#پارت82
شست ساده از موضوع باخبر شد.
خانم آقاخانی فکر میکرد او موزیک گوش میکند که اینقدر بلند حرف میزد.
ساده لبخند زد:« من اصلا گوشی ندارم.»
خانم آقاخانی باور نکرد.
مقنعه ی او را بالا زد و به گوش هایش نگاه کرد.
صدایش آهسته شد:« پس چرا صدات میکردم جواب نمیدادی؟»
ساده تعجب کرد:« شما کی منو صدا کردین؟»
بچه ها زدند زیر خنده.
خانم آقاخانی اخم کرد:« بهتره گوشاتو به یه متخصص نشون بدی.»
صدای خنده ها بلندتر شد.
ساده با دلخوری رو کرد به آلما:«چرا نگفتی خانم صدام میکنه؟»
آلما سرگشته نگاهش کرد:« به خدا منم نفهمیدم.»
همان آن نگاه سر در گم آلما و چشم های سبزی که از بیخوابی ملتهب بودند به ساده گفتند نباید سکوت کند.
زنگ تفریح اول ساده نخستین قدم هایش را برداشت.
_چی شده آلما؟
_هیچی.
_من مطمئنم یه اتفاقی افتاده که نمیخوای بگی.
_تو که انقدر باهوشی چرا سوال میکنی؟
_من دوستتم آلما! نیستم؟
_به قول مامانم هر کس رازهای خودشو داره.
#به_قلم_مینو_کریم_زاده
#ادامه_دارد........
@Sarall