eitaa logo
♡مشڪےبہ‌رنگ‌حجاب♡
516 دنبال‌کننده
6هزار عکس
364 ویدیو
443 فایل
دوستان پیام سنجاق شده رو بخونید و وارد کانال جدید بشید تا با قدرت دوباره شروع کنیم عذر بخاطر کمکاری این چند وقت اما درس میشع️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟💙🌟💙🌟💙🌟💙🌟💙🌟💙🌟💙 ‍ مثل این چند روز، راحله ساکت و غمزده بود. این مدت در میان جمع راحله سعی کرده بود که چیزی بروز ندهد اما سیاوش حالش را از نگاهش می فهمید. کلافه دستی در موهایش کشید: -تو این چند روز چت شده راحی? راحله نفسی کشید که شبیه آه بود. چقدر وقتی سیاوش راحی صدایش میکرد دوست داشت. بی توجه به سوال سیاوش گفت: -اون شب گفتی سر فرصت همه چیز رو برام توضیح میدی. خب فک میکنم الان دیگه وقت مناسبی باشه...میخام بدونم -بازجویی میکنی? - نه. اصلا، فقط دوست دارم بدونم چه چیزی وجود داره که از گفتنش طفره میری. سیاوش ساکت شد. یعنی نیما توانسته بود اینقدر راحله را نسبت به او بدبین کند? راحله اینقدر زود راجع به او قضاوت کرده بود? نه! اگر راحله قضاوتی کرده بود الان اینجا ننشسته بود تا حرفهایش را بشنود. لبخند کمرنگی زد و دلخوش شد به اینکه راحله اینقد عاقلانه رفتار کرده بود: -من نمیدونم چی شده که تو یکدفعه اینقدر مصر شدی که این قضیه رو بفهمی... اگه تا حالا نگفتم چون به نظرم ارزش نداشت. لزومی نداشت بخوام تورو ناراحت کنم اما اینطور که به به نظر میاد یکی این وسط داره این وسط موش میدوونه سیاوش همانطور که حرف میزد نگاهش به آینه بود. بعد از چند بار تغیر مسیر متوجه شد که ماشینی تعقیبشان می کند. حس کرد ماشین را می شناسد. همان پارس سفید رنگ ... اخم هایش را در هم کشید. ذهنش روی آن ماشین متمرکز شد و ناخودآگاه سکوت کرد. راحله سکوت و اخم سیاوش را که دید دلش لرزید. سیاوش چیزی را پنهان میکند وگرنه این اخم و سکوت و طفره رفتن ها چه معنی داشت. دوباره صدای گوشی بلند شد. یک فیلم بود. فیلمی که در آن نیما دست سیاوش را گرفته بود و میرقصید. دختری که بازوی سیاوش را گرفته بود و خودش را بالا کشیده بود و نزدیک صورت سیاوش شده بود و بعد فیلم قطع شد و پیامی در انتها : تیکه آخرشو حذف کردم چون میدونم تحملش رو نداری هرچند حدس اینکه چی شده آسونه ... حس کرد الان است که خفه شود. انگار از سیاوش می ترسید. شیشه را پایین داد. باز هم هوا کم بود... - ماشینو نگه دار - الان نمیشه راحله سعی کرد ارام باشد اما تحمل هم حدی داشت. از صبح تا حالا خودش را نگه داشته بود. دیگر نمیتوانست. لبریز کرده بود. نمیدانست چه کسی راست میگوید چه کسی دروغ. باید تنها میماند. الان فقط به تنهایی نیاز داشت. دور ماندن از همه آدم ها: -چرا نمیشه? لابد میخوای لفتش بدی تا یه چیزی سر هم کنی - چی میگی راحی... الان نمیشه. یه نفر دنبال ماست.. خطرناکه - هیچ کس دنبال ما نیست.. برای چی باید دنبال ما باشه? لابد قراره بازم تو سوپر من قصه باشی? آره? سیاوش نمی توانست تمرکز کند. از یک طرف راحله، از یک طرف آن ماشین سفید. راحله با گریه و التماس گفت: -گفتم نگه دار سیاوش..توروخدا نگه دار سیاوش فرمان را چرخاند و کنار خیابان نگه داشت. چرخید رو به راحله. این چشم های غمگین و اشکبار انگار دلش را شخم میزد. خواست دستان راحله را بگیرد که راحله دست هایش را عقب کشید. سیاوش تعجب کرد. -چرا سیاوش? چرا? مگه من چکارت کرده بودم? - چی چرا خانمی? چی شده? من نمیدونم از چی حرف میزنی باور کن اینا همش یه نقشه ست. من میدونم کی وسط این ماجراست... جریان اون طوری که تو فکر میکنی نیست. من بهت توضیح میدم. فقط بذار از اینجا بریم بعد راحله همان طور که هق میزد با دستهای لرزان فیلم را پلی کرد و گوشی را طرف سیاوش گرفت: -چی رو میخوای توضیح بدی? سیاوش نزدیک بود چشم هایش از حدقه بیرون بزند. خشکش زده بود. آن مهمانی آخر... آن دختر... نیما زهرش را ریخته بود راحله همان طور که در را باز میکرد گفت: -نمیبخشمت سیاوش... هیچ وقت تا راحله دستش را به سمت در برد سیاوش نگاهش را در اینه به ماشین دوخت. ان ماشین سفید عقب تر ایستاده بود.باید مانع راحله میشد...پیاده شد و دنبال راحله که کنار خیابان راه میرفت راه افتاد. - راحی... راحی جان داری اشتباه میکنی... بذار برات توضیح بدم... توروخدا بیا سوار شو... اینحا خطرناکه... راحلههههه ... .....★♥️★..... @Sarall .....★♥️★.....