون پیدا کردم که براتون #رمان های عاشقانه و جذاب #پروفایل های خوشگل
سلام رفقا
کانال یکی از دوستانه
کمک کنید که اعضا انشالله بره بالا
ممنون
#مدیر_نوشت
@sarall
دنياي عجيبی ست...
خوابیدنْ روی سنگ و خاک، با تو
خوابِ پُر زِ آرامش، بامن
نبرد تن به تن، با تو
آرامشِ خیال، با من
شهادت از برایِ تو
خجالت از برایِ من
@montazeranma
♡مشڪےبہرنگحجاب♡
دنياي عجيبی ست... خوابیدنْ روی سنگ و خاک، با تو خوابِ پُر زِ آرامش، بامن نبرد تن به تن، با تو آرامشِ
با کمک هم این دو کانال که مال دوستانه و پست ها و مطالبش مطمئنه کمک کنیم که اعضا بیشتر بشه
یه یاعلی بگید که کانال های مذهبی اعضایشان بالا بره
#مدیر_نوشت
@sarall
کرونا کرونا ما داریم میآییم..
ما بچههای جنگیم بجنگ تا بجنگیم...
#کرونا😂
#جهت_مزاح✌️😊
#خنده_حلالـ 😁
#استامپ_شخصی 😎
#انتخاب_اصلح ✨
@Sarall
اگه #کرونا برسه به اصفهان یجوری بهش آدرس میدن که برگرده چین🍃🙃
اگه بره تهران بر اثر آلودگی میمیره😬
اگه بره مازندران باهاش #ترشی درست میکنن😋
اگه بره کرمان شیره ای میشه🥟
اگه بره یزد باهاش #کیک_یزدی درست میکنن🍪
اگه بره مشهد شفا پیدا میکنه🌱
اگه بره قزوین هم که عقب عقب برمیگرده میره چین✨😁
اگه شيراز هم بياد همون دروازه قرآن ميزنه بغل ميخابه، بعدم سیل میبرش🌊🤗
ولی لعنتی خیلی زرنگ بود، اول رفت قم😐😂
#خنده_حلالـ
#کرونا
#انتخاب_اصلح
#استامپ_شخصی
@Sarall😂✌️🏻