eitaa logo
♡مشڪےبہ‌رنگ‌حجاب♡
515 دنبال‌کننده
6هزار عکس
364 ویدیو
443 فایل
دوستان پیام سنجاق شده رو بخونید و وارد کانال جدید بشید تا با قدرت دوباره شروع کنیم عذر بخاطر کمکاری این چند وقت اما درس میشع️
مشاهده در ایتا
دانلود
به محض شنیدن اسم ساده از دهان آلما با لبخند دلنشینی جلو رفت. با ساده دست داد و او را بوسید:« پس ساده خانم نمایش نامه نویس شمایید!» ساده با خجالت سر تکان داد که بله. آلما به شانه ی ساده زد و گفت:« برای مامان خیلی از تو گفتم.» وقتی توی ماشین نشستند مادر آلما از توی آینه به ساده نگاه کرد:« البته خیلی آلما نهایت میشه ده پانزده جمله. اون چندان منو تحویل نمیگیره.» ساده نیم نگاهی به آلما که ساکت جلو نشسته بود انداخت:« خب آلما اینجوریه دیگه.» مادر آلما تعجب کرد:« یعنی با شما هم زیاد حرف نمیزنه؟» آلما روبرگرداند و به ساده نگاهی انداخت. توی چشم های سبز و درخشانش احساس مبهمی گیج میخورد که ساده نفهمید از حرف او دلخور شده است یا سپاسگزار. از توی آینه به چشم های مادر آلما نگاه کرد:« نه، منظورم اینه که آلما قدر داشته هاشو نمیدونه.» مادر لبخند زد و با دست ضربه ی آرامی به زانوی آلما زد:« میبینی، بهترین دوستت هم با من هم عقیده ست.» ساده گفت:« فکر نکنم من بهترین دوست آلما باشم.» مادر رو کرد به آلما:« آره آلما؟ ساده راست میگه؟» آلما انگار که سوالی نشنیده باشد رو برگرداند و به ساده گفت« راهو درست میریم؟» ........ @Sarall