eitaa logo
♡مشڪےبہ‌رنگ‌حجاب♡
516 دنبال‌کننده
6هزار عکس
364 ویدیو
443 فایل
دوستان پیام سنجاق شده رو بخونید و وارد کانال جدید بشید تا با قدرت دوباره شروع کنیم عذر بخاطر کمکاری این چند وقت اما درس میشع️
مشاهده در ایتا
دانلود
پدر و سهراب تصمیم گرفتند برای اینکه بقیه راحت تر باشند بروند پیش مادربزرگ. مادر قبول کرد و گفت:« انگار امشب شبِ زا به راه شدن همه ست.» پدر قبل از رفتن از مادر خواست برای محکم کاری در را قفل کنند و کلیدش را بردارند. مادر با جان و دل موافقت کرد؛ به خصوص که احساس میکرد آلما هنوز از خر شیطان پایین نیامده است. ساده لباس راحتی به آلما داد و گفت:« وای آلما خوابشو هم نمی دیدم که واسه اولین بار نصف شب بیای خونمون و تازه، همینجا هم بخوابی.» آلما خواست روی صندلی کامپیوتر بنشیند که ساده گفت:« رو این نشین خرابه. همین دیشب پری کله پا شد و افتاد زمین.» آلما لب تخت نشست و گفت:« پس پری خودش اومد اینجا.» ساده سر تکان داد که آره. آلما گفت:« اصلا فکر نمیکردم قضیه رو لو بده. مطمئن بودم از اینکه میخوام شرم رو از سرش کم کنم خوشحال میشه و کاری نمیکنه که برنامه ی من به هم بخوره.» ساده گفت:« نه از نگرانی بود که اومد اینجا.» آلما زیر لب غر زد:« نگرانی تو سرش بخوره.» -آلما تو انگار هنوز متوجه نشدی..... آلما عصبی گفت:« متوجه چی نشدم هان؟ متوجه نشدم که چی پیش اومده. چرا اتفاقا خوب فهمیدم. پری دفتر منو برداشته و آورده پیش تو. دوتایی نشستین خاطرات منو زیر و رو کردین و نتیجه گرفتین که من توی بد هچلی افتادم.» ساده گفت:« موضوع اینطوری نیست که تو تعریف میکنی.» -پس چطوریه؟ مگه تو صبح نیومدی خونه ی ما که منو نجات بدی؟ ........ j๑ïท➺°.•@Sarall