🌺سخنان زیبای استاد قرائتی درباره حجاب🌺
شما جنس مرغوب را در کادو می پیچید،🎁
روی تلویزیون پارچه می اندازید 📺
کتاب قیمتی را جلد می کنید📗
طلا و جواهرات را ساده در دسترس قرار نمی دهید.👑 🖐
بنابر این جلد و حجاب نشانه ارزش است. 💝
خداوند برای چشم 👁 که ظریف است
و خطراتی آنرا تهدید میکند، حجاب قرار داده. ☺️
حجاب باعث تمرکز فکر "مرد" و در نتیجه پیشرفت جامعه میگردد چرا که بخش عمده تولید جامعه به دست مرد است 👷🏻🔧👨🏻🔧
در کشورهایی که بیحجابی رایج است، نظام خانواده از هم گسسته و آمار طلاق غوغا می کند 👨👦💔👩👦
اسلام به خاطر حفظ حیا، کرامت و جلال، و برای جلوگیری از بینظمی جنسی و هوسبازی و گسستن نظام خانواده "حجاب" را واجب فرموده.☂
باید دانست که "حجاب" مانع تولید نیست.⚙ بزرگترین صادرات ایران بعد از نفت، قالی است که تولید بهترین نمونهاش به دست زنان با حجاب است✌️🏻
حجاب مانع تحصیل نیست 📚
وجود صدها هزار دانشمند زن در کشور ما شاهد این ادعّاست. 🎓🎓🎓
حجاب آرم جمهوری اسلامی ایران است.
دنیا انقلاب اسلامی ایران را باحجاب بانوان می شناسد🌍 و ابرقدرتها از این نشانه پرارزش انقلاب آنقدر هراس دارند که چند دختر مسلمان را با پوشش اسلامی بر سر درس تحمل نمی کنند.
😇
#پویش_حجاب_فاطمے
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@Sarall
4_5985308652376949538.mp3
4.1M
#شب_زیارتی
در بند کسی باش که در بند حسین است (شور)
#کربلایی_محمد_حسین_پویانفر
#چادر_خاکی
j๑ïท➺°.•@Sarall
هدایت شده از ♡مـحب اݪـمـهـدے♡
#پارت1
بسم الله الرحمن الرحیم
🔶 قلب های نارنجی 🔶
اسمش ساده بود . نه اینکه اسم ساده ای داشت ، نه. خود خود اسمش ساده بود . ساده ی کمالی . به خاطر علاقه ی پدرش به هر چیز ساده ای در دنیا این اسم نصیبش شده بود .
تا ۶ سالگی از اسمش راضی بود یعنی اصلا به خوب و بدش فکر نمیکرد اما اولین روزی که به مدرسه رفت فهمید که یک اسم معمولی ندارد. چون هیچ کس با شنیدن آن ساده از کنارش نمیگذشت .
البته همان هفته ی اول مدرسه فهمید که این اسم ساده ی ۲ بخشی با تمام دردسر هایش خوبی هایی هم دارد. مهم ترین حسنش این بود که خیلی زود شناخته شد و از فضای غربتی که تا مدت ها یقه ی کلاس اولی ها را میگرفت خلاص شد.
حالا که ۱۶ ساله بود و در کلاس دوم دبیرستان درس میخواند حسابی از اسمش راضی بود.
به قول مادربزرگش هر چیز کمیاب گران بهاست و خب دست سلیقه ی پدر درد نکند. ساده هم یکی از آن اسم های وحشتناک کمیاب بود.
پدر ساده مترجم زبان انگلیسی بود و بیشتر داستان های کودک و نوجوان را ترجمه میکرد.
# به قلم مینو کریم زاده
# ادامه دارد .....
هدایت شده از ♡مـحب اݪـمـهـدے♡
#پارت2
اولین خصوصیت او که به چشم همه میآمد مهربانی اش بود.
اگر بیشتر از نیم ساعت با او صحبت میکردند می فهمیدند که خیلی هم دست و دلباز است و اگر این نیم ساعت گفت و گو به یک ساعت می رسید متوجه میشدند که جان میدهد برای اینکه از او پول قرض بگیرند.
همیشه در برابر کسانی که مشکل مالی داشتند و سراغ او می رفتند یکه جمله به ذهنش میرسید :« من کمی پس انداز دارم فعلا شاید بتواند کارت را راه بیندازد.»
به خاطر همین جمله ی تکراری شرایط مالی اش هرگز از ۲ حالت خارج نمیشد : یا کمی پس انداز داشت یا اصلا نداشت و این درست همان چیزی بود که داد اهالی خانه را به خیلی بالاتر از آسمان هفتم برده بود.
البته خود او علت بی پولی اش را این چیز ها نمی دانست.
حتی معتقد بود کمک به دیگران باعث برکت زندگی می شود.
هر وقت این را میگفت مادر ساده حیران و مبهوت دور و برش را نگاه میکرد. آن وقت پدر لبخند تلخی می زد و میگفت :« این برکت دیدنی نیست حس کردنی است.»
احساسات مادر نسبت به پدر مانند آونگ ساعت دیواری خانه شان مدام در رفت و آمد بود.
وقتی ذات روشن، مهربانی و رسیدگی او به خانه و خانواده را در نظر میگرفت حسابی راضی بود.
در چنین لحظه هایی حاضر بود قسم بخورد اگر ۱۰۰ مرد خوب در دنیاست یکی همسر اوست؛ اما وقتی بحث پس انداز، آینده نگری و سقف بالای سر پیش می آمد حاضر در بزرگ ترین دادگاه جهان سوگند یاد کند که اگر ۱۰۰ میلیون مرد دست و پا چلفتی در جهان وجود دارد همسرش پرچمدار آنهاست.
# به قلم مینو کریم زاده
# ادامه دارد .......
#پارت3
سهراب فرزند ارشد خانواده که ۳ سال از ساده بزرگ تر بود همین که دیپلمش را گرفت، با هر چی کتاب درسی در دنیا بود خداحافظی کرد و گفت :«دانشگاه مال کسانی است که فقط عرضه دارند از راه مدرک پول در بیاورند؛ وگرنه عقل معاش، کار هزار مدرک را میکند.»
وبعد به مادر قول داد چنان جذب بازار کار شود که دستمزد یک ماهه ی پدر بشود پول تو جیبی یک روزه ی او.
شیدا که امتیاز ته تغاری بودن از هر گرین کارتی برایش کارساز تر بود فکر میکرد پدر ته صفی ایستاده است که اول آن هم به کسی چیزی نمیدهند؛
البته منظورش چیزی بود که بتوان آن را با دست گرفت و به خانه برد؛
وگرنه در این روزگار عاطفه کیلویی چند!
شیدا عاشق نجوم بود و آرزو داشت روزی خانه شان به طبقه ی آخر بلند ترین برج تهران که فعلا ۵۶ طبقه است نقل مکان کند و صد البته یک تلسکوپ توپ هم بخرد.
پدر وقتی به عمق رابطه ی شیدا و فضا پی برد، او را در کلاس نجوم ثبت نام کرد که شهریه اش هم اصلا کم نبود و داد مادر را به هوا برد که آدم تا وقتی یک خانه ی درست و حسابی ندارد، از این ولخرجی ها نمیکند.
شیدا در برابر این اعتراض لب ورچید و دور از گوش پدر گفت:« این کمترین کاریه که باید برام بکنین.»
بعد جمله ای گفت که خودش از مفهوم آن خیلی کیف کرد و از آن روز به بعد، هر چند وقت یکبار، وسط پذیرایی می ایستاد و آن را بلند میگفت:« چیزی که انوشه انصاری رو اولین فضانورد ایرانی کرد، فقط هوش و تلاشش نبود؛ حساب بانکی پدرش هم بود.»
#به_قلم_مینو_کریم_زاده
#ادامه_دارد....
@Sarall
*_*:
#منتظرانه
#تلنگرانه
#چادرانه
بهش گفتم: امام زمان (عج) رو دوست داری❓
گفت: آره ❗️خیلی دوسش دارم😍
گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه⁉️
گفت: آره❗️
گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی❓🤔
گفت: خب چیزه…ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله😌
گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد😣
گفت: چرا❓
براش یه مثال زدم:
گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده😰
و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری🏃
و می بینی بل‼️ آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره💏
عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد❗️بهم خیانت کردی❓😡
بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم❗️ من فقط تو رو دوست دارم😘
بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه❓چرا باهاش دوست شدی❓
چرا آوردیش رستوران❓ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین❗️ مهم دلمه❗️
دوست داشتن به دله…
دیدم حالتش عوض شده
بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن❓
تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم❓
حرف شوهرت رو باور می کنی❓
گفت: معلومه که نه❗️دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم❓
معلومه که دروغ میگه
گفتم: پس حجابت…
اشک تو چشاش جمع شده بود
روسری اش رو کشید جلو
با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره😭
از فردا دیدم با چادر اومده
گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد❗️
خندید و گفت: می دونم ❗️ ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره😇
می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه😊